اگر می گفتم "نه" چطور؟

ولتر، فیلسوف سرشناس فرانسوی اعتقاد داشت که می توان یک انسان را بوسیله سوال هایی که می پرسد، قضاوت کرد. هیچ کدام از ما کامل نیستیم و وقتی که تحت تاثیر اتفاقات مختلف، از استاندارد هایمان فاصله می گیریم، مهم سوال هایی است که می پرسیم ، چه از خودمان و چه از دیگران. و در قدم بعدی، مهم تلاشی است که برای پیدا کردن پاسخ ها انجام می دهیم.

آنتونی رابینز در مورد قانون سوالات می گوید: مهم سوالی است که از خودتان می پرسید. چون سوال شما دلیل حرکت بعدی شما را مشخص می کند. در واقع هر جایی که هستید و به هر نتیجه ای که رسیده اید، به خاطر سوالاتی است که تا این لحظه از خودتان پرسیده اید، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه!

چطور می توانم قوی تر باشم؟

دنیا ما را می شکند. همه را می شکند. بارها این کار را کرده و خواهد کرد.

سوال: آیا این حرف حقیقت دارد؟ آیا ما محکوم به شکستن در زیر بار مشکلات هستیم؟

یا اینکه با وجود تمام این سختی ها، باز هم راه حلی برای زندگی بهتر وجود دارد؟

اگر بگوییم شکستن، یک توانایی است چطور؟

بله، شکستن یک توانایی است زیرا آن ها که نمی توانند بشکنند، نمی توانند یاد بگیرند و نمی توانند در مواقع حساس، قوی تر شوند.

نوعی هنر ژاپنی وجود دارد که سابقه اش به قرن پانزدهم بر می گردد و نام آن کینسوجی است و در آن از بشقاب ها، لیوان و سایر اشیاء شکسته استفاده کرده و با طلا، این قطعات را به هم وصل می کنند. هدف کینسوجی این است که اشیاء شکسته شده را به شکل زیباتری از حالت قبلی خود در بیاورد.

شاید تمام این مشکلات و شکستن ها برای این است که ما قوی تر و بهتر شویم

چه کتاب هایی زندگی ات را تغییر داده اند؟

اگر یک کتاب زندگی کسی را عوض کرده است، به احتمال زیاد ارزشش را دارد تا روی آن سرمایه گذاری کنیم.

هیچ چیز بهتر از تجربه نیست و خواندن کتاب ها و منابع الهام افراد موفق، می تواند یک راهنمای فوق العاده برای ما باشد. تا به حال در مورد آموزش ها و منابع فکری الگوهای زندگیتان تحقیق کرده اید؟ به نظرتان هر کدام از این کتاب ها چه تاثیری در زندگی آن ها داشته اند؟ به نظرتان این کتاب ها در زندگی خود شما چه تاثیری می توانند بگذارند؟

آیا عصبانیت وضعیت را بهتر می کند؟

گاهی اوقات همه چیز برای عصبانی شدن مهیا است. کسی اشتباه بزرگی کرده و شما حق دارید عصبانی شوید.

اما این که عصبانی شدن حق طبیعی شماست به معنی درست بودن آن نیست؟ عصبانی شدن معمولا اوضلاع را بدتر می کند. با این کار یک موقعیت حساس را تحویل گرفته و به حساسیت آن اضافی می کنید. عصبانی شدن برای قلب شما خوب نیست. عصبانی شدن برای مغز شما خوب نیست. حتی با عصبانی شدن به اطرافیانتان آسیب می زنید. پس بهتر است خشم خود را رها کنید.

من مهربانم یا باهوش؟

جف بزوس مالک آمازون تعریف می کند که در دوران کودکی، در مجله ای، مطلبی در مورد عوارض سیگار دیده بود که ادعا داشت هر نخ سیگار، مقدار مشخصی از عمر مصرف کننده را کاهش می دهد. پدربزرگ و مادربزرگ او هر دو سیگاری بودند. او به سراغ مادربزرگش می رود و با غرور می گوید که تا به حال 9 سال از عمر مادربزرگش کم شده است. با شنیدن این حرف، مادربزرگش شروع به گریه می کند. پدربزرگش او را به کناری می کشد و به قول خود جف بزوس، درسی به او می دهد که هیچ وقت فراموش نخواهد کرد. پدربزرگ می گوید: روزی خواهی فهمید که مهربان بودن بسیار سخت تر از باهوش بودن است.

عقیده خطرناکی که در درون بسیاری از ما ریشه دوانده این است که هر وقت حق با ماست، می توانیم هر کاری که خواستیم بکنیم. محق بودن تنها کافی نیست. همه ما به افرادی نیاز داریم که درکمان کرده و در مواردی که کار خطایی انجام می دهیم، از خطای ما چشم پوشی کنند. در واقع از حق خودشان بگذرند تا محبت خود را با ما شریک شوند.

پس اول از همه باید از خودمان شروع کنیم. کلمات تند و تیز یا زیرکانه خود را پیش خودتان مرور کنید. سعی کنید مهربان باشید و از عبارات محترمانه و محبت آمیز استفاده کنید تا محبت بین شما و سایرین بیشتر شود.

آیا این کار مرا به زندگی ایده آلم نزدیک تر می کند؟

مردم فکر می کنند که باید در مسیری که دوست ندارند برای مدتی طولانی حرکت کنند تا در آینده ای بسیار دور، شاید روزی به خواسته خود برسند.

خیلی از ما به دنبال اهداف بزرگ هستیم ولی گاهی اهداف بزرگ را با آرزوهای دور و دراز اشتباه می گیریم. شاید بهتر باشد به جای این کار، اول از همه شخص کنیم که تعریف یک روز عالی برای ما چیست و بعد از خودمان بپرسیم:

آیا کارهای امروزم مرا به اهدافم نزدیک تر می کند؟ پذیرفتن آن کار برایم درآمد زیادی به همراه خواهد داشت ولی مرا از رویای اصلی ام دور می کند، آیا ارزشش را دارد؟

فهمیدن این که از زندگی چه می خواهیم و برنامه ریزی روزانه برای رسیدن به اهدافهمان، باعث می شود که مسائل ضروری و غیر ضروی از هم جدا شوند.

آیا این کار مرا از عدالت، شجاعت، خرد و خویشتنداری دور می کند؟

نه کسی می تواند اتفاقات آینده را پیش بینی کند و نه کسی می تواند از بروز آن جلوگیری کند. اما به جای اینکه در این شرایط به دنبال مقصر بگردیم، بهتر است از خودمان بپرسیم: آیا این اتفاقات، چه خوب و چه بد، مرا از آرمان اخلاقی و شخصیتی ام دور می کند یا نه؟

مهم نیست مردم با پیمودن مسیر غلط به موفقیت رسیده اند. مهم نیست که مردم به زحمات و فداکاری های شما اهمیتی نمی دهند. اگر به نظرتان راهی که انتخاب کرده اید درست است، با قدرت ادامه دهید.

چرا باید برایم مهم باشد که آن ها چه فکری می کنند؟

ما خودمان را بیشتر از مردم دوست داریم ولی به افکار آن ها بیشتر از افکار خودمان اهمیت می دهیم.

ما از کارمان رضایت داریم مگر اینکه رئیسمان به ما اخطار بدهد. از سلیقه خود و انتخاب هایمان خوشحالیم مگر اینکه کسی بازخوردی منفی نشان دهد. آن موقع است که نظرمان کاملا عوض می شود و حتی حس بدی به خودمان خواهیم داشت.

این روش درست زند گی نیست. ما باید استاندارد های زندگیمان را خودمان مشخص کنیم و بر اساس آن ها جلو برویم. هیچ وقت نمی توانیم همه را راضی کنیم. پس باید آنگونه که خودمان صلاح می دانیم عمل کنیم.

اگر می گفتم نه چطور ؟

این یکی از سخت ترین کارهایی است که در زندگی انجام می دهیم: نه گفتن! نه به درخواست ها، دعوتها و ... ما معمولا بدون فکر بله می گوییم و قبول می کنیم. شاید به خاطر خجالت، تعارف و حتی ترس!

برای تمام درخواست هایی که اجابت می کنیم، باید از عمر و زمانمان هزینه کنیم. آیا ارزشش را دارد؟

زمان از دست رفته هیچ وقت دوباره به دست نمی آید.

قبل از اینکه جوابی به هریک از این درخواست ها بدهید، از خودتان بپرسید: اگر بگویم نه چه می شود؟ اگر جوابتان این است: کسی اهمیت نمی دهد یا اینکه من اینگونه خوشحال ترم، جواب منفی بدهید.

چه کسی مالک اصلی است؟

یک انسان واقعی، مالک اشیاء و یک انسان پست، بنده اشیاء می شود.

وقتی می خواهید چیزی بخرید یا مالکیت محصولی را به دست بگیرید، از خودتان بپرسید: در قبال این محصول، چه چیزی را از دست می دهم؟ آیا استفاده از آن مرا آزاد تر می کند یا برعکس، باید در خدمت آن باشم؟

به ارزش های خودتان رجوع کنید و خود ارزشمندتان را فدای اشیاء نکنید. تنها چیزی که در این دنیا برایتان باقی خواهد ماند، خود شما هستید. پس قدر خودتان را بدانید.

آیا می توانم ببخشم؟

همه ما تجربیات تلخی داشته ایم. بسیاری از ما طعم خیانت را چشیده ایم و همیشه کسی بوده است که از محبت ما سوء استفاده کرده است. سوال مهم این است: تا کی می خواهم با این خاطرات بد زندگی کنم؟ آیا با فراموش کردن آن، حال بهتری خواهم داشت؟

ممکن است از کسی بدمان بیاید چو حرف های نادرستی به ما زده است. اما چند بار خود ما با دیگران بدرفتاری کرده ایم؟

ببخش تا بخشیده شوی

هر روز باید چند دقیقه به این افکار منفی و قدیمی فکر کنیم و از خودمان بپرسیم: آیا بهتر نیست که فراموش کنم؟

ممکن است زمان مناسب برای فراموشی خیلی از این خاطرات فراهم نشده باشد ولی مطمئن باشید خاطرات زیادی هم وجود دارند که دیگر ارزش یادآوری ندارند. پس بهتر است برای راحتی خودتان هم که شده فراموششان کنید.

ما می توانیم فراموش کنیم. ما می توانیم ببخشیم. ما می توانیم خودمان را از گذشته رها کنیم.

...........................................................................................................................

آیا تمام سوالاتی که باید از خودمان بپرسیم همین هاست؟ بدون شک نه! ولی شاید برای شروع کافی باشد.

پرسش های خودتان را با ما در اشتراک بگذارید. تا به حال شده است که با یک سوال ساده از خودتان، مسیر زندگیتان عوض شود؟