ساختار تصمیم گیری مغز

روند تصمیم گیری برای بیشتر ما یکسان است:

تعدادی گزینه را بر اساس اطلاعاتی که در دست داریم، در نظر بگیریم و سعی کنیم بهترین گزینه را بر اساس اصول مورد نظرمان انتخاب کنیم.

دانیل کانمان (Daniel Kahneman) روان شناسی است که حوزه کاری اش در مورد قضاوت و تصمیم گیری و همچنین رفتار انسانی است.

کتاب او " فکر کردن، به سرعت و به آهستگی" بر اساس تحقیقات و آمارهایی از صنعت سرمایه گذاری بانک نوشته شده است و ظرفیت تصمیم گیری ما بدون "تعصب ناخودآگاه" را به چالش می کشد.

کانمان بر این باور است که اگرچه ما فکر می کنیم که کارمان منطقی است، اما در حقیقت، تصمیم های ما بر پایه دادههای منطقی و آن طور که مورد نظر ماست، گرفته نمی شود.

از آنجا که تصمیم های استراتژیک ما به عنوان سدی در مقابل افت کیفیت خدمات و محصول، روز به روز اهمیت بیشتری پیدا می کنند، یافته های کانمان، یک راهگشای عالی برای مدیران و صاحبان محصول و تکنولوژی است.

آشنایی با دو سیستم تصمیم گیری مغز

اگرچه راه های بسیار زیادی برای تشریح و دسته بندی سیستم های تصمیم گیری در مغز وجود دارد، کانمان راهی بسیار ساده برای این کار معرفی کرده است که روند تصمیم گیری مغز را به طور خلاصه به دو دسته جدا تقسیم می کند:

  • سیستم 1 که به صورت خودکار و سریع ، غریزی و بدون کنترل عمل می کند.

سیستم 1 یک سیستم شهودی، سریع و خودکار است که انرژی کم تری مصرف می کند و بیشتر تصمیم های ما در آن گرفته می شود.ما از تجربیات، برداشت های گذشته و تعصباتمان برای تصمیم گیری با این سیستم استفاده می کنیم.

  • سیستم 2 که بر روی فعالیت های ذهنی ارادی کار می کند مانند محسابات پیچیده.

اساسا این سیستم آهسته تر، آگاه و ارادی است و در روند تصمیم گیری ما نقش چندانی ندارد.

کلید استفاده از این مدل ها برای تصمیم گیری بهتر این است که بپذیریم: اگرچه تصور می کنیم که به هنگام تصمیم گیری، برداشت منطقی و محاسباتی داریم، در حقیقت تصمیم گیری ما بیشتر تحت تاثیر خاطرات گذشته و انتظاراتی است که سیستم 1 از ما دارد.

سیستم تنبل:

یکی از مشاهدات کانمان این بود که اگرچه سیستم 2 بسیار قابل اعتمادتر از سیستم 1 است ولی ذاتا سیستمی تنبل است.

در واقع، اگر اطلاعات مورد نیاز برای تصمیم گیری در سیستم 1 ظاهر شود، سیستم 2 کاملا مسئولیت را واگذار می کند و بیکار باقی می ماند.

یک مثال عالی برای فهمیدن تفاوت سیستم 1 و سیستم 2 در معمای زیر است. به محض اینکه سوال را خواندید، اولین جوابی را که به ذهنتان می رسد بنویسید:

یک خفاش و یک توپ 1.10 دلار ارزش دارند. قیمت خفاش 1 دلار بیشتر از توپ است. قیمت توپ چند است؟

اگر به نظرتان قیمت توپ 10 سنت است، بدانید که شما تنها نیستید. هرچند جوابتان اشتباه است. اگر قیمت توپ 10 سنت باشد، پس قیمت خفاش 1.10 دلار می شود. و مجموع ثیمت این دو، 1.20 دلار که با فرض سوال متفاوت است.

قیمت درست توپ 5 سنت است

قسمتی از این تنبلی به خاطر ظرفیت پذیرش اطلاعات در سیستم 1 است.

سرعت پاسخگویی این سیستم ناخوادآگاه به تغییرات محیطی ما بسیار سریع تر از سیستم ارادی2 است. دلیل دیگر، انرژی مورد نیاز برای پردازش اطلاعات در سیستم دوم است.

وقتی که از سیستم 2 استفاده می کنیم، ممکن است نوعی خستگی را احساس کنیم و بخواهیم به حالت سابق در سیستم 1 بازگردیم.

بنابراین، ما تمایل داریم که به سمت جواب های پیشنهادی سیستم 1 بازگردیم بخصوص در زمان مواجهه با فعالیت های منطقی و پرمصرف سیستم2.

حافظه در مقابل تجربه:

بخواهید یا نخواهید، حقیقت این است که برداشت ما از کذشته با آن چه واقعا اتفاق افتاده، متفاوت است:

" سوء تفاهم اصلی این است که ما فکر می کنیم گذشته را به خوبی درک کرده ایم و به همین خاطر می توانیم آینده را هم درک کنیم.در حالی که درک ما از گذشته کم تر از چیزی است که باور داریم"

حرف کانمان این است که تصمیم ها و خروجی های فعلی که سیستم 1 ارائه می کند، بوسیله تجربیات و منابع گذشته و بر اساس برداشتی که خودمان از آن ها داشته ایم( و نه لزوما برداشت حقیقی) به وجود آمده است.

این مسئله ای است که باید همیشه هنگام تصمیم گیری در مورد مشتری و مصرف کنندگان نهایی، مد نظرمان باشد.

این کار با به چالش کشیدن واکنش منابع اطلاعاتی ابتدایی نسبت به یک محصول یا راه حل، انجام می شود.

اگر فکر می کنید کاری درست است، از خودتان بپرسید:

آیا داده ای برای این ادعا وجود دارد؟ اگر وجود دارد، آیا فرضیه های شما را تایید می کند؟ اگر نه، چطور به این نتیجه رسیدید و آیا راهی برای جمع آوری داده وجود دارد؟

به نظر می رسد این روش در روند ارتقا یا اختراع محصولات جدید نیز موثر است.

در این مورد، تجزیه و تحلیل اصولی که برای ارزیابی وضعیت فعلی انجام شده، کلید درک و ارتباط با تغییراتی است که رخ داده است( مثبت و یا منفی).

اطمینان از اینکه تاثیر تغییرات اعمال شده، همواره مورد بررسی قرار می گیرد، مثل پلی، خلا ارتباط بین اطلاعات گذشته و واقعیت های فعلی را برطرف می کند.

سرعت در مقابل نتایج

یکی دیگر از نتایج جالب ذکر شده در کتاب کانمان، این است که در میان سرمایه گذاران مورد بررسی، فعال ترین تجار، بدترین نتایج را گرفته بودند.

باید گفت که تجاری که تغییرات بیشتری در نمونه کارهایشان اعمال کرده بودند، در یک بازه زمانی یکسان، نسبت به تجاری که تغییرات کمی داشتند، نتیجه بدتری گرفتند.

چرا؟

تصمیم تجار برای افزایش نوسان کار، به خاطر تکیه غلط بر سیستم 1 است و این تصمیم بر اساس آنالیز واقعی انجام نشده است.

این یک چرخه خودتخریبی است که در آن سیستم 1 ما را به سمتی می برد که منطق درستی در پشت آن نیست و وقتی نتایج ضعیف نمایان می شود، ما چیزی از این تجربه یاد نمی گیریم چون زمان لازم را به سیستم 2 نمی دهیم تا این پروسه و تصمیم را ارزیابی کند.

در بیشتر موارد، تیم های محصول از تجربه ها و فرضیه های گذشته برای دستیابی به محصول استراتژیک و تصمیم گیری استفاده می کنند. در حالی که می توان این روند را با استفاده از اطلاعات و داده های فعلی مشتری، به شکل دقیق تری ارزیابی کرد.

اما تجار دیگر چه کار کردند؟

علاوه بر ارتقای کیفیت عاطفی زندگی، اجتناب پیوسته از تکیه بر نتایج کوتاه مدت، کیفیت تصمیم ها و نتایج را بالا می برد

این کار با تمرکز بر روی کار انجام شده و خروجی های محصول، به جای تمرکز بر روی اطلاعاتی ناقص مانند خروجی های تیم، انجام می شود.

با اینکه بعضی از صاحب نظران دیدگاه متفاوتی دارند، به نظر می رسد از دیدگاه کانمان، تمرکز بر روی تمام وجوه فرآیند تصمیم گیری، کار درستی نیست. در عوض، داده و آنالیز ها باید در مسیری استفاده شود که "چه" و "چرا"ی یک تصمیم را مشخص کند.

حرف آخر:

تصمیم هایی که در سیستم 1 گرفته می شود، برای موقعیت های لحظه ای و نتایج کوتاه مدت کاربرد دارد. هر گونه تصمیم استراتژیک باید بر اساس سیستم2 و با استفاده از داده، پیش بینی ها و آمار مشتری انجام شود.

کتاب کانمان، یک منبع بسیار عالی است که تمام افراد تصمیم گیرنده و مسئول، باید آن را مطالعه کنند. با آشنایی با سیستم تصمیم گیری در مغز و نحوه عملکرد آن، می توانید از فریب های مغز رها شوید و با دید شفاف تری، مشکلات را بررسی کنید.