فلسفه "سادگی"، چرا "سادگی" به سختی به دست می آید؟

استیو جابز می گوید:

"سادگی می تواند سخت تر از پیچیدگی باشد. تلاش زیادی لازم است تا افکارتان را به شکلی واضح و روشن در آورید. اما ارزشش را دارد چون وقتی به سادگی برسید، می توانید قدم هایی بسیار بزرگ بردارید"

اما اگر رسیدن به سادگی تا این اندازه اثرگذار است چرا بعضی از ما از این خاصیت غافل مانده ایم؟

چرا سادگی اینقدر پیچیده به نظر می رسد؟!

در ادامه، به بررسی عملکرد مغز در مواجهه با اطلاعات تازه، چرا بعضی از مسائل در نگاه ما ساده تر از بقیه به چشم می آید و این که ما چطور می توانیم از این خاصیت مغز استفاده کنیم، خواهیم پرداخت.

تسلط شناختی و تمایل به المان های اولیه:

سادگی از سه ویژگی تشکیل شده است:

· قابل پیش بینی است

· قابل دسترسی است

· به عنوان بلوکی سازنده عمل می کند

راحت ترین محل برای شروع بررسی، استفاده از قابلیت پیش بینی است. ما از مسائل ساده خوشمان می آید چون در ذهن ما به راحتی تحلیل می شود و نیاز به تلاش خاصی برای حل آن ها نیست.

درسال 2012، در یک تحقیق مشترک بین شرکت گوگل و دانشگاه باسل(University of Basel)، مشخص شد که درک زیبایی شناختی و ادراکی کاربران از سایت در 1/20 تا 1/50 ثانیه شکل می گیرد. یعنی قبل از اینکه بخواهیم با انگشت خود بر روی موس کلیک کنیم، قضاوت ما شکل گرفته است.

داوری هایی که انجام می دهیم آن قدر سریع اتفاق می افتد که بیشتر به یک روند غریزی یا عاطفی شباهت دارد.

اما این قضاوت ها هم بوسیله مغز ما انجام می شود آن هم به شکلی که اصلا انتظارش را نداریم.

انسان به شکلی ژنتیکی تمایل به تصمیم گیری های سریع دارد. واکنش های دفاعی که ما به شکل ناخودآگاه انجام می دهیم ( مثل پلک زدن وقتی چیزی به سمت چشممان پرتاب می شود)، در سایر جنبه های زندگی بخصوص در برخورد اول ما، به شکلی دیگر ظاهر می شوند. در واقع ذهن ما تمایل دارد که بسیار سریع و بدون نیاز به صرف انرژی خاصی تصمیم بگیرد. در این تصمیم گیری های سریع، الگوهای ذخیره شده ای وجود دارد که مغز با رجوع به آن ها، به یک محرک جدید واکنش نشان می دهد. این الگوهای ذخیره شده، المان های اولیه نامیده می شود.

برای مثال اگر از شما بپرسند که رنگ معرف پسر ها چیست، بدون معطلی، آبی را انتخاب می کنید( و برای دختر ها ، صورتی). نیازی به فکر کردن بیشتر برای یافتن پاسخ نیست. ذهن شما از قبل، یک پیش زمینه را طراحی کرده است. در واقع رنگ آبی، یک المان اولیه است.

روان پزشکان، تمایل ذهن ما به استفاده از المان های اولیه را تسلط شناختی (Cognitive fluency ) معرفی می کنند و بخش مهمی از مفهوم سادگی از تسلط شناختی تشکیل می شود.

تسلط شناختی، احساس ما را نسبت به اطلاعات تازه بیان می کند و به معنی تعریف ذهنی ما از سهولت یا دشواری انجام یک کار است.

برای مثال یک وب سایت را در نظر بگیرید. وقتی که برای اولین بار از یک وب سایت بازدید می کنید، یک سری المان های اولیه وجود دارد که انتظار دارید مشاهده کنید: مثل نوار هدایت(Navigation Bar) که در بالای صفحه وجود دارد یا سبد خرید برای سایت های فروشگاهی. هر سایتی، از سایت های خبری گرفته تا سایت های فروشگاهی، نمونه اولیه خودش را دارد.

وقتی که یک وب سایت از این المان ها خالی باشد ، در ذهن ما به عنوان یک سایت پیچیده و یا فاقد طراحی درست تلقی می شود.

یادگیری زبان سادگی

علاوه بر تاکید بر تقدم المان های اولیه، باید به وجود فاکتورهای دیگری هم برای تعریف سادگی اشاره کنیم.

از سال 1960، نظریه ای در بین روان پزشکان به نام اثر قرار گرفتن در معرض(the mere exposure effect) مطرح شد که مدعی بود تعداد دفعاتی که با یک پدیده را مواجه می شویم، بر روی واکنش مثبت ما نسبت به آن پدید تاثیر مستقیم دارد.

در تحقیق در سال 2013، دو روان شناس ایتالیایی به نام Stefano Ruggieri و Stefano Boca، 78 دانش آموز مقطع راهنمایی را به دو دسته تقسیم کردند و از آن ها خواستند تا قسمت هایی از چند فیلم مشهور را تماشا کنند. در یکی از گروه ها، فیلم ها با اطلاعات آن نمایش داده شد ولی در گروه دیگر، تمام اطلاعات معرفی فیلم مخفی شد. بعد از تماشای فیلم ها، دو گروه به سوالاتی در مورد فیلم ها و میزان جذاب بودنشان پاسخ دادند.

گروهی که اطلاعات فیلم را مشاهده کرده بود، نسبت به گروه دیگر، اشتیاق بیشتری نسبت به فیلم ها داشت.

البته نباید تنها به یک المان بسنده کنیم. ترکیب چند المان اولیه و مشابه، برای ذهن ما نسبت به چیزهای کاملا خاص، بسیار جذاب تر است.

سادگی، ترکیبی از زیبایی و عملکرد

اگرچه شروع ساده سازی هرچیز با "تسلط شناختی" است ولی در نهایت، با "سهولت در استفاده و دسترسی" به پایان می رسد.

وقتی که به صورت فعال، اطلاعات را دستکاری می کنیم مثلا زمانی که وارد یک وب سایت جدید می شویم یا وقتی یاد میگیریم که از محصولی جدید استفاده کنیم، از قسمتی از مغزمان به نام "حافظه فعال" استفاده می کنیم. اما حافظه فعال به شدت ظریف و شکننده است. از آنجا که هرکس به راحتی تمرکز خود را از دست می دهد، به سختی می توانیم به یکباره به حجم عظیمی از اطلاعات فکر کنیم. در حقیقت، روان پزشکان دریافته اند که حافظه فعال ما به طور همزمان، حداکثر به 7 آیتم اطلاعاتی می پردازد.

استفاده از این دانش در طراحی می تواند این اطمینان را به ما بدهد که محصول ما تا حد ممکن ساده است.

برای مثال:

وقتی که شرکت اپل در حال طراحی اولین آی پاد بود، استیو جابز روندی را طراحی کرد که هر کس برای رسیدن به آهنگ مورد نظرش، با سه کلیلک به آن برسد. و اصرار داشت که این اتفاق کاملا مشهود باشد.

چگونگی مهار کردن قدرت سادگی

آشنایی با نحوه ساده سازی مسائل توسط مغز، اولین قدم است ولی چطور مطمئن شویم که فعالیت ما ساده است؟

1- از گذشته استفاده کنید

همانطور که می دانیم، المان های اولیه، پایه های سادگی هستند. برای ساده سازی محصول، باید بدانیم که تعریف سادگی در دید مصرف کننده چیست!

به وب سایت یا محصول رقیبتان نگاه کنید. المان های معول آن کدام است؟ وقتی مردم به سراغ شما می آیند، دوست دارند چه چیزی ببینند و بشنوند؟ این المان ها را شناسایی و بعد از آن استفاده کنید تا محصول شما با سرعت بیشتری برای مشتری قابل استفاده شود.

2- جایگاه محصول خودتان را به وجود آورید

هر کاری که می کنید، از لوگوی وب سایتتان تا زمینه اکانت توییترتان، پیامی در مورد شما و برندتان منتقل می کند.هر کدام از این المان ها، یک فرصت برای ایجاد شناخت و آشنایی است.

هر کاری که می کنید، حواستان باشد که هرچه آشنایی بیشتری با مخاطبتان درست کنید، ساده تر و جذاب تر به نظر می رسید.

3-بسیار شبیه ولی متفاوت باشید

این عبارت عجیب به معنی استفاده از المان هایی است که برای مشتری آشنا و دلیل خریده شدن محصول حساب است و در عین حال، طراحی به گونه است که شمایل خاص و منحصر به فرد برند شما را به محصول بدهد.

سخن آخر:

تا وقتی مشتری با محصول شما ارتباط برقرار نکند، از آن استفاده نخواهد کرد. داشتن شناخت درست از مشتری و و یژگی هایش، به شما کمک می کند تا موانع پیش روی او در استفاده از محصول را شناسایی کرده و برطرف نمایید.

فایده "ساده سازی" این است که از یکی از درونی ترین ویژگی های انسان یعنی راحت طلبی استفاده می کند تا این موانع را برطرف کند.

در قسمتی از متن، به ساده سازی شرکت اپل در محصول خود یعنی آی پاد اشاره کردیم آن هم در شرایطی که محصول مشابهی قبل از آن وجود نداشته است! شما چه نمونه های دیگری را از استفاده از این تکنیک در برند های مختلف می شناسید؟ آیا شرکتی را می شناسید که با وجود عرضه یک محصول با کیفیت، به دلیل عدم شناخت مشتری و عدم ساده سازی محصول، با شکست مواجه شده است؟ نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.