قسمت سیزدهم: داستان دمنوش و گل‌هایی که نوشیده شدند.


مادر دختری چوپان بود. روزها دختر کوچیکش رو پشتش می‌بست و دنبال گوسفندهاشون می‌رفت. یه روز گرگ به گوسفندها حمله می‌کنه و یکی از بره‌ها رو با خودش می‌بره. زن چوپان دختر کوچیکش رو از پشتش باز می‌کنه و یه سنگی میذاره و با چوب دستی دنبال گرگ میدوه. اون تا اونجا که می‌تونه از کوه بالا میره ولی دیگه گم میشه. کسی دیگه مادر چوپان قصه رو ندید. دختر کوچیک رو چوپان‌های دیگه پیدا می‌کنن. دختر بزرگ میشه توی کوه و دشت به دنبال مادرش می‌گرده تا اثری ازش پیدا کنه. گل‌های ریز زرد رو می‌بینه که از جای پای مادرش رشد کردن. اون‌ها رو می‌چینه و بو می‌کنه .گل‌ها بوی مادرش رو میدن. دلش رو به بوی مادرش خوش میکنه. این میشه کار همیشگی‌ش که اون گل‌ها رو بچینه و خشک کنه. بعدش ببره بازار و به عطارها بفروشه. عطار ها هم اون رو به مریض می‌دادن. مریض‌ها هم از اون می‌خوردن خوب می‌شدن. روزی عطار میپرسه: «دختر جان اسم این گل‌ها چیه؟»


دختر بی اینکه فکر کنه خیلی سریع میگه: «گل بومادران.» این روایت هوشنگ مرادی کرمانی از یک گیاه محبوب و متداول دارویی با اسم قشنگی بومادرانه که توی کتاب نه تر و نه خشک داستان رو تعریف کرده. یه روایت دیگه هم از این داستان هست که دختر قصه توی این روایت بزرگ شده، خوشگل شده، هنرهای مختلفی از مادر کدبانو یاد گرفته اما مادرش با گذر زمان روز به روز پیرترو نحیف‌تر و ضعیف‌تر می‌شده تا اینکه یه شب همونطور که توی رختخواب افتاده بود به دخترش می‌گه: «مادر جان. دیگه موقع‌شه که من بشم یه درخت گل و گل‌های خوشبو و قشنگ بدم.» دختر گفت: «آخه درخت و گل رو که می‌کارن.» مادر هم گفت: «من هم تو همین فکر می‌خوام همونطور که تخم گل رو توی زمین می‌کارن سبز میشه و گل میده، من برم زیر زمین تا گل بدم. جاش رو من به تو نشون می‌دم که به اونجا با ببینی که اونجا جایی که من خوابیدم شاخه‌های گل زرد قشنگی بیرون اومده و عطرش هوا رو پر کرده. بهت قول میدم که وقتی این گل‌ها رو ببینی خوشت بیاد و کیف کنی و وقتی اون رو بکنی بوی من، مادرت رو بشنوی.»


اتفاقا روزی از روزهای بهار چند سال بعد که دختر سر خاک مادرش رفت، یه شاخه گل ظریف تر و تازه از خاک مادر سربرآورده. اون رو کرد دید بوی مادرش رو میده. فهمید بعد از مدت‌ها انتظار مادرش شاخه گلی شده‌ و همونطور که چند سال پیش به اون قول داد، از خاک بیرون اومده. دختر شاخه‌ی گل رو چید و آورد خونه و از اون روز بود که مردم آبادی فهمیدن گل بومادران چجور گلیه. در واقع سر شاخه‌های گل بومادران ویژگی‌های مختلفی داره و در بعضی زمان‌ها به عنوان تب‌بر گیاهی ازش استفاده میشه و اما بندآوردن خونه. به خاطر همین جنبه‌ی زندگی بخشیش این گل همیشه در طول تاریخ گیاه خوشنامی بوده. به خصوص از این نظر که بر اساس یک سنت قدیمی توی طب سنتی اون رو به زنان حامله به وقت وضع حمل می‌خوراندند تا خونریزی زیاد مرگ مادر رو در پی نداشته باشه. این همون رمز نمادین ریشه و دلیل اسم گذاری گل بومادرانه که جنبه‌ی عاطفی اون رو توی درمان‌گری نشون میده.


به نام خدا و سلام. من مریم فتاح هستم و به سیزدهمین قسمت از پادکست مزگو خوش اومدید. مزگو اینجاست تا تو هر قسمت داستان پس یه مزه و یه خوراکی رو برای شما تعریف کنه. اگه دقت کرده باشین دم دمای اردیبهشت و خرداد که میشه وقتی می‌زنی به تن جاده و سر از دشت و دمن و کوه درمیاریم، می‌بینیم که یه عده زدن کنار توی دشت و کوه لابه‌لای علفزارها و چمن و گل تا کمر هم دارن یه چیزی رو می‌چینن. این‌ها احتمالا از همه‌ی ما خواص گیاهان دارویی رو بیشتر درک کردن و احتمالا روش استفاده از این گیاه رو بلدن. همه‌ی ما تو یه ساعاتی از روز مثلا وقتی خوندن کتاب، وقت نوشتن، تایپ کردن یا کد زدن دلمون میخواد که با یه نوشیدنی رفرش بشیم. بعضیامون دست به دامن قهوه می‌شیم. بعضی‌ها چای رو انتخاب می‌کنن اما خیلی‌ها هم دمنوش‌ها رو دیدن به کمتر از یه لیوان دمنوش مخصوص طبع و سلیقه‌شون راضی نمیشن که نمیشن.


خوبی دمنوش‌ها هم همینه که تو بر حسب طبع و سلیقه دستت بازه و انتخاب‌های زیادی داری. برای وقتی که عصبانی هستی یه دمنوش، برای وقتی که خوابت میاد یه دمنوش، برای وقتی که خوابت نمیاد یه دمنوش دیگه می‌تونی پیدا کنی. اگه درد پریود داری یه چیزی باید بخوری، اگه ترسیدی و زهره ترک شدی یه چیز دیگه می‌تونه کمکت کنه. همین هاست که دمنوش رو نسبت به بقیه‌ی نوشیدنی‌ها از نظر من خاص تر می‌کنه چون که در وقت نیاز به دادت می‌رسن. پس آستین‌هاتون رو بالا بزنین که از لای هزار تا قصه، این قسمت قراره داستان دمنوش‌ها رو بشنویم.


به این سوال جواب بدیم که به چی دمنوش میگیم؟ دمنوش نوعی نوشیدنیه که توش قسمتی از یه گلی، برگی، ساقه‌ای، ریشه‌ای یا یه دونه یا یه پوست میوه یا اجزای دیگه گیاهای دارویی که توی آب قابل حل‌ان استفاده شده. دم کردن یا گرفتن عصاره‌ی گیاهان با آب رایج‌ترین و قدیمی‌ترین روش به کار بردن داروهای گیاهیه.روش تهیه به این صورته که اول گیاه رو به طرز صحیحی خرد می‌کنن توی آب جوش می‌ریزن. بعد حدود سه تا پنج دقیقه توی یه ظرف در بسته شیشه‌ای چینی چیزی میذارن و بعضی وقت‌ها اون رو هم می‌تونن هم بزنن و بعدش از روی یک صافی یا الک یک شبکه‌ی ریز رد می‌کنن که البته دمنوش‌های کیسه‌ای کل این پروسه رو برای ما راحت‌تر و لذت‌بخش‌تر کردن. برای اینکه دمنوش‌ها رو بشناسیم باید گیاهای دارویی رو بشناسیم. از همین اولش بگم بین گیاهای دارویی با داروهای گیاهی فرق زیاده و این دو تا رو نباید اشتباه گرفت.


گیاه‌های دارویی چند نوع خاص هستند که مصرفشون بی‌ضرره یا کم‌ضرره. اما بعضی گیاهان هستند که خواص دارویی خاص دارند که بدون نظارت پزشک استفاده ازشون می‌تونه خطرناک باشه. مثلا گل گاو زبون برای کسانی که فشار خون بالا دارن ممکنه خطرناک باشه و برای همین بهتر همیشه با لیموعمانی مصرف بشه یا خانم‌های باردار باید با احتیاط از این دم‌نوش‌ها استفاده کنن


توی یکی از همین سفرها خدمتکارش وقتی بین راه وایساده بودن برای پادشاه مشغول جوشوندن آب میشه وقتی اتفاقی چند تا گیاه میفته توی ظرف آب داغ و خدمتکار متوجه نمیشه، همون رو میده دست شاه تا شاه بخوره. شاه بعد از اینکه آب می‌خوره یه احساس تازگی و طراوت تو ریه‌ش بودن می‌کنه و از این نوشیدنی خوشش میاد و اینجوری میشه که چاه یا همون چایی یا همون تی پا به عرصه‌ی وجود میذاره. چینی‌ها کتاب‌هایی درباره‌ی گیاه‌های دارویی نوشتن که بیشتر تمرکزشون روی خواص درمانی گذاشته بودند تا اینکه به عنوان یه طعم برای لذت بردن بهش نگاه کنن. یه افسانه‌ی دیگه توی چین هست که توی اون یه راهب بودایی به اسم بودی‌دارما بود که خیلی باور دارن که اون آیین ذن رو از هند به چین آورد. اون نذر کرد که خودش رو وقف بودا کنه و نه سال به دیوار تکیه بده و مدیتیشن کنه.


بهار رفت. تابستون اومد. تابستون رفت. پاییز اومد. پاییز رفت. زمستون اومد. باز هم بهار شد. این چرخه هی تکرار شد و تکرار شد و تکرار شد. برگ‌ها می‌ریختن، درخت‌ها سبز می‌شدن، گل می‌دادن، بارون میومد، برف رو شنل بودی‌دارما می‌نشست و خلاصه این سال‌ها گذشت ولی بودی دارما از جاش تکون نخورد که نخورد. حتی یه پلک هم نزد. تا اینکه تو یکی از همین سال‌های آخر یهو خوابش می‌گیره و خوابش می‌بره. بعد یه روز که بیدارشد البته خیلی‌ها میگن اون بعد یه سال به هوش اومد.


خلاصه اون وقتی که از خواب بیدار میشه از اتفاقی که افتاده بود خیلی ناراحت و عصبانی میشه. از این که نتونسته‌بود به نذرش پایبند بمونه ناامید میشه حسابی. چاقوش رو درمیاره و خودش رو برای اینکه پلک‌هاش رو هم گذاشته بود تنبیه می‌کنه. اون پلک‌ها رو می‌بره و میندازه رو زمین. همین که پلک‌ها رو زمین می‌افتن و زمین و خاک رو لمس می‌کنن، از همون نقطه چندتا بوته گیاه رشد می‌کنن. این گیاه‌ها شدن نماد هوشیاری و بیداری. از همون موقع برای افزایش بصیرت و هوشیاری مردم از این گیاه مقدس چای و دمنوش درست کردن و به این گیاه ها با خاصیت دارویی چینی های نوشیدنی‌های بهشتی یا هدیه‌ای از بهشت.


توی چین یه خدایی بود به اسم شنونگ که خدای کشاورزی بود و توی ادیان سنتی بین مردم چین و ویتنام و مردم اونورها خیلی دوسش دارن و تقدیس می‌کننش. شنونگ توی افسانه‌ها کسیه که به مردم سرزمینش کشاورزی رو یاد داد یاد داد که چجوری بکارن، چجوری برداشت کنن، چجوری زمین‌ها رو آب بدن و از این قصه‌ها و داستان‌ها. تو قصه‌ها اومده که شنونگ بالای صدها نوع گیاه درمانی رو چشیده و تست کرده و آزمایش کرده تا به خواصشون پی ببره. اون به مردمش یاد داد تا چجوری از گیاه‌های دارویی برای حفظ تعادل بدن استفاده کنن. مردم چین باور دارن که اون پدر امپراتور هوانگه. این امپراتور کسی که اسرار داروها و اکسیر نامیرایی و فرمول طلا رو با خودش حمل می‌کنه و اینور و اونور می‌بره. البته تو افسانه‌ها دیگه.


نقله که قبل از شنونگ چین توی یه دوره‌ی بیماری و مرگ افتاده بود و ضعف همه‌ی مردمش رو گرفته بود اما با ظهور شنونگ با یاد دادن استفاده از گیاهان دارویی به مردمش، تعادل هارمونی و قوت به سرزمین چین و مردم ساکنش برگشت. بعد از چین این یونانی‌ها و رومی‌ها بودند که پشت به پشت هم درباره‌ی خواص گیاهان دارویی تحقیق کردن. اون‌ها رو دسته بندی کردن و نحوه‌ی مصرفشون رو نوشتن. مثلا این برگش خوبه، اون ریشه‌اش به درد میخوره، این ساقه و تخمش رو باید جوید یا اینکه مثلا تو چه زمانی از روز باید این دمنوش رو مصرف کرد یا اینکه تجویز می‌کردند این گیاه رو به تن بمالن یا روغن فلان گیاه برای موی سر خوبه. اون‌ها مثلا یاد می‌دادند که چجوری باید کاشت گیاهان رو. چجوری برداشت کرد و الی‌آخر. همه‌ی این‌ها نتیجه‌ی سال‌ها تحقیق و بررسیه که جمع‌آوری شدن و به صورت کتاب در اومدن یا سینه به سینه به نسل‌های بعدی منتقل شدن. پس مصرف اولیه‌ی دمنوش‌ها برای خاصیت درمانیشون بود و این اهمیت طب سنتی رو توی تاریخ نشون میده.


توی دوره‌ای که طب مدرن وجود نداشت و درمان‌ها شیمیایی نبود، آدم‌ها از طبیعت برای شب‌ها کمک می‌گرفتن به قول نظامی که میگه "نروید بر زمین هرگز گیاهی که ننوشته است بر برگش دوایی". گیاه‌های دارویی و کلا طبیعت با زبان رمز با ما حرف می‌زنن اگه زبونشون رو بلد باشی میشه به جرات گفت که درمان هر بیماری توی طبیعت، یه جایی یه گوشه‌ای خودش رو پنهان کرده. مثلا حتی رنگ گیاهان هم پیام‌آور یه خبری‌ان. مثلا گیاهان و گل‌های قرمز برای قلب و خونسازی خوبن. یا گیاه‌های زرد برای طحال و بیماری‌های زردی خوبن. طبیعت با زبون خودش با ما حرف میزنه. اینکه محل رشد کجاست، توی زمستون درمیاد یا توی تابستون، یا اینکه چه رنگ و بو و مزه‌ای میده، همه‌ی این‌ها کده. کافیه ما رمزشون رو یاد بگیریم.


اولین درمان‌ها این شکلی بود که میومدن رکوردهای قبلی و نمونه‌های قبلی مریضی‌ رو بررسی می‌کردن مثلا می‌گفتم پسر فلانی همینجوری شده بود پوستش، به فلان گیاه رو یا بهمان گل رو دادن خورد حالش خوب شد. به مدت صدها شاید هزاران سال این تجربه‌ها ثبت شد و سینه به سینه گشت و به مرور زمان پزشکی رشد کرد و این جایگاه امروزی که الان داره رو به دست آورد. تاریخ طب سنتی خیلی قدیمیه اما میشه گفت بیشترین سهم توی طب سنتی به چینی‌ها تعلق داره که از نوشته‌های حک شده روی استخوان‌ها و لاک لاک پشت‌ها اطلاعات زیادی از روش درمانی چینی‌ها به دست اومده. اون‌ها یا به صورت دارویی و با کمک گیاه‌ها به درمان مریض‌ها مشغول بودن یا به صورت غیر درمانی.


مثلا با طب سوزنی، ماساژ درمانی و روان درمانی به مریض‌ها کمک می‌کردن. پس دور از منطق نیست که بگیم این چینی‌ها هستند که پدران دمنوش توی دنیا هستن. چینی‌ها اعتقاد دارند که دو نیروی هین و یانگ باید همیشه در تعادل هارمونی باشند و سلامتی آدم نتیجه‌ی درگیری مداوم این دو نیروه. اگه این دو نیرو در تعادل باشند انسان احساس سلامتی می‌کنه. حالش خوبه آدم و وقتی تعادل این دو نیرو بهم بریزه آدم احساس مریضی و بی‌حالی می‌کنه. توی طب چینی هم درمان به این معنی که جسم رو باید به حالت تعادل هارمونی برگردوند. یه کتیبه به اسم شین‌اون توی چین کشف شده که مربوط به دوهزار سال قبل از میلاده که توش از هزار نوع گیاه‌های نوشته شده که خاصیت هر کدوم چیه و چینی‌ها از این کتاب یاد گرفتن که بهترین گیاه‌های دارویی توی کوه‌ها رشد می‌کنن.


اما این طب سنتی فقط مختص چینی‌ها نبود. هندی‌ها و مصری‌ها و بعدها یونانیان و رومی‌ها و ایرانی‌ها توش حرف برای گفتن پیداکردن. ارسطو سقراط و جالینوس همه کتاب‌های مفیدی از خودشون به جا گذاشتن که پر از مطالبی درباره‌ی خواص آویشن، بابونه، اسطوخودوس، نعنا، بادرنج‌بویه و گل گاو زبون و مریم گلی و هزار تا گیاه دیگه‌ست. ابن سینا و کتاب قانون و زکریای رازی کتاب الحاوی منابع خیلی معتبری درباره‌ی گیاهای دارویی و دم‌نوش‌ها هستن که بعد از این همه سال هنوز مرجع حساب میشن. با این که توی دنیا این چند تا مکتب توی طب سنتی کتاب‌های معتبری برای ما به جا گذاشتن اما هر تمدن و هر فرهنگی توی دنیا از سومری‌ها و آشوری‌ها گرفته، تا آزتک‌ها و مایایی‌ها روش‌های درمانی و گیاه‌های مخصوص خودشون رو برای شفا داشتن.


مثلا یه زن سرخ‌پوست حتما برای سوزش گلوی پسرش یا شوهرش یه درمان خونگی یا یه تشخیص بدون اینکه نیاز داشته باشه تا به کتاب قانون ابن سینا دسترسی داشته باشه. دیوسکوریدس یه پزشک یونانی بود که توی دم و دستگاه امپراتوری رم و نرون خدمت می‌کرد و به نوعی پزشک مخصوصش بود. اون به لطف سفرهای دائمی که با ارتش رم اینور اونور می‌رفت به تنوع بالایی از پوشش‌های گیاهی دسترسی داشت و تونست کلکسیون خوب و کاملی از این گیاهان درست کنه. اون توی کتابش از خواص درمانی همه‌ی این گیاهان نوشته و امروز این کتابش یکی از مهم‌ترین و موثرترین کتاب درباره‌ی گیاه‌های داروییه. البته توی قرون وسطی داستان گیاهای دارویی کمی فرق داشت و دوره‌ی درخشانی برای شکوفایی و رشد داروهای گیاهی نبود چون کلیسای کاتولیک این داروها رو مرتبط با جادوگری و شرک می‌دونست.


همه‌ی گیاه‌های دارویی رو می‌سوزوند و صرفا چند نوع گیاه خاص نگهداری می‌کرد. اون هم برای حفظ سلامت و مزه‌ی گوشت استفاده می‌شد چون اون موقع هوا گرم بود و یخچال وجود نداشت اینجوری می‌خواستن گوشت رو حفظ کنن و یا به عنوان عطر برای کسانی استفاده می‌شد که دیر به دیر به حموم می‌رفتن. این یونانی‌ها و رمی‌ها بودند که بر حسب چهار عنصر اصلی آب، آتش، خاک و هوا برای انسان چهار طبع رو تعریف کردن. طبع سرد، طبع گرم، طبع خشک و تر که این‌ها همون مزاج‌های دموی، بلغمی، صفراوی و سودایی هستن توی طب سنتی ما که میشناسیمشون. اون‌ها برحسب همین مزاج‌ها از گیاهان دارویی برای برگردوندن جسم به تعادل استفاده می‌کردن. شاید بهترین معنی برای مزاج توی این دنیای مدرن همون متابولیسمی باشه. ما سه نوع متابولیسم داریم.


متابولیسم حرکتی که با ورزش ایجاد میشه. یه متابولیسم دیگه اسمش متابولیسم حرارتیه که با گرما ایجاد میشه. بدن که گرم شه متابولیسم حرارتی فعال میشه. مثلا وقتی دارچین و زنجبیل میخوری این‌ها یه غذاهای گرمن که توی بدن حرارت ایجاد می‌کنند و این متابولیسم فعال میشه. یه متابولیسم دیگه داریم که بهش میگن متابولیسم پایه یا متابولیسم بازال. یعنی اگه بیست چهار ساعت هیچ کاری نکنیم فقط بخوری و فقط بخوابی بدن برای ضربان قلب و هضم غذا و دستگاه گوارش و فکر کردن، متابولیسم پایه‌ی فعال لازم داره. دیدی می‌گیم یکی استعداد چاقی داره یا یکی هر چی می‌خوره چاق نمیشه؟ و این همون متابولیسم بازاله که توی بعضی‌ها خیلی فعاله تو بعضی‌ها کمتر فعاله. مثلا آدمای درشت هیکل و قد بلند نسبت به آدمای کوتاه سوخت و ساز بیشتری دارند چون مثلا برای خون‌رسانی به همه‌ی اندام مسیر بیشتری باید طی بشه که طبیعتا انرژی بیشتری هم لازمه.


یا یه اندامی مثل مغز انرژی زیادی مصرف می‌کنه. هر چه بیشتر فکر کنیم بیشترست از داشتی اینجاست که میشه گفت طب مدرن و طب سنتی یه حرف رو به دو تا زبون مختلف می‌زنن و در اصل اون طبایع چهارگانه به متابولیسم پایه یا بازال ربط داره. بقراط اولین کسی بود که طب مدرن رو پایه‌گذاری کرد و کسیه که همه‌ی دکترها بعد فارغ‌التحصیلیش سوگندنامه بقراط رو می‌خونن. اون از انیسون برای درمان سرفه استفاده می‌کرد. زمانی که هنوز تو سال 2021 استفاده میشه چون جسم همون جسمه و انیسون همون خاصیت رو داره. هندی‌ها هم مثل چینی و یونانی و به تعادل توی بدن اعتقاد داشتن و از طب سنتی و گیاه‌های بومیشون کمک می‌گرفتند تا جسم بیمار رو به حالت تعادل برگردونن.


توی ایران هم دقیقا داستان به همین منوال بود. کسی که توی دشت‌ها و کویرهای پهناور و خشک ایران سفر کرده باشه چرایی تقدس درخت، گیاه‌ها و این‌ها رو خوب می‌دونه. این احساس تقدس از قدیم بین مردم ایران رواج داشته چون که گیاه و آب به راحتی توی سرزمین ما به دست نمیاد و برای به دست آوردن اون‌ها باید خیلی زحمت کشید. این باور توی منطقه‌های خشک و کویری ایران وجود داره که کسی که تو کار حفر قنات یا کاریزه انسانی آمرزیده‌ست. معلومه به خاطر همین تحمل سختی‌ها و رنج مقدسی که برای کاشتن درخت و احداث باغ و حاصل خیز کردن زمین مردم کویر ایران تحمل می‌کنن چیزی جز احترام و ستایش طبیعت رو برای مردم به دنبال نداره.


درخت چنار، کنار، انار و زیتون که زندگی درازی دارند، بخصوص توی کهنسالی‌ش با ستایش و پرستش مردم مواجه میشن. هنوز هم توی ایران درختهای کهنسال زیادی وجود دارند که توی امامزاده زیارتگاهی یا مکان مقدسی مثل قدمگاه‌ها و آتشکده‌های ساسانی با احترام زائران روبرو میشن و خیلی از مردم هستند که اونجا دور درخت مشغول زیارت یا بستن دخیل و نذر و نیاز میشن. اهمیت و ارزش درخت توی دنیای باستان اونقدر زیاد بوده که اگر کسی درخت رو می‌شکست یا قطع می‌کرد مجبور بود به جرم این گناه بزرگ یه مبلغی جریمه پرداخت کنه یا در عوض چندتا درخت رو بکاره.


منوچهر، پادشاه سلسله افسانه‌ای پیشدادی رو اولین سازنده‌ی باغ می‌دونن که اسم اون باغ رو بوستان گذاشت. بوستان یعنی کشتزار بوهای خوب. اکثر پادشاهان هخامنشی هم به کاشت و پرورش درخت توجه زیادی داشتند و این مطابق سنت کوروش بود که همیشه باغ و پردیس می‌ساخت. این پادشاه‌ها به خصوص اطراف کاخشون باغ‌های پر درخت و نهرهای روون درست می‌کردند که به اون ها پردیس گفته می‌شد. مفهوم کلمه‌ی پارادایز به معنی بهشت توی یونان باستان و بیشتر زبان‌های کشورهای غربی از همین واژه‌ی پردیس به مفهوم باغ بزرگ گرفته‌شده. معمولا هفت تا حساب اطراف پردیس‌ها و معماری شهرهای باستانی ایران وجود داشت. حاشیه‌های فرش‌های ایرانی رو اگه دقت کرده باشین و بشمارین هفت تاست. وسط فرش اغلب نقش ترنجه که نماد یک استخر یا یه دریاچه‌است که توی اطرافش تصاویر سنتی حیوون‌ها و گیاه‌ها رو با هم کنار هم داره.


توی پردیس‌ها قسمتی به شکارگاه اختصاص می‌دادند و اونجا انواع حیوانات شکاری رو به صورت وحشی نگهداری می‌کردن. احتمالا به این خاطر بود که شکار همیشه در دسترس باشه. تصویر شکارگاه بعدا به صورت یه فضای بصری طبیعی و جالب توی متن فرش‌های ایرانی تبدیل به نقش شد که امروز این نقش اتفاقا مشتری و خواهان زیادی داره. هر چند ما توی ایران بیشتر با خشکی و بیابون مواجه هستیم اما توی خونه‌های سنتی روی فرش انگاری توی باغ نشستی. آرامش میگیری از این طرح‌ها تزئینات. معماری مساجد ایران هم با آب و گیاه مربوط شدن کاشی‌کاری‌های مساجد به طور آشکاری با نقوش برجسته گل و گیاه رو نشون میدن و وسط هر مسجد حتما یه حوض وجود داره. این نقش‌های گیاهی از دوره‌های قدیم توی هنرهای سنتی ایران بوده و هنوز هم توی هنر ما به چشم میاد. مسجد شیخ لطف‌الله نمونه‌ی بارز این هنره.


علاوه بر همین مواردی که در مورد نقش گیاه توی هنر ایران گفتم، توی ادبیات ایران گیاه‌ها نقش بارزی دارند. توی یکی از مهمترین اسطوره‌های آریایی مربوط به آفرینش انسان اومده که از نطفه‌ی اولین انسان که اسمش اینجا کیومرثه دو تا گیاه به اسم مشی و مشیانه خلق شدن که اون گیاه رو به اسم ریواس یا مهرگیاه می‌شناسیم. توی کتاب‌های تحفه حکیم مومن و الجواهر درباره‌ی مهیا اومده که یه گیاه شبیه به دو انسان نر و ماده که به هم پیچیده شدن و پاها و دستاشون انگاری به هم تاب خوردن و هر کس این گل رو بکنه فاصله‌ی کمی حتما میمیره.


طب توی ایران هم به اندازه‌ی تاریخ ایران قدیمیه. تاریخ‌نگاران معتقدند که تریتا یا ثریتا یه پزشک ایرانی بود که توی هند زندگی می‌کرد. یعنی در واقع اون موقع ایران و هند سرزمین بودند و هر دوی دولت حکومت داشتن و همه به زبان پارسی صحبت می‌کردن. تریتا تو استفاده و شناخت گیاهای دارویی سررشته داشت و خیلی‌ها معتقدند که تا بقراط و جالینوس از رو دست اون بوده که طبایع چهارگانه‌ای که بهتون گفتم رو بلد شدن.


همینطور هم توی ایران زرتشت ها توی طبابت مهارت خیلی خاصی داشتند و خیلی از موبدها به طب و گیاه درمانی آشنایی داشتند و توی دایره المعارف زرتشتیان از انار و گیاه مورد به عنوان دو گیاه مقدس اسم برده شده که خواص درمانی خیلی زیادی دارن. یه چیزی در مورد گیاه مورد بگم چون احتمالا خیلی از ماها نمی‌شناسیمشون. یک گیاه همیشه سبزه که خیلی خوش بوه و میوه‌ی آبی رنگ توپی‌شکل هم داره.


این گیاه توی دین زرتشت نماد اهورامزداست و توی قدیم رسم بود که این شاخه مورد رو زیر فرش اتاق حجله عروس و داماد میذاشتن تا فضا رو هم رمانتیک کنن هم خوشبو و معطر. بگذریم. زرتشتی‌ها اونقدر به گیاهای دارویی اهمیت میدادن براشون مهم بود گیاه مقدس داشتن. هر کدوم منسوب به یک فرشته بود و اسم هر فرشته هم هر کدومشون اسم یه روز ماه بود. پس اسم هر روز اسم یک گیاه منسوب به یه فرشته بود. مثال براتون بزنم مثلا اسم روز بیست و هشتم ماه زامیاد بود و گل ریحون منتسب به فرشته‌ی زامیاد بود.


زامیاد فرشته‌ی زمین حساب می‌شد. یه داستان درباره‌ی ریحون هست که میگه وقتی که انوشیروان دادگر توی بار آب حضور پیدا کرده بود و داشت به شکایت‌ها و مشکلات مردم رسیدگی می‌کرد یهو یه دفعه یه مار روبروی پادشاه وایمیسته. اطرافیان سعی می‌کنن که مار رو از بین ببرن تا نکنه به انوشیروان آسیبی برسه ولی پادشاه دستور میده صبر کنن شاید مار هم شکایتی داره. مار حرکت می‌کنه و مامورها به دستور پادشاه دنبالش راه می‌افتن ببینن که این مار کجا میره تا این که مار به یه چاه می‌رسه که توی اون چاه یه مار دیگه به خاطر نیش عقرب مرده بود و اون عقربی عقب خیلی بزرگ بوده و بالای سر ماره وایستاده بوده. مامورها عقرب رو با نیزه میکشن و اون عقرب کشته شدن رو میارن برای پادشاه و اینجوری از نیش عقرب دفع بلا میشه و به قولی دیگه اون عقربه کس دیگه‌ای رو هم نمی‌تونه نیش بزنه.


سال بعدش دوباره که انوشیروان توی بار عام حاضر میشه همون ماره میاد از دهنش چند تا تخم سیاه رو روبروی انوشیروان میندازه رو زمین. انوشیروان دستور میده تا تخم‌ها رو بکارن توی خاک تخم رو که می‌کارن گل ریحون ازش رشد می‌کنه. انوشیروان هم که همیشه زکام داشت با استفاده از ریحون حالش خوب میشه. نکته‌ی جالب اینجاست که توی لاتین به ریحون میگن بازیل که از ریشه‌ی کلمه‌ی بازیلیس میاد به معنی افعی. همون افعی معروف فیلم هری پاتر هست. همون. ربط مار و ریحون اینجاست که توی قدیم جای زهر مار و با مالیدن ریحون دوا می‌کردن یعنی رونوک روش می‌مالیدن می‌تونستن جای زهر رو دوا درمون کنن که موضوع جالبی بود واقعا برام.


یه مثال دیگه در مورد گاه‌شمارهای اوستایی بگم. مثلا این که روز چهاردهم هرماه اسمش گوش یا سیاگالش بود این فرشته‌ی گوش درخت زالزالک یا همون گوش گل بهش منتسبه که برای همین هم شاید اسم همین روز شده روز گوش و اسم این ایزد بانو شده ایزدگوش. اون الهه‌ی حفاظت و رفاه حیوانات بود. ابوریحان توی کتابش گفته که روز چهاردهم روز گوشه که اون‌ رو به اسم سیرسور هم می‌شناسند و این روز ایرانی‌ها سیر و شراب می‌خورند و سبزی‌ها رو با گوشت‌هایی که استعاذه از شیطان براون خونده شده می‌پزن و دلیلش هم اینه که شیاطین بعد از قتل جمشید به زمین چیره شده بودن. مردم با این دعاها می‌خواستند که شر شیطان رو دفن کنند و به سوگ جمشید می‌شستند و قسم می‌خوردند تا به چربی نزدیک نشن و این کار تو سنتشون باقی موند.


داستان جمشید و مرگش رو کمی جلوتر براتون تعریف می‌کنم که چیشد. توی تالش به سمت گیلان اسم این ایزدبانو سیاه‌گالشه. نقله سیاه گالش اسم یه چوپان جنگلیه که نیمه وحشیه. با بقیه مردم اختلاط نداره و همیشه یه گله گاو وحشی دنبالش راه می‌افتند. این‌ها رو دنبال خودش می‌کشونه اون توی جنگل و خودش رو همیشه پنهان می‌کنه و معروفه که پناهگاه جانورها و حیوانات جنگله. توی قلمروش نباید به هیچ حیوانی آزار برسه یا شکار بشن اون حیوون‌ها. کسی که جرات کنه این گستاخی رو بکنه زیاد حالشون تنبیه می‌کنه حتما به سزای عملش می‌رسونه و ترس و وحشت به جونش می‌ریزه.


حتی یه وقت‌هایی هم دیده شده که شکارچی که شبانگاه به دنبال یه جونوری رفته به محوطه‌ی سیاگالش، صبح مرده‌ی این شکارچی رو پیدا کردن در حالی که از وحشت چشم‌هاش از حدقه زده بیرون. یا کسانی که حیوون‌ها رو اذیت می‌کردن اون اطراف حتما بدبختی دامن‌هاشون رو میگرفت و زندگیشون به تباهی کشیده می‌شد. بین مردم تالش هنوز معروفه که روز جمعه هرهفته که روز جمعه بازاره، سیاگالش به شکل یک پیرمرد توی بازار پیداش میشه و کره و ماست می‌فروشه. هر کس از اون یه کاسه ماست یا یه قالب کره بگیره این محصولات هیچ وقت تو خونه‌ش تموم نمیشه. خیلی این گاه‌شماره اوستایی برام جذاب بود ولی دیگه از داستان خودمون دور نشیم وگرنه تا فردا میشه از این سی روز و سی فرشته و سی گیاه کلی حرف زد.


یه دمنوش هست که به کمک دارچین و بابونه و گل محمدی توانایی داره که فشار سیگنال‌های عصبی رو کنترل کنه چون آدم وقتی که عصبیه و استرس داره مغزش مثل خونه‌ای می‌مونه که پر سیم‌هاییه در هر لحظه ولتاژ برق بالایی ازشون داره رد میشه. این گیاه‌ها می‌تونن این ولتاژ رو پایین بیارن. مثلا نعناع و زنجبیل میتونن بدن و پرحرارت کنن و فعالیت بدن و مغز رو با افزایش گردش خون بالا ببرن. روزهایی که آدم کلی کار ریخته سرش یه دمنوش انرژی می‌تونه برای مدت خوبی انرژی لازم رو به بدن برگردونه. توی دوره‌ی هخامنش با یکی از دوره‌های درخشان و پرثمر طب ایران روبه‌روییم. توی دو هزار و پونصد سال پیش این علم طبابت جایگاه خاصی داشت توی ایران چون که توی کتاب‌های مذهبی زرتشت هم میشه فهمید که بهداشت و سلامتی خیلی رعایت می‌شد. خیلی توصیه می‌شده به رعایت بهداشت.


توی این دوران دکترها طبقه‌بندی می‌شدن که مهمترین اون‌ها طبیب یا همون پزشکه. جراحه که بهش می‌گفتن کارت پزشک. یه منتر پزشک که همون روانشناسه. منتر توی اوستایی یعنی حیرون و سرگردون. مثلا میگن عنتر و منتر کرده ما رو از همین معنا میاد که ما رو حیرون و سرگردون کرده. کلا به کسی که هوشش سر جاش نیست می‌گفتن منتر. گیاه پزشکان هم بودن و البته داروسازان هم بودن. به داروسازها ارور پزشک می‌گفتن و گیاه درمانی هم به سه روش موضعی و خوراکی و بخار دادن انجام می‌شد. یعنی با بخورو کردن بیمار رو شفا می‌دادن.


ارور توی اوستایی به گیاه گفته‌میشه. یه مطلب جالبی هم در موردش وجود داره اینه که کلمه‌ی دارو یعنی دار. یعنی از دار میاد. دار هم یعنی درخت دیگه. دار درختی که میگیم. احتمال زیاد هم به خاطر همین که گیاه‌ها دارویی دارد این کلمه‌ی دارو از درخت گرفته شده. همین اتفاق هم برای کلمه‌ی دراگ افتاده. دراگ از ریشه‌ی کلمه‌ی فرانسوی میاد که خداییش تلفظش خیلی سخت بود و احتمالا غلط تلفظش می‌کنم. برا همین معنیش رو فقط میگم که میشه گیاه خشک شده که باز نشون میده گیاه‌ها برای خاصیت درمانی و شفا از توی کل دنیا استفاده می‌شدن. پس دارو و دراگ هر دو ریشه در معنی گیاه دارن.


یه سوالی که به نظر من برای همه‌ی ما باید پیش بیاد اینه که چرا کشورهایی مثل مصر، چین، هند و ایران توی گیاهای دارویی و طبابت از راه گیاه‌درمانی تاریخ طولانی دارن. برای اینکه همه‌ی این‌ها زمانی برای خودشون یه امپراتوری بزرگ داشتن جواب بیشتر اینجاست که این کشورها به خاطر وسعتشون و تنوع آب و هوایی زیادشون از پوشش گیاهی بالایی برخوردار هستند دیگه. همه‌ی ما ایران رو میشناسیم دیگه. کوه داره تازه کوهش البرز یکی. یکیش هم زاگرس که از نظر پوشش گیاهی و جنس آب و هوا هر دوی این کوه‌ها زمین تا آسمون باهم فرق دارن. دریای خزر با خلیج فارسش فرق داره. کویر داره. بیابون داره. رود داره. دریاچه داره. رودخونه داره. همه‌ی این‌ها بسته به جنس، بسته به خاکش، بسته به باد و بارونش توش گیاه‌هایی رشد می‌کنن که منحصر به فرد ان. هرجایی پیدا نمیشن. نمونه‌ش زعفرونه. پسته‌ست. اناره.


مثلا توی دوران هخامنشی زعفران به خاطر خاصیت‌های داروییش از محبوبیت بالایی برخوردار بود و فقط تو ایران استفاده می‌شد و دلیلش هم معلومه دیگه. چون ایران تنها خواستگاه زعفران بوده. اون موقع و معلومه که برای ایرانی‌ها یه جایگاه خاص و ویژه داشته. یا مثلا زیتون و روغن زیتون مدیترانه که هنوز بهترین زیتون‌های دنیا هستن. این‌ها فقط مختص یه آب‌وهوای . مثلا یه هند و یه دنیا اندویه. اصلا هندی‌ها دنیای رنگارنگ ادویه‌هان. فلفل، دارچین به تنهایی می‌تونن با بوشون آدم رو مدهوش کنن. با اینکه بخوای این‌ها رو توی غذا مصرف کنی تو چایی مصرف کنی. بهشون مزه بدی و همه‌ی این‌ها. بماند که خودشون خاصیت‌های درمانی هم دارن و توی دمنوش‌ها حتما استفاده میشن. بعد از تحول بزرگی که با آثار بقراط، پدر علم طب، و شاگردش، جالینوس، اتفاق افتاد، روش‌های درمانی بر اساس طب مزاجی جایگزین سحر و جادو و خرافات شد.


بعضی از دانشمندان و نویسنده‌ها معتقدند که این تحول بزرگ توی یونان باستان به خاطر طب ایرانه و مکتب طبی زرتشت خیلی زودتر از طب یونانی به وجود اومده و به نظر منطقی میاد که طب یونان الهام گرفته از طب زرتشتی ایران باشه. این جنگ‌های بین ایرانی‌ها و یونانی‌ها باعث شد تا آثار طبی بقراط و بقیه دانشمندان به دست ایرانی‌ها بیفته و اولین مدرسه به اسم جندی شاپور تاسیس بشه توی ایران. بعد از ورود سپاه اسلام به ایران این مدرسه به عنوان بزرگترین مرکز تعلیم پزشکی توی سراسر ممالک اسلامی سر زبون‌ها افتاد و کنارش یه بیمارستان به همین اسم ساخته‌شد تا پزشکان بتونن اونجا علاوه بر طبابت به بررسی بیماری‌های گوناگون هم بپردازن. جانی شاپور یه شهری بین شوش و شوشتر و دزفوله و یکی از قدیمی‌ترین دانشگاه‌ها و بیمارستان‌های تاریخ بشر رو تو خودش داره. به همین اسمی که الان گفتم، جندی‌شاپور که حتی سرتیفیکیت به فارغ‌التحصیلانش هم می‌داد و البته قبل از اینکه وارد دانشگاه شی یه آزمون هم از می‌گرفت. قبل از اینکه فارغ از تحصیل بشی باز از یه تست و آزمون می‌گرفت.


البته فقط توی پزشکی معروف نبود. توی کیمیا، علم نجوم و فلسفه و خیلی چیزهای دیگه دانشجو قبول می‌کرد. علاوه بر بیمارستان کتابخونه‌ی داشت این دانشگاه که منبع مهمی برای دنیای علم حساب می‌شد. دانشگاه یکی از بزرگترین لطف هایی هستش که شاه‌های ساسانی در حق مردم ایران و جهان کردن. این دانشگاه و این بیمارستان باعث شکوفا شدن علم پزشکی توی ایران میشه. توی همین دانشگاه بود که طب سنتی هندی و یونانی و ایرانی با هم آمیخته شدن و زوایای جدیدی از علم و داروی گیاهی شناخته شد. توی زمان انوشیروان دادگر که در کنار پدرانش بنیانگذار این دانشگاه بود تعدادی از فلاسفه یونانی که بعد از تعطیلی آکادمی آتن به خاطر تعصب امپراتوری رومی به ایران پناهنده شده بودند مورد حمایت انوشیروان قرار می‌گیرن.


اون‌ها توی دانشگاه جندی شاپور مشغول تدریس میشن و به خیلی از دانشجوهای ایرانی و غیرایرانی علمشون رو منتقل می‌کنند و به خاطر همین طب یونان توی مدرسه جندی شاپور رواج پیدا می‌کنه. فلسفه ارسطو و افلاطون توی زمان انوشیروان به زبان فارسی ترجمه میشه. برزوی طبیب توی زمان انوشیروان به هند فرستاده شد و با چند نفر از دانشمندان هندی و کتاب‌های هندی به ایران برگشت. تو همین دوره بود که دانشمندان بزرگی مثل ابوریحان بیرونی، زکریای رازی و ابوعلی سینا اجازه‌ی بروز و شکوفایی پیداکردن. اون‌ها تونستن تو یه مدت کمی پیشرفت‌های چشم‌گیری توی جهان طب به وجود بیارن. کتاب قانون یکی از معروف‌ترین اثرهای پزشکی دنیاست. از ارزشمندترین منابع قدیمی طب سنتی که همه‌مون می‌دونیم نویسنده‌ش ابوعلی سیناست دیگه.


اون توی کتاب قانون هشتصد و یازده داروی گیاهی و خواص مهم درمانی او‌ن‌ها رو معرفی کرده. حتی تا امروز هم کتاب قانون به عنوان یکی از منابع مهم توی دانشگاه‌های دنیا تدریس میشه. توی همین سرچ کردن‌ها هم بود که به یه داستان جالب درباره‌ی ابن سینا برخورد کردم. نقله که ملکه شیرین دختر سپهبد شروین که به ملکه سیده معروف بود، بعد از مرگ شوهرش عملا حکومت ری رو به دست میگیره. بناهای قشنگ توی شهر بود. جمعیت زیادی توی شهر بودن و کلا حال و هوای شهر حال و هوای خوبی بود اما ملکه سیده خوشحال نبود چون یه پسر جوون داشت که بیماری مالیخولیا داشت. این مرد جوون که اسمش مجدالدوله بود. لب به غذا نمی‌زد. توهم داشت که گاوه. شبیه فیلم گاو در واقع. پس توی دور و اطرافش می‌گشت و داد می‌زد که من رو بکشین. با گوشت من یه غذای خوشمزه یه خوراکی خوشمزه درست کنید.


هیچ دکتری از پسش برنمیومد. نمی‌تونست درمانش کنه و حتی نمی‌تونستن بهش غذا بدن تا اینکه دست به دامن ابوعلی سینا می‌شن. ابوعلی سینا بلافاصله درمانش رو اینجوری شروع می‌کنه که میره لباس قصاب‌ها تنش می‌کنه و با صدای بلند میگه به اون جوون مژده بدید که قصاب داره میاد تا بکشتش. به جوون هم گفتن که آقا اومدن بکشنت دیگه خوشحال باش. ابن سینا هم با کارد و چاقو به اتاقش میره و میگه این گاوی که میگن کجاست؟ اون هم شروع می‌کنه به مو کردن و یه جوری مثلا بفهمونه که من اینجام. ابن‌سینا دستور میده که دست و پای گاو رو ببندن و بیارنش وسط خونه تا آماده ذبح بشه. پس جوون رو دست و پا بسته میارن و به پهلو رو زمین می‌خوابونن. ابن سینا میاد کنارش وایمیسته به سبک قصاب‌ها چاقوها رو شروع می‌کنه به هم مالیدن که مثلا داره چاقوش تیز می‌کنه. یه دستی به پهلوی گاو، میگم گاو! من خودمم باور شد.


یه دستی به پهلوی این جوون می‌ماله و بررسی می‌کنه و به قولی معاینه‌اش می‌کنه. حسابی که معاینه‌اش کرد میگه که این چه گاو لاغری. این که به درد قصابی نمی‌خوره. فعلا برید علف به خوردش بدین تا چاق گنده بشه، بعد خودم میام که به خدمتش برسم. در نتیجه همین اتفاق بود که مجدالدوله حاضر میشه که از گیاهان دارویی که ابن سینا بهش داده بود بخوره چون فکر می‌کرد اون‌ها علف‌ان.


به امید اینکه این علف‌ها و گیاهان چاقش کنن تا اون رو قصابی کنن اما به خاطر همین غذاها و داروها و گیاهانی که ابن‌سینا بهش داد یه ماه بعد به طور کامل شفا پیدا می‌کنه. این‌ها با این نی که به گیاهی داروهای ارث بزرگی برای مردم شهر همدان به جا گذاشت و الان توی ایران همدان که مدفن ابن سینا هم هست یکی از شهر اول توی تولیدگاه‌های دارویی هست. گرایش مردم به استفاده از داروهای گیاهی و به طور کلی فراورده‌های طبیعی توی جهان به خصوص تو سال‌های آخر خیلی زیاد شده. مهمترین علت این گرایش هم به خاطر اثرات داروهای شیمیایی از یک طرف و به خاطر آلودگی‌های زیست‌محیطیه.


برای همین مردم دیگه خیلی بیشتر سمت دمنوش‌ها کشیده شدن و بیشتر در مورد فوایدش خوندن و هر چه بیشتر فوایدشون می‌بینن و نتیجه‌ای که روی بدنشون میذاره می‌بینن بیشتر دوباره سمتش میرن. این‌ها رو گفتم، حالا بریم یه ذره درمورد شاهنامه هم صحبت کنیم. شاهنامه پزشکی و گیاه درمانی و خاصیت گیاهان خیلی حرف‌ها و داستان‌ها توش اومده که بد نیست چند تاش رو بدونیم. قبلش در مورد واژه‌ی پزشکی چیزی بگم کلمه‌ی پزشک از کلمه‌ی اوستایی بِزِشِک یه همچین چیزی، خدای من چقدر سخته این اوستای،ی یعنی آسیب زدا میاد که در طول تاریخ عوض می‌شه و عوض میشه تا توی زبان پهلوی به شکل بشه پِزِشِک تغییر شکل می‌ده و الان ما با تلفظ پزشک می‌شناسیم پس یعنی پزشک یعنی آسیب‌زا توی شاهنامه وقتی که جمشید پادشاه بود برای اولین بار به کلمه‌ی پزشک و پزشکی و درمان و گیاهان دارویی برمی‌خوریم.


بنا به روایت شاهنامه، جمشید هفتصد سال پادشاه بود و فره ایزدی هم شهریاری کرد و هم موبدی. آهن رو نرم کرد و از اون ابزار آلات جنگ ساخت بافتن و دوختن و شستن لباس رو به مردم یاد داد و کلا فرهنگ مردم ایران رو ترقی داد. تعدادی از مردم رو هم به پرستش خدا و گروهی هم به جنگاوری و یه تعدادی هم به کشاورزی موظف کرد. گرمابه‌ها و حموم‌ها و کاخ‌های بلند ساخت و جشن نوروز رو توی ایران رسم‌کرد. فردوسی درباره‌ش اینجوری میگه.


"دیگر بوهای خوش آورد باز که دارند مردم به بویش نیاز


چو پان و چو کافور و چو مشک ناب چو عود و چون عنبر و چو روشن گلاب


پزشکی و درمان هر دردمند در تندرستی و راه گزن


همان رازها نیز که از آشکار جهان را نیابد چون او خواستار"


اما جمشید هم مثل همه‌ی خودکامه‌های تاریخ توهم زد که دیگه کسی نمی‌تونه شکستش بده و همیشه با همین غرور می‌تونه توی دنیا بتازونه و "همه کردنی‌ها چو آمد پدید به گیتی به جز خویشتن کس ندید" این جمشیدخان. پس ادعای خدایی کرد و ادعای جهان آفرینی کرد و به مهترهای سالخورده گفت:


"خور و خواب و آداب تان از من است همه پوشش و کامتان از من است


به دارو و درمان جهان گشت راست که بیماری و مرگ را کس نکاست


جز از من که برداشت مرگ از کسی؟ و اگر بر زمین شاه باشی بسی


شما را ز من هوش و جان در تن است به من نگرود هر که اهریمن است"


آخر سر هم فرح ایزدی ازش دست شست و به دستور ضحاک اون جمشید نابکار رو با اره به دو نیم تقسیم کردن. یا اون جایی که گفتم انوشیروان برزویه رو که پزشک دربار بود فرستاد هند برای پیدا کردن گیاه‌های دارویی، فردوسی اینجوری تعریفش می‌کنه


"چو برزو بنهاد سرسوی کوه برفتند با او پزشکان گروه


برفتند هرکس که دانا بودند به کار پزشکی توانا بودند


گیاهان ز خشک و تر برگزید ز پژمرده و هر چه رخشنده بود"


شاهنامه فردوسی درباره‌ی زایمان رستم هم داستان‌های جالبی برای تعریف کردن دارن. نقله که وقت زایمان رستم موبد پزشک به دستور سیمرغ یک مرهم گیاه‌های دارویی درست می‌کنه که برای درمان زخم زایمان رودابه بود که رستم رو سزارین به دنیا آورده بود از بس که بزرگ و درشت بوده و تاکید می‌کنه که حتما این گیاه رو با شیر و مشک بکوبه و بزاره زیر سایه تا خشک بشه. البته جالبه بدونین که تو شاهنامه سیمرغ نماد یک شخصیت دانا و حکیمه که به طب آشنایی داره. اونه که زال رو بزرگ می‌کنه و اونخ که به زال میگه که نگران نباش من به زایمان سخت رودابه کمک می‌کنم و به موبد پزشک یاد می‌ده که چجوری رودابه رو پهلو جراحی کنه تا رستم به دنیا بیاد و اونه که ترکیب گیاهای دارویی رو بلده و وبیداد میده که چیکار کنه و مثلا به موبد میگه که با گیاه‌های دارویی یه هوش‌بر درست کنه که رودابه به خواب عمیق بره و درد رو وقتی زایمان حس نکنه.


همه‌ی این داستان‌ها به ما نشون میده طب سنتی که طب گیاهی و گیاه درمانی بخش بزرگی از اون رو شامل میشه انقدر توی ایران جا افتاده بود و جایگاه خاصی داشته که توی یکی از نفیس‌ترین و بهترین متن‌های ایرانی ما چندین و چند بار از داروهای گیاهی حرف به میون اومده. عطاری‌ها میشه گفت اولین داروخانه‌های دنیا بودند که بخش اعظم موجودی این عطاری‌ها گیاهای دارویی بود. به خاطر عطر و بویی که توی مغازه می‌پیچید اسمش رو گذاشتن عطاری. یعنی جایی که بوی خوب داره. عطر داره. عطارها بیشتر تجربی بودن یعنی با تجربه بود که به گیاهان دارویی و علمش مسلط می‌شدن و چون مثل خیلی از مشاغل قدیم عطاری موروثی بود، ممکن بود که عطار کار نابلد این وسط وجود داشته باشه.


عطار بیشتر دستیار دکتر و طبیب بودن. مثلا مردم پیش طبیب می‌رفتن بیماریشون تشخیص که داده می‌شد، می‌رفتن عطاری تا داروشون رو بگیرن. عین داروخانه. البته مثل الان هستن کسانی که تو اون موقع برای دردهاشون سرخود می‌رفتن عطاری برای خودشون دارو تجویز میکردن و مصرف می‌کردن. عطاری ها هم مخصوص ایران نبودن فقط. تو همه‌ی دنیا مرسوم بوده و حتی توی کتاب‌ها و قصه‌ها نقش مهمی داشتن. مثلا توی رومئو و ژولین اون اکسیر مرگ رو از یه عطار گرفتن یا توی داستان‌های هری پاتر از یه معجون‌هایی حرف می‌زنه که از عطاری می‌خریدن. تو این قسمت به حکمت و داستان دمنوش‌ها پی بردیم.


دمنوش‌ها تنوع خیلی خیلی خیلی زیادی دارن. به اندازه‌ی چند صد نوع و چند هزار نوع گیاه که وجود داره، اِن فاکتوری ترکیب گیاه و دمنوش وجود داره اما بعضی از اون‌ها از بقیه شناخته شده‌ترند. بعضیاشون هم نه. نمی‌شناسیم و پیچیده‌تر و نیاز به تخصص و علم دارن و کار هر کسی نیست. تاریخ دمنوش‌ها رو فهمیدیم که اندازه‌ی تاریخ چین و ایران و یونان و هند سابقه داره. از نقش این کشورها و دانشمندانشون توی جمع‌آوری خواص گیاهان گفتیم. اینکه جندی‌شاپور چه نقشی توی توسعه‌ی این علم داشته. از شعرهای فردوسی گفتیم که چقدر توی قدیم وجود این گیاهان رو زندگی ما مهم کرده و از شعرهای فردوسی می‌فهمیم که چقدر توی قدیم وجود این گیاهان توی زندگی بشر مهم بوده.


امیدوارم از این قسمت لذت برده باشید و من تونسته باشم تا حدی به دانستنی‌های مفیدتون اضافه کرده باشم. این قسمت به کمک تیم محصول دمنوش گلستان درست شده. بخش مهمی از این اطلاعات این قسمت نتیجه‌ی چند ساعت صحبت و رد و بدل شدن فکر بین من و تیم دمنوش دکتر جعفرپوره که چون کار فرمولاسیون و آرندی دمنوش‌های گلستان رو انجام میدن. اگه از شنیدن مزگو لذت می‌برید و اون رو دوست دارید حتما اون رو به نزدیکان و دوستاتون معرفی کنید.



بقیه قسمت‌های پادکست مزگو را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید:

https://castbox.fm/episode/%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%B3%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85%3A-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D9%85%D9%86%D9%88%D8%B4-%D9%88-%DA%AF%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%86%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86%D8%AF-id2674042-id402525855?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%D8%B3%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85%3A%20%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%20%D8%AF%D9%85%D9%86%D9%88%D8%B4%20%D9%88%20%DA%AF%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C%20%DA%A9%D9%87%20%D9%86%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%87%20%D8%B4%D8%AF%D9%86%D8%AF-CastBox_FM