قسمت هجدهم: داستان پیتزا

توی ناپولی ایتالیا، تو یکی از کوچه‌های تنگ شهر مثل همه‌ی کوچه‌های تنگ ایتالیا، توی چند قدمی اسکله‌ی اصلی شهر و جایی که دور تا دورش موزه و گالری و قصر و عمارته، یه رستوران قدیمی وجود داره یا بهتره بگم یه پیتزافروشی.

اسمش الان برندیه اما صد سال پیش اینجا یه می‌خونه بود که صاحبش در کنار شراب و آبجو و بقیه‌ی الکلا پیتزا هم می‌فروخت، اون هم وقتی که پیتزا هنوز مشتری چندانی نداشت.

کم‌کم همه‌ی شهر که می‌خواستن پیتزای خوبی بخورن میومدن به این میخونه که صاحب و آشپزش اسمش رافائله بود.

اون که دید حسابی وضع میخونه سکه شده کاربریش رو عوض کرد و اون رو تبدیل کرد به یک پیتزافروشی، پیتزافروشی‌ای که بعد نزدیک به دویست سال هنوز کارش رونق داره و هنوز صدای قاشق چنگال و گیلاس ازش به گوش می‌رسه.

اما این رستوران یه افسانه‌ی خیلی جالب تو دلش داره که خیلیا فکر می‌کنن این یه قصه‌ی واقعیه. راست و دروغش گردن خودشون اما شنیدن این داستان خالی از لطف نیست.

این داستان برمی‌گرده به ملکه مارگریتا. از اشراف‌زاده‌های طرفدار پیتزا. مارگریتا زن دوم پادشاه ایتالیا بود به اسم اومبرتو. اونا اهل ناپولی بودن ولی حالا یه جای دیگه زندگی می‌کردن و یه روزی گذرشون دوباره به ناپولی میفته.

یه روز که از بس غذاهای فرانسوی خورده بودن خسته شده بودن، البته اون دوران درباری‌ها غذاهای فرانسوی می‌خوردن که نماد اشرافیت بود و همیشه می‌خواستن اگه بگن خیلی لاکچرین غذاهای فرانسوی می‌خوردن. آشپزی فرانسوی از همون ابتدا نماد یک زندگی مرفه و لوکس بود.

خلاصه این خانواده‌ی سلطنتی، بهترین آشپز پیتزای شهر رو احضار کردن که بیا و واسه ما و دربار پیتزا درست کن. اون آشپز که پیتزافروشی شماره یک شهر رو در اختیار داشت کسی نبود جز رافائله.

اون انواع و اقسام پیتزاها رو برای شاه و زنش درست کرد. البته از سیر تو غذاش استفاده نکرد چون دور از شان شاهی بود که دهن شاه بوی سیر بگیره.

مارگریتا از بین همه‌ی اون پیتزاها، پیتزای پنیر و ریحون گوجه فرنگی رو از همه در دوست داشت. این پیتزا اون زمان به اسم پیتزای الا موتزارلا معروف بود اما اون آشپز بعد اینکه فهمید این پیتزا مورد علاقه‌ی ملکه مارگریتاست، اسمش رو به پیتزا مارگریتا عوض کرد.

اسم پیتزافروشی این مرد برندی بود. بعد نزدیک دویست سال هنوز پابرجاست و دست نوشته‌ی تشکر ملکه مارگریتا رو به افتخار روی دیوارش نصب کرده. یه پلاک بیرون رستوران نصب کرده که میگه اینجا پیتزا مارگاریتا به شما عرضه میشه.

این پیتزا مارگریتا تبدیل به یک نماد ملی و حس وطن‌پرستی توی ایتالیا شد چون هم مورد علاقه‌ی شاه و ملکه‌ای بود که از غذاهای فرانسوی که اون دوران نماد غذای سلطنتی بودن، خسته شده بودن و به مارگریتا علاقه نشون داده بودن.

و هم این که سه رنگ سبز و سفید و قرمز عین سه رنگ پرچم ایتالیا بود. انگاری با خوردن پیتزا مارگاریتا به اصل ایتالیایی برگشته بودن و از فرانسوی‌ها اعلان برائت می‌کردن.

راست و دروغش دیگه پای خودشون اما هر چی که هست این داستان شده پایه و اساس حیات رستوران برندی شهر ناپولی.




به نام خدا و سلام. من مریم فتاح هستم و به هجدهمین قسمت پادکست مزگو خوش‌ اومدین. مزگو اینجاست تا توی هر قسمت داستان پس یه مزه و یه خوراکی رد برای شما تعریف کنه‌.

تو این قسمت می‌خوام برم سراغ یه خوراکی‌ای که از بچه‌ی دو ساله که دندوناش تازه کامل در اومده تا پیرمرد هشتادساله اگه دندوناش مساعدت کنه، همه و همه دوسش دارن.

از بچگی تو فیلم‌ها و کارتون‌ها دیدیمش. از نینجا ترتلز تا اسپایدرمن و تنها در خانه جوری پیتزا می‌خوردن تو فیلماشون که همه دلمون می‌خواست تلویزیون دهن وا کنه و بریم توش و باهاشون یه اسلایس پپرونی با اون پنیرای کشدار شریک شیم.

اون سس قرمزی که ازش می‌چکه، اون تنوع بالاش که باعث میشه هیچ وقت هیچ وقت از پیتزا سیر نشیم، همه‌ی اینا باعث شده تا پیتزا دیگه فقط متعلق به ایتالیایی‌ها نباشه.

ایتالیایی‌ها پیتزا رو به مردم دنیا هدیه دادن ولی جوری شده که الان همه‌ی مردم دنیا بهش احساس تعلق خاطر می‌کنن و به نوعی به خودشون اجازه میدن تا هر بلایی سرش بیارن و هرکی به ذائقه‌ی خودش عوضش کنه.

یکی روش حلزون می‌ذاره، یکی روش آناناس میزنه و یکی هم مثل ما با چلوکباب سر و شکلش رو عوض می‌کنه. خب آستیناتون رو بالا بزنین که این قسمت قراره از لای هزارتا قصه قصه‌ی پیتزا رو بکشیم بیرون.

همه‌ی ما الکساندر دوما رو با رمان سه تفنگدارش می‌شناسیم اما دوما فقط یه نویسنده‌ی فرانسوی نبود. اون سفرنامه‌نویس هم بود و یه نویسنده در باب غذاها و در باب آشپزیی هم بود.

اون یه سفر به ناپولی ایتالیا داشت، اون توی اون سفر با حال و هوای زندگی مردم ناپولی خصوصا افراد فقیر جامعه آشنا شد و یه دفتر خاطرات، کتاب خاطرات هم از اون دوران منتشر کرد.

قبل اینکه بگم دوما توی اون خاطرات چی گفته، باید یه اصطلاحی رو براتون روشن کنم. توی ناپولی ایتالیا توی دویست سال پیش یه جماعتی زندگی می‌کردن که بهشون می‌گفتن لازارونی.

مردم لازارونی یا لازاری شهر ناپولی از پایین‌ترین طبقات اجتماعی توی شهر و پادشاهی ناپولی ایتالیا بودن. اون‌ها که به عنوان مردم خیابونی زیر نظر یه رئیس زندگی می‌کردن، اغلب به عنوان گدا به تصویر کشیده می‌شدند که بعضا هم درست بود و واقعا همینجوری بود.

اما اکثر مواقع این آدما مشاغلی هم داشتن، مثل پیکی مثل باربری مثل کارگری و اینا رو انجام می‌دادن ولی اینا به صورت گنگ‌طور و گروهی زندگی می‌کردن. نزدیک ساحل و نزدیک اسکله و کنار قایقا، البته زندگی که چه عرض کنم بیشتر وقت تلف می‌کردن و اوباش شهر حساب می‌شدن‌.

هیچ سرشماری دقیقی از اونا انجام نشده اما میگن تعداد کل اونا حدود پنجاه هزار نفر بوده و توی اون زمان اونا نقش مهمی توی زندگی اجتماعی و سیاسی شهر ناپولی داشتن. اون موقع ناپولی یه پادشاهی داشته، یعنی یه حکومت پادشاهی بوده.

اونا تمایل داشتن به صورت دسته جمعی به عنوان یک کلنی و مثل اوباش زندگی کنن و لمپن‌مآب بودن و تو یه دوره‌های از تاریخ ناپولی نقش مهمی توی ناآرامی‌های مدنی و حتی انقلاب داشتن.

اونا اسم لازارونی رو از لازاروس گرفته بودن. حالا لازاروس کی بود؟ لازاروس کسی بود که به معجزه‌ی مسیح دوباره زنده شده بود و از قبر برخاسته بود‌.

حالا برگردیم به دست نوشته‌ی دوما درباره‌ی ناپولی. دوما میگه این لازارونیا با دو نوع غذا زنده مونده بودن. یکی هندونه توی تابستونا و یکی پیتزا توی زمستونا.

اون توی توصیف پیتزا میگه این خوراکی در نگاه اول یه خوراکی ساده به نظر میاد. فقیرا و طبقات کارگر برای صبحونه، ناهار یا شام یه نون تخت رو با تاپینگ‌های مختلف می‌خوردن.

پیتزا نوعی نونه اما به صورت‌های مختلف فروخته می‌شه‌. هر مشتری به اندازه‌ی تقاضا و توانش، اون تیکه نون رو میخره. یکی اون نون رو با روغن زیتون می‌خره، یکی با گوجه فرنگی می‌خره، یکی هم با گوشت خوک، یکی هم با پنیر یا ماهی می‌خواد اون رو بخوره.

تنوع و محبوبیت تاپینگ‌ها به دوما خیلی چیزا رو نشون داد که از علاقه‌ی لازارونیا به این خوراکی مهم‌تر بود. این تنوع و مواد تشکیل دهنده‌ی پیتزا به دوما درمورد سلامت اقتصادی ناپولی و غذاهای در دسترس و ارزون اون موقع کلی اطلاعات رو به دوما نشون داد.

بنابراین پیتزا خیلی بیشتر از یک کنجکاوی ساده‌ی منطقه‌ای بود. اون دماسنج غذای بازار ناپولی بود و به نوبه‌ی خودش نماد وضع و حال ناپلی بود و نماد وضع و حال مردم اونموقع.

دوما نوشته پیتزا غذای ساده‌ای نبود، در واقع کاملا پیچیده بود. همون قدر که درباره‌ی خود غذا کلی حرف برای گفتن داره درباره‌ی اوضاع جامعه‌ی ناپولی هم کلی حرف و نشونه داره تو خودش.

واقعا هم همینطوره. پیتزا در ظاهر یک غذای ساده است و خیلی از ما بدون اینکه به اون و به نحوی به وجود اومدن و تاریخش فکر کنیم اون رو می‌خوریم اما پیتزا یه تاریخ پر پیچ و خم و عجیب داره.

بیاین امروز پیتزا بخوریم اغلب یه جمله‌ایه که وقتی دورهمیم، مثلا همکارا، دوستا، اعضای خانواده و نمی‌دونیم چی بخوریم موقع شام، ناهار، یه میان وعده به صورت خودکار از دهنمون خارج میشه‌. بعضیا اونقدر طرفدارشن که در هفته چندین بار پیتزا می‌خورن. بعضا دیده شده که حتی هرروز.

چیزی که زمانی رکن اصلی غذای فقرای شهر ناپولی بوده، الان به محبوب‌ترین فست‌فود جهان تبدیل شده و میلیون‌ها نفر در سرتاسر جهان پیتزا می‌خورن، چون پیتزا بدون هیچ دردسری و به راحتی در دسترسه، خوشمزه‌ست و وسوسه برانگیزه و به خاطر تنوع زیادش هیچوقت ازش خسته نمیشیم.

با این حال همونجور که دوما گفت اگه بهش با دقت نگاه کنید می‌فهمید پیتزا خیلی پیچیده‌تر از این حرفاست.

همونطور که می‌دونید محبوبیت پیتزا از ناپولی به بقیه نقاط دنیا منتقل شد اما به طرزم چشمگیری و عجیبی از نظر سر و شکل و طعم این غذا چهره‌اش عوض شد‌.

وقتی که پیتزا به جاهای مختلف دنیا منتقل شد، برای افراد مختلف معناهای متفاوتی پیدا کرد و اهمیت بیشتری نسبت به یه خوراکی ساده پیدا کرد‌.

برای ناپولی‌ها پیتزا راهی برای زنده ماندن بود اما بعدا یه بخشی از تاریخ اسطوره‌ای شهر شد. برای بقیه‌ی مردم ایتالیا پیتزا تبدیل به یک غذای مورد علاقه‌ی پذیرفته شده‌ست که نشون دهنده‌ی بخشی از غذاهای ایتالیایی که باید بهش احترام گذاشت، پذیرفتش، به یادگار گرفتش و ازش محافظت کرد.

برای مهاجرای ایتالیایی پیتزا راهی برای حس کردن طعم و بوی وطن و همینطور راهی برای کسب درآمد و ادامه‌ی زندگی توی غربته و برای غیر ایتالیایی‌ها پیتزا هم یه غذای جدید بود و هم یه بوم خالی که روش می‌شد با هر چی که دلشون می‌خواد پرش کنن، رنگیش کنن و بهش مزه بدن.

خلاصه هر نوع آزمایشی روی این بوم سفید نقاشی مجاز بود‌. گروه‌های مختلف از مردم پیتزا رو پذیرفتن و اون رو مطابق با ذائقه یا ایده‌ی خودشون تغییر دادن و تطبیق دادن.

توی جهان با ترکیب مواد غیر عادی مثل خردل، کیوی، مرغ کبابی و آناناس طعم‌های جدید و عجیب خلق کردن اما هنوز اکثر مردم پیتزای سنتی مارگریتا رو با گوجه فرنگی، موتزارلا و ریحون ترجیح میدن‌.

تا قبل از جنگ جهانی دوم صحبت درباره‌ی پیتزا خیلی کار سختیه، چون تا قبل اون پیتزا یه غذای ایتالیایی نبود و صرفا مردم ناپولی اون رو مصرف می‌کردن.

تا اینکه بعد جنگ جهانی دوم علاوه بر ایتالیا توی سرتاسر دنیا مشهور و محبوب شد. پیتزا توی قرن هیجدهم توی ناپولی رایج شد بعضی‌ها معتقدن این به این دلیل بود که پیتزا هم ارزون بود و هم مغذی.

یعنی از ارزون‌ترین مواد، یه خوراکی خوشمزه و شکم سیرکنی به دست میومد و این باب دل طبقه فقیر جامعه ناپولی بود. این فقیرای شهر بیشتر شامل کارگرا و روستاییا می‌شدن و قوت غالب این آدما نون بود. نونایی مثل فوکاچا و چند تا نون ایتالیایی دیگه که ما زیاد نمی‌شناسیمشون.

ولی همه‌ی این نون‌ها روشون سیری، زیتونی، گوجه‌ای، روغن زیتونی، پنیری چیزی داشتن و همین نون‌های محبوب شدن یه ایده برای خلق پیتزا. شاید نزدیک‌ترین نون به پیتزای ناپلی نون سیسیلی باشه که امروز بهش میگن پیتزای سیسیلی.

همه‌ی این نونا یه ویژگی مشترک دارن و اون اینه که روی این نون‌های مسطح حتما یکی دو تا ماده‌ی خوراکی مثل روغن، گوشت، سبزی، پیاز، زیتون، ماهی چه و چه وجود داره.

دلیل اصلی محبوبیت پیتزا فقر بود. برای همین تبدیل به یک غذای مردمی شد که با یک بیس نونی و انواع تاپینگ‌ها میشد هرروز ازش خورد و خسته نشد.

همونجور که پاستا هم ناشی از همین تفکر بود. پاستاهارو ببینید، صدها مدل دارن. لینگویینی، اسپاگتی، پنه، راویولی، چه وچه و چه که همه این‌ها رو با انواع سس میشه خورد.

ان فاکتوریل مدل میشه ازشون به دست آورد، میشه هر روز ازشون خورد و خسته نشد. این ایتالیایی‌ها از غذای ارزون تنوع بالایی ساختن. جوری شد که غذای ارزون و متنوع همیشه موجود بود.

پیتزا هم همین بود، تنوع بی‌نهایتی از انواع مزه‌ها روی یه تیکه نون. به نظر من این یه هنره و ایتالیایی‌ها تو هنر ید طولایی دارن. از نقاشی‌ها و مجسمه‌ها و معماریشون و فشنشون معلومه. معلوم نیست؟ واقعا معلوم دیگه.

توی قرن هجدهم و نوزدهم، اوج بحران‌های سیاسی و اقتصادی ایتالیا بود و همین دوران شد اوج رواج پیتزاخوری توی ناپلی. بحران هم اولین جایی که می‌لرزونه، تن و بدن قشر ضعیف جامعه از لحاظ مالیه.

این پیتزاهایی که الان ما می‌خوریم و ساده‌ترینش گوجه و پنیر و ریحون روش داره، اون موقع خیلی اعیونی بود. اونموقع پیتزای سفید ارزون‌ترین پیتزا بود و روش فقط نمک و سیر و چربی خوک داشت.

ورژن گرون‌تر ین پیتزاها روش یه پنیر سفتی می‌ریختن که اوایل از شیر اسب بدست میومد، برای همین بهش می‌گفتن کاتاکوالا، کوالا یعنی اسب.

اما امروزه این پنیر رو از شیر گاومیش درست می‌کنن و در کنار این پنیر از یه ماهی‌های ریز نابالغ استفاده می‌کردن، یعنی کنار اون پنیر اسب، این ماهی‌های نابالغ هم میریختن رو پیتزا و می‌خوردن که غذای محبوبی بود اونموقع.

همونطور که قبلا گفتم تو قسمت پاستا، گوجه‌فرنگی یه پدیده‌ی جدیده و وجودش توی ایتالیا زیاد قدیمی نیست ولی واقعا کسی نمیدونه که گوجه دقیقا کی وارد ایتالیا شد ولی هر چی بوده از قاره‌ی آمریکا به اروپا اومده.

وقتی خیلی از اروپایی‌ها فکر می‌کردن که این یه میوه‌ی سمی‌ایه مردم جنوب ایتالیا با آغوش باز از گوجه فرنگی استقبال کردن و بهش می‌گفتن پامادوره، یعنی سیب طلایی.

اونم به خاطر اینه که برخلاف تصور ما گوجه‌ها فقط قرمز نیستن و خیلیاشون زردن حتی سبز و بعضا سیاه، خیلی هم خوشمزه‌ن و اغلب هم شیرینن.

از قرن هفدهم گوجه فرنگی توی ایتالیا کشت شد و گوجه‌فرنگیایی خیلی ناپولی خیلی شیرین و آبدار بودن. اون هم به خاطر خاک غنی این منطقه بود که از آتشفشان‌های اونجا این خاک تغذیه کرده بود.

سن بارزانو یه شهر خیلی کوچیک تو ایتالیا نزدیک ناپلیه که فقط به خاطر گوجه‌هاش معروفه و آشپزهای حرفه‌ای برای طعم بهتر پیتزاهاشون از گوجه‌های این شهر استفاده می‌کنن.

دیگه از وسطای قرن هیجدهم، پیتزا تبدیل به یه غذای رستورانی شد، یعنی از قبلشم بودا اما پیتزا رو می‌دادن مشتری با خودش ببره و اصلا نون زیرش بیشتر حکم بشقاب رو داشت.

اما بعد این دوره دیگه پیتزافروشیا دور تا دور مغازه‌هاشون میز و صندلی میذاشتن تا مشتری‌ها بیان بشینن همونجا پیتزاشون رو بخورن.

یادتونه که توی قسمت دوم که درباره‌ی نون بود، درباره یه غذایی به اسم ترنچر صحبت کردم‌. گفتم توی اروپا توی قرون وسطی، مردم از نون به عنوان بشقاب استفاده می‌کردند و روی اون نون پر بود از گوشت و سبزیجات و حتی ممکن بود که اون نون خورده نشه و دور انداخته می‌شد و مردم گرسنه توی اطراف رستوران دنبال اون نون‌هایی که دور انداخته می‌شد می‌گشتن تا اون رو بخورن و سیر شن.

اونجا از کلمه کامپنین هم گفتم. گفتم کسانی که از یه نون و یه ترنچر می‌خوردن، بهشون می‌گفتن کامپنین، کام یعنی با هم و پنین هم یعنی نون.

کامپنین هم از ترکیب نون و با هم بودن به وجود اومده و اون موقع یعنی هم‌نون، یعنی هم سفره و امروزه به معنای همراه شده. کامپنین یعنی همراه.

خب خیلیا باور دارن ایده‌ی اصلی پیتزا از همینجا میاد که نون زیرش صرفا قبلا یه نگهدارنده بوده و مثل یه بشقاب عمل می‌کرده و غذای اصلی اون چیزی بوده که روش بوده، مثل تخم مرغی، عسلی، گوشتی، سبزیجاتی از این چیزا.

نوزده سال قبل تولد مسیح یک پیش‌بینی توی طالع مردم تروجان وجود داشت که می‌گفت جنگ‌ها انقدر توی تروجان ادامه پیدا میکنه و مردم تروجان به صلح نمیرسن تا وقتی که میزاشون رو شروع می‌کنن به خوردن.

و واقعا سال‌ها مردم تروجان توی جنگ بودند تا اینکه یه غذایی مد شد که بشقابش یه نونی بود شبیه نون پیتا که روش پر سبزیجات بود که بعدشم مردم همون نون رو می‌خوردن دیگه.

مردم به این نتیجه رسیدند که منظور از میز همین نون‌های بود که به عنوان بشقاب استفاده می‌شد و بعدش خورده می‌شد و میگن که طالعشون همین رو داشته می‌گفته.

البته این سبک غذا فقط مختص مردم اروپا نبوده و حتی داریوش هخامنشی، برای قوت گرفتن سپاهش دستور میداده که یه نونایی بپزن که بعدش روش رو با پنیر و خرما پر می‌کردن تا سربازان بخورن و قوت بگیرن.

مناقیش منطقه‌ی شام و سوریه و لبنان و لهمجون ترکیه هم از همین نسل خوراکی‌ها هستن و پیتزا به احتمال زیاد نمونه‌ی مدرن همین خوراکی‌هاست.

مناقیش یه خوراکیه که مثل بقیه‌ی اینایی که گفتم متشکل از یک خمیره که با زعتر، پنیر یا گوشت درست میشه.

مشابه پیتزا میشه اون رو تیکه تیکه کرد یا تا کرد و میشه اون رو به عنوان صبحانه یا ناهار یا میان وعده سرو کرد.

کلمه‌ی مناقیش جمع کلمه‌ی عربی منقوشه است یعنی تراشیدن، حکاکی کردن و به این اشاره داره که این خمیر صاف می‌شد، بعدشم توسط نوک انگشتا فشار داده می‌شد تا روش یه چاله‌های کوچیکی درست بشه که مواد رو روی اون می‌ریختن.

مورخا هم معتقدن کلمه پیتزا از ادبیات ایتالیایی و یونانی سرچشمه گرفته شده. اگه یادتون باشه توی قسمت باقلوا از یه کیک گفتم که اسمش پلاسنترا بود که روش عسل و پنیر می‌ریختن.

میگن کلمه پیتزا از ریشه کلمه پلاسنترا میاد که به پیچا تغییر شکل میده یعنی یه پای خاکستری. به خاطر اون دوده و خاکستری که زیرش بوده این اسم رو بهش دادن و حالا پیچابه شکل پیتزای این روزا تلفظ میشه.

پس ایده‌ی نون‌های مسطح با تاپینگ ایده‌ی کاملا جدیدی نیست، قدمت اون به قرن‌ها قبل برمیگرده که رومیا، مصریا، ایرانیا و چه و چه نون خودشون رو به اون شکل می‌خورن.

اون رو روی سنگ داغ یا توی تنورهای گلی می‌ذاشتن تا درست بشه، بعدشم رویه‌ی نون رو با چیزایی مثل سبزی و قارچ و پنیر و گوشت یا ماهی پر می‌کردن‌.

یه چیز جالب هم که در مورد پخت نون توسط سربازهای ایرانی توی دوران ایران باستان پیدا کردم این بود که اونا سپرشون تنورشون بود یا همون اجاقشون بود.

انقدر ایران اون موقع مثلا یه دوره‌هایی هوا گرم بود، داغ بود، می‌تونستن از اون سپرها به عنوان اجاق استفاده کنن و نونشون رو روی همون می‌پختن.

برگردیم ناپلی. گفتیم دیگه، وسطای قرن هیجدهم پیتزافروشیا جلوی در مغازه‌شون میز و صندلی میذاشتن تا همونجا مشتریا سفارششون رو بگیرن و همونجا بخورن.

اما اوایل، این کار زیاد ازش استقبال نمی‌شد و مردم ترجیح میدادن توی راه، حین کار یا توی خونه پیتزاهاشون رو بخورن.

دلیل اصلیش هم این بود که مشتریای اصلی پیتزا همونجوری که گفتم آدمای فقیر و گرفتاری بودن که بیشتر روز دنبال یه لقمه نون حلال بودن، وقت نداشتن که بشینن از سروقت و حوصله و نمیدونم سرگرمی یه پیتزا رو دور هم روی میز بخورن.

بنده خدا یه تیکه می‌خواست پیتزا بخره که لقمه کنه سر راه بخوره جون بگیره و برگرده سر کارش. پیتزا برای این مردم یه غذای هفتگی بود هر روز هفته جز آخر هفته پیتزا می‌خوردن.

اونا پولشون رو برای آخر هفته سیو می‌کردند تا اینکه شنبه یکشنبه‌ها پاستا بخورن که به قول معروف آبگوشت آخر هفته‌شون بود.

الان و این دوره هم نگاه نکنید که توریست‌ها فق، به ناپلی سفر می‌کنند تا از پیتزاهاشون بخورن. اون موقع اینجوری نبود و پیتزا یه جاذبه‌ی توریستی نبود.

اصلا هیچ جذابیتی نداشت و مخصوص کسایی بود که فقط می‌خواستن شکمشون رو سیر‌ کنن.

ساموئل مورس، ‌کسی که مخترع تلگرافه توی خاطراتش از پیتزای ناپلی به عنوان یک خوراکی نفرت‌انگیز و حتی تهوع‌آور یاد کرده و گفته پیتزا مثل غذاییه که انگار همین الان از فاضلاب کشیدی بیرون. واقعیت نظرم نسبت به مخترع تلگراف عوض شد، خیلی بی‌سلیقه بوده از نظر من.

البته بقیه ایتالیایی‌ها هم کم از مورس نداشتن، اونا هنوز به پیتزای ناپلی هیچ حسی نداشتند. حتی نویسنده و خالق پینوکیو گفته اون زیر سیاه و برشته‌ی نون با ترکیب سفیدی سس سیر و قرمزی پاشیده شده‌ی گوجه فرنگی روش و رگه‌های سبز سبزیجات و زیتون روی اون نون، ملغمه و کثافتی رو به رخ می‌کشه که با سر و شکل و کثیفی پیتزا فروش کاملا همخونی داره.

پیتزا دقیقا همین بود. برای مردم فقیری که حتی وقت نمی‌کردن یه حموم برن و اون لازارونیای شرور که توی تمام شهر حضورشون تو ذوق می‌زد. پیتزا نماد اینا بود. صبحونه، ناهار و شام این آدما شده بود پیتزا و پیتزا و پیتزا و پیتزا.

پیتزا فروشی‌های شهر تا نصف شب مشغول کار بودن. بعضیا پیتزاهاشون رو می‌پختن و توی شهر با یه جعبه پیتزا و یه تخته‌ی روغنی زیر بغل حرکت می‌کردن تا هروقت یه مشتری دیدن بر حسب توان جیبش یا اشتهاش براش یه اسلایس از اون پیتزاهایی که ممکن بود خمیرش هنوز خام باشه یا زیادی سوخته باشه ببرن‌.

یا این پیتزاها رو زیر آفتاب داغ ناپلی، روی میز جلوی مغازه هاشون می‌چیدن و تا زمان اینکه یه مشتری از جنس انسان بهش تمایل نشون بده، کلی حشره و مگس مشتری اون پیتزا شده بودن.

واضحا پیتزا هنوز خیلی راه داشت تا بتونه خودش رو توی دل مردم ایتالیا جا کنه چون دقیقا توی همون دوره یه سری از مردم ناپلی به رم مهاجرت کردن و پیتزافروشی زدن و با یک شکست بزرگ مواجه شدن. دریغ از دو تا مشتری در روز توی رم زیبا.

دم و دستگاه پیتزا جوری بود که مردم فقیر نمی‌تونستن اون رو توی خونه بپزن و حتما باید اون رو از کیوسک‌ها و مغازه‌ها می‌خریدن. از طرفی ممکن بود که پولشون هم نرسه.

یه سیستم نسیه به وجود اومده بود که به ازای پیتزای اون روز، می‌شد هشت روز بعد پولش رو پرداخت کرد. توی همین دوران و توی همین بحران‌ها کم کم یه فرهنگ جدیدم جا افتاد.

پیتزا و پیتزاخوری یه روش مرسوم شد برای جوون‌های بیکار و بی‌عاری که جز یه معده‌ی گشنه و پرکار نه استعدادی داشتن و نه پولی.

اونا از یازده صبح تا سه بعدازظهر دور هم میشستن و میگفتن و می‌خندیدن و بقیه رو مسخره می‌کردن و پیتزای ارزون می‌خوردن اما بخت و اقبال پیتزا مثل پاستا نبود.

پاستا تا مدت‌ها غذای فقیر فقرا باقی موند، اما پیتزا بخت بهش رو کرد و وارد خونه‌ی پولدارا شد. جوری که شاه ناپولی به اسم فردینان، توی قصرش یه فر هیزمی مخصوص پیتزا درست کرد‌.

روایته که زنش کارولینا، اجازه نداد که این فر داخل قصر ساخته بشه و اون توی محوطه‌ی قصر، یه منطقه‌ی خصوصی درست کرد تا از خوردن پیتزا توی اون نقطه لذت ببره. داستان معروف ملکه مارگریتا و پیتزاش رو هم اول همین قسمت براتون تعریف کردم.

اینجوری بود که پیتزا از یه غذای فقیرانه به یه غذایی که محبوب همه‌ست تبدیل شد. دیگه همه بهش علاقه پیدا کردن و همه‌ی مردم ایتالیا اون رو به عنوان نماد ملی ایتالیا شناختن.

البته جریان پیتزا مارگاریتا یه حس سیندرلاطوری هم توی خودش داره. ملکه‌ای که یه غذای فقیرانه رو پسندید و الان همه‌ی دنیا عاشقشن.

این غذا یه تعادلی هم توی جامعه‌ی ایتالیا به وجود آورده بود. تنها غذایی بود که هر دو قشر ایتالیایی بهش علاقه داشتن. چه فقیر باشی چه اشراف‌زاده مهم نیست. پیتزا مارگریتا یه غذای وسوسه‌انگیزه.

برای همینا بود که تبدیل به یک غذای ملی شد. همبستگی به وجود آورد. همه‌ی مردم ایتالیا دوسش داشتن و ازش لذت می‌بردن.

اما این اتفاق یه شبه نیفتاد و تا جنگ جهانی دوم این رشد خیلی کم کم و یواش یواش بود اما یهو بعد جنگ و فقر همه‌گیر و نبود مواد غذایی باعث شد تا پیتزا محبوب‌تر و و محبوب‌تر و محبوب‌تر بشه.

برخلاف پاستا که توی اون دوران توسط حزب فاشیست ممنوع و به قولی مکروه اعلام شده بود، اون هم چون می‌گفتن که ذخایر گندم کشور پای پاستا داره حیف و میل میشه اما پیتزا این بلا سرش نیومد و روز به روز محبوب‌تر شد‌.

داستان حزب فاشیست و دشمنیش با پاستا رو هم توی قسمت پاستا گفتم و اینجا دوباره نمیگم. اگه به سرنوشت پاستا علاقه دارید حتما اون قسمت رو بشنوید.

خب این تا قبل جهانی دوم بود، بعد جنگ جهانی دوم مصرف پیتزا توی ایتالیا و متعاقبا اروپا عین بمب ترکید.

خیلیا میگن این سربازهای انگلیسی ساکن ایتالیا بودند که با پیتزا آشنا شدن و اون رو با خودشون به بقیه اروپا بردند اما اگر نظر من رو بخواید، این مهاجرای ایتالیایی بودند که پیتزا رو با خودشون از جنوب ایتالیا به شمال ایتالیا و بعدش اروپا و بعدش آمریکا بردند.

البته حضور و رفت و آمد توریست‌ها رو هم نمیشه نادیده گرفت. اونا که به ایتالیا میومدن و این خوراک منحصر به فرد رو امتحان می‌کردن با خاطره‌ش به سرزمینشون برمیگشتن و توی کشورشون سعی می‌کردند تا پیتزارو شبیه‌سازی کنن.

پیتزای ناپلی مثل خیلی از هنرهای دیگه ایتالیایی، مثل شیشه ونیز، مثل معماری فلورانس، مثل نقاشی‌ها و مجسمه‌هاش، مثل فشن میلان و صنعت تولین همه‌ی دنیا رو متوجه خودش کرد.

برای همین چیزاست که مردم دنیا عاشق ایتالیا و زیباییاش هستن. این علاقه‌ی گردشگرا به غذای ایتالیایی باعث ابداع یه اتفاق دیگه شد.

توریستا ممکن بود وقت یا پول کافی برای سفر به همه‌ی نقاط ایتالیا رو نداشته باشن ولی در عین حال دلشون بخواد همه غذاهای ایتالیایی رک امتحان کنن.

اینجوری بود که رستورانایی به وجود اومدن که همه غذاهای مهم ایتالیا از جنوب تا شمالش رو سرو می‌کردن. مثلا یه رستوران توی میلان هم پیتزای ناپلی رو سرو می‌کرد هم میزوتوی رم رو.

پیتزا توی این نواحی اصالتش رو برای همین از دست داد و تنوع و سر و شکلی به خودش گرفت که ممکن بود مخصوص ناپولی نباشه.

دیگه توی سال‌های 1960 پیتزا و پیتزافروشی توی فرهنگ مردمی مثل مردم سوئد و ژاپن حتی جا افتاده بود و عالم و آدم عاشق پیتزا شده بودن.

تمام این توجه بین‌المللی مردم ناپلی رو هم خوشحال می‌کرد، هم عصبانی. مطمئنا بعضی از مردم ناپولی از نحوه‌ی برخورد بقیه‌ کشورا با میراث آشپزیشون خصوصا آمریکایی‌ها خیلی ناراحت بودن.

در حالی که خیلی‌هاشون هم احساس متفاوتی داشتن، بیشتر احساس غرور می‌کردن تا احساس عصبانیت‌. هر چقدر هم پیتزا رو دستکاری می‌کردن باز هم پیتزا برای همیشه یه افتخار ایتالیایی باقی می‌موند‌.

شاید شناخته شده‌ترین ناپلی بعد از جنگ سوفیا لورن باشه. اون توی رم به دنیا اومده اما توی ناپلی بزرگ شده. اون همیشه می‌گفت که محبوبیت جهانی پیتزا مایه‌ی غروره، نه رنجش. اونم وقتی که همه‌ی مردم دنیا امروز به خصوص جوون‌ها دیوونه‌ی پیتزا هستن.

توی سال 1954، سوفیا لورن فیلمی رو بازی کرد به عنوان طلای ناپلی. توی اون فیلم نقش پیتزاپز رو بازی می‌کرد و بعد از اون لقب جذاب‌ترین پیتزاپز تاریخ رو نصیب خودش کرد.

البته نمیشه جذابیت جولیا رابرتز توی فیلم میستیک پیتزا رو نادیده گرفت اما بالاخره خانم سوفیا لورن برای همه‌ی ما یه جذابیت و اصالت خاصی داره که نمیشه از اون چشم پوشید.

فیلم طلای ناپل یه فیلم خیلی جالبه و به نوعی ادای احترام کارگردان فیلم به شهر محل تولدش یعنی ناپلیه. این فیلم از شش داستان کوتاه تشکیل شده که تو یکی از این داستان‌ها، سوفیا لورن یه پیتزافروشه که حلقه‌ی ازدواجش رو گم می‌کنه‌.

هر چقدر لورن به اینکه پیتزا جهانی شده مفتخر باشه اما آشپزای ایتالیایی وقتی یه فاجعه‌ای مثل پیتزای هاوایی رو دیدن داد و بیداد که ایهاالناس این پیتزا نیست، این کیکه. این چه بلاییه دارین سر پیتزای ما میارین.

این تغییر سر و شکل پیتزا فقط مختص مردم آمریکا نبود. خود مردم ایتالیا بر حسب جایی که زندگی می‌کردن و موادی که دم دستشون بود فرمول پیتزا رو عوض می‌کردن.

مثلا مثل پیتزای رم، یه پیتزای مخصوص اهالی مردم رم بود که نونش خیلی نازک‌تر از نوع پیتزاهای ناپلیه. ایتالیاییا نحوه‌ی خوردن پیتزا هم حساسن، ببینن کسی با کارد و چنگال داره پیتزا می‌خوره حتما دچار حمله عصبی میشن.

اونا یه اصطلاح جالب دارن به اسم ایلی‌برتو، برتو به ایتالیایی یعنی کتاب، ایلی‌برتو به روش خوردن پیتزا میگن یعنی عین کتاب باید تاش کنی و با دست بخوری.

همون قدر که بعد جنگ پیتزا به کل ایتالیا رفت، توی قسمت غربی اروپا هم وضعیت همین بود. همه‌ی ما می‌دونیم بعد جنگ جهانی دوم وضعیت ایتالیا اصلا خوب نبود و خیلی از ایتالیایی‌ها به غرب اروپا مهاجرت کردند و از همین پیتزا به نون و نوایی خارج از وطن رسیدن.

خب تا این جاش چیز جدیدی نیست. چیزی که برای من جالب بود بعد از فروپاشی شوروی و حزب کمونیست بود. بعد اون ایتالیایی‌ها اولین کسایی بودند که به بلوک شرق راه پیدا کردند و اولین کسایی بودند که مردم این منطقه رو با مفهوم فست‌فود و متودهای بیزینس سرمایه‌داری آشنا کردن.

پیتزا چنان توی گوشت و پوست و استخوان مردم ایتالیا نفوذ کرده که امروز روزانه هفت میلیون پیتزا در این کشور سرو میشه.

جوری که وقتی توی سال 1997، شبه نظامیان جدایی‌طلب شمال ایتالیا خواستن پیتزا رو به عنوان یک غذای جنوبی تحریم کنن، در کمال ناباوری با شکست مواجه شدن‌.

هیچ ایتالیایی شمالی‌ای حاضر نشد از پیتزا دست بکشه. پیتزا دیگه متعلق به کل ایتالیا بود و همین باعث همبستگی هم می‌شد، انگاری که از فروپاشی ایتالیا جلوگیری کنه.

از سال 1995، شهردار ناپولی که از طرفدارای پر و پاقرص پیتزای ناپلی بود یه مسابقه‌ی جهانی یا به قولی المپیک پیتزا راه‌اندازی کرد.

هنوز هم این مسابقه پاییز هر سال برگزار میشه و از همه‌ی آشپزای مشهور و علاقه‌مند دعوت میشه تو این مسابقه پیتزاپزی شرکت کنن.

این چند سال آخر هم اتفاق خیلی عجیب و جالبی که افتاد این بود که نفرات برتر این مسابقات اهالی کشورایی مثل ژاپن و آمریکا بودند و همین باعث شد مردم ایتالیا خیلی عصبانی بشن.

اما این یه پیغام رو میرسونه که پیتزا از ایتالیا به دنیا هدیه داده شده و اون چه که هدیه داده شده دیگه فقط مال ایتالیایی‌ها نیست و نمیشه پسش گرفت، دیگه برای کل دنیاست.

اصلا پیتزا یه اتفاق عجیب توی کل دنیاست که باعث اتفاقات عجیب هم میشه، مثلا همین جام جهانی سال 2006 که میزبانش آلمان بود رو ببینید‌.

وقتی که ایتالیا توی نیمه نهایی با آلمان باید بازی می‌کرد، یه پروپاگاندا توی آلمان علیه ایتالیایی‌های مهاجر راه افتاد‌.

روزنامه‌های آلمانی خواستار تحریم پیتزا توی اون روز شدن یا برعکس به آلمانیا می‌گفتن که برای تحویل پیتزا توی طول بازی با تلفن پیتزافروشی‌های شهر تماس بگیرن و سفارش پیتزا بدن تا حواس طرفدارای ایتالیایی که بدون شک توی اون لحظه توی اون زمان بازی بزرگ، توی پیتزافروشیاشون مشغول کارن پرت بشه.

ببینید چقد اذیت می‌کنن آدم رو. روزنامه‌نگارهای آلمانی حتی به طعنه، بازیکنای ایتالیایی رو بچه ننه‌های پیتزا خور صدا می‌کردن منتها این کمپین خداروشکر به گل نشست چون آلمان شکست خورد و ایتالیا به هر حال آخرین خنده رو نصیب خودش کرد.

آلمان زیر نظر فاویوکاناواروی جذاب، کاپیتان تیم ملی ایتالیا که اتفاقا خودش اهل ناپولیه شکست خورد. اون سال ایتالیا توی آلمان قهرمان جام شد و جام رو به خونه‌ی خودش برد. امیدوارم بعد اون یه پیتزای حسابیم زده باشن.

با این که همه‌ی ما قلبا پیتزا رو مال ایتالیا می‌دونیم اما خیلی از پیتزاهای که می‌خوریم انصافا ایتالیایی نیستن. این آمریکایی‌ها و ژاپنی‌ها و حتی ما ایرانیا هر بلایی که دلمون خواسته سر پیتزا آوردیم.

از پپرونی و مرغ کبابی و باربیکیو و سیب‌زمینی و کباب و قرمه‌سبزی روش ریختیم. فکر کنید یکی با میراث بابابزرگ خودتون همچین کاری کنه.

مثلا چلوکباب رو ببینید روش پنیر پیتزا بریزن، رو آبگوشت سس کچاپ بزنن، چه بلایی سر روح و روان و آرماناتون میاد؟

ما دقیقا همین کار رو با مردم ایتالیا کردیم و انصافا مردم نجیبی هستند که دارن ما رو حین خوردن همچین پیتزاهایی تحمل می‌کنن.

البته این موضوع اونقدر برای ایتالیایی‌ها نگران کننده شده که به تشکیل سازمان‌ها و موسساتی دست زدن که میراث پیتزا رو از دست بقیه‌ی مردم جهان خصوصا آمریکایی‌ها نجات بدن.

یعنی اومدن یه قوانینی وضع کردن که بیشتر از این نشه دست به پیتزا برد. بهرحال محبوبیت و شهرت هم هزینه‌های خودش رو داره و اینم از جوانب شهرت پیتزاست.

حالا بریم سراغ پیتزا وقتی که پاش به آمریکا باز شد. ده‌ها سال بعد از ورود اولین مهاجرین ایتالیایی به آمریکا، پیتزا خونه‌ی دوم خودش رو پیدا کرد.

از ناپلی بی‌سر و صدا که یه حالت روستایی‌طور داشت به آمریکای تجملاتی و شلوغ و پر جنب و جوش رسید.

مردم آمریکا دیگه با مفهوم پیتزا سال‌ها بود آشنا شده بودند و ایتالیایی‌های مهاجر با اضافه کردن گوشت بیشتر، پنیر اضافه‌تر روی پیتزا، این غذا رو مطابق با ذائقه‌ی آمریکایی‌ها کرده بودن تا اونا بشن مشتریشون.

چهارتادونه ماده‌ی ساده مثل پنیر و گوجه و ریحون روی نون برای آمریکاییا یه غذای جذاب نبود، اونا همبرگر خورای قهاری بودن ولی خب با همه‌ی اینا پیتزا یه غذای سریع بود.

به نوعی فست فود بود که توی فرهنگ آمریکایی امتیاز حساب می‌شد و الان آمریکاییا بیشتر از هر کشور دیگه‌ای پیتزا مصرف می‌کنن. یه چیزی نزدیک به یک میلیارد تن در سال.

مغازه‌های دومینو و پیتزاهات با مکدونا و استارباکس تو خیابونای نیویورک برای جلب مشتری با هم در رقابت شدید هستند و پیتزاهای یخ‌زده سودی بالغ بر یک میلیارد دلار به ثروت صاحبانش هر سال اضافه می‌کنه.

به نظر من این تغییر شکل دادن پیتزا توی آمریکا دو دلیل مهم داشت. دلیل اول رو که گفتم این که این بود که پیتزا باید مطابق با سلیقه و سبک زندگی آمریکایی‌ها می‌شد.

اما یه دلیلی که کمتر به چشم میاد و به نظر من از دلیل اول مهمتره اینه که همه‌ی ما می‌دونیم آمریکا چه شکلی به وجود اومده. این کشور چجوری تشکیل شده.

آمریکا نسبت به کشورهای دیگه تازه تاسیس تره و با ورود اروپایی‌ها به آمریکا و کشف آمریکا اتفاق افتاده. چند قرن پیش، بعد ورود اروپایی‌ها به آمریکا و کشف قاره آمریکا وسرکوب ساکنین اصلیش، این قاره رو تصاحب کردن و یک کشور تازه تاسیس کردن به اسم آمریکا.

این یعنی اینکه سفیدپوست‌هایی که الان ما می‌بینیم آمریکایین پدراشون از اروپایی‌های انگلیسن، اسپانیایین، فرانسوین، چه و چه و اینا.

خب پس آمریکا غذای بومی خودش رو زیاد نداره. اونا غذای مهاجرارو برمی‌داشتن با هم ترکیب می‌کردن، یه خوراکی‌های جدید به وجود میاوردن.

همونجور که توی قسمت بستنی و همبرگر گفتم بستنی در اصل با مهاجرای ایتالیایی وارد آمریکا شد و این آمریکایی‌ها بودن که روش سنتی بستنی رو به روش صنعتی تبدیل کردن.

همبرگر هم همینطور، پاستا و پیتزا هم همینطور. اصلا همبرگر یه غذای آلمانیه که رفت لای دو تا نون و شد همبرگر. حتی اسم همبرگر از اسم صهر هامبورگ گرفته شده یعنی از هامبورگ اومده.

پیتزا هم همین اتفاق واسش توی آمریکا افتاد. مردم آمریکا دنبال این بودن تا پیتزا رو تبدیل به یه غذای بومی کنن. یعنی اون پیتزایی که تو آمریکا می‌خوری الان زمین تا آسمون با پیتزا ایتالیایی فرق داره. تنها ویژگی مشترکشون شاید فقط اسمشون باشه.

اولین مجوز تجاری برای فروش پیتزا توی سال 1905 به جنارو لومباردی داده شده که پیتزا رو تو مغازه‌ی خودش توی نیویورک می‌فروخت.

البته بودند بقیه ایتالیایی هم که توی مغازه‌هاشون و رستوران‌هاشون اون موقع پیتزا می‌فروختن اما مثل ایتالیایی‌ها که دوست دارن بگن که اولین مارگریتا از فر رستوران برندی توی ناپلی دراومده، آمریکایی‌ها هم دوست دارن بگن اولین پیتزای آمریکا از رستوران لمباردی خریده شده.

لمباردی توی سال 1930 یعنی بیست و پنج سال بعد، خواربار فروشی خودش رو به رستوران تبدیل کرد و غذاهای ساده‌ای مثل پیتزا و پاستارو شروع کرد به فروختن.

طرفدارای پیتزا از لمباردی به عنوان اولین و شاید مهمترین پیتزا فروشی آمریکا استقبال می‌کنند. این رستوران به نقطه‌ی کانونی جامعه‌ی ایتالیایی توی نیویورک تبدیل شد.

طوری که دور تا دور مغازه لمباردی پر شد از ایتالیایی و جنس‌های ایتالیایی و اون محله بین مردم نیویورک به ایتالیای کوچک معروف شده.

همه از خواننده‌های اپرا گرفته تا بچه‌شهری‌های نیویورک و تا رئیس روسای مافیا همه توی لمباردی جمع می‌شدند و به این ترتیب افسانه‌ی پیتزافروشی لمباردی به دنیا اومد.

لمباردی بعد هشتاد سال هنوز توی نیویورک درش به روی دوست‌داراش بازه، البته نمیشه اثر سربازهای جنگ جهانی دوم رو هم نادیده گرفت.

این سربازای آمریکایی وقتی به خونه برگشتن اکثرشون تو ایتالیا ساکن بودن، توی رستوران‌ها و خونه‌های مردم ایتالیا کلی پیتزا خورده بودن، وقتی هم به آمریکا برگشتن پیتزا یه حس نوستالژیک براشون داشت و در عین حال مثل بقیه مردم آمریکا پیتزا براشون یه غذای عجیب نبود.

رستورانی ایتالیایی آمریکا تبدیل به پاتوق این سربازها شد، همین سربازها بقیه خانواده و بقیه دوستاشون رو به این رستوران‌ها می‌بردن و اونا رو با این غذاها آشنا کردن و همین باعث محبوبیت بیشتر و بیشتر پیتزا تو آمریکا شد.

می‌بینی جنگ و سیاست حتی روی غذا خوردن و سبک زندگی ما تاثیر می‌ذاره. فکر کنم تو این هیجده قسمت دیگه درک کرده باشید که نقش غذا فقط برای سیر کردن شکم نیست، فقط برای انرژی گرفتن نیست.

اون تو خونه‌ی همه‌ی ما یکی از مهم‌ترین دلایل سرکار رفتن، سفر رفتن و دورهمی‌است. انگار یه حلقه‌ی نامرئی توی تشکیل تجمعات ماست.

مهمونی، عروسی، عزا و تولد بدون غذا و خوراکی عملا بی‌معنیه. غذا یه هنریه که خورده می‌شه. با اینکه خورده می‌شه قدمتش از هر مجسمه و نقاشی و ساختمون بیشتره.

غذا توی انقلاب‌ها، توی فرهنگ و توی تاریخ نقش مهمی بازی می‌کنه. غذا با اینکه خورده می‌شه اما هنوز هست و همیشه خواهد بود، چون نقش غذا خیلی حیاتی‌تر از هر چیز دیگه تو زندگی بشره. تا آدم هست غذا هم هست.



بقیه قسمت‌های پادکست مزگو را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید:

https://castbox.fm/episode/قسمت-هجدهم%3A-داستان-پیتزا-id2674042-id461486174?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%D9%87%D8%AC%D8%AF%D9%87%D9%85%3A%20%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%20%D9%BE%DB%8C%D8%AA%D8%B2%D8%A7-CastBox_FM