بذارید بهش فکر کنم
بررسی عقلانیت مدرن و سنتی
این مطلب در شماره ی دوم مجله ی دانشجویی «مداد» در مهر و آبان 1389 (پروندهی «نسبت ما و غرب») چاپ شد. نشریه ی مداد به صاحب امتیازی، مدیر مسئولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر می شد. نوشته های چاپ شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسنده ی این مطلب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد.
نویسنده: محسن صابر
در شمارهی پیشین مجله در باب عقلانیت در اندیشهورزی مطالبی بیان شد. در آنجا دو هدف را دنبال مینمودم، اول این که نشان دهم تا چه اندازه رویکرد عقلانی در اندیشهورزی ما کمرنگ و ضعیف است و دوم این که افراد را به یک درون نگری فرا بخوانم تا در اخلاقیات باور خود تاملی نمایند و در خود به دیده نقد بنگرند. در راستای این اهداف سعی کردم نمایی بسیار کوتاه از فرایند شکل گیری یک باور در ضمیر فرد تا مقام اظهار آن -به صورت دیالوگ- ارائه کنم و هنجارهای عقلانیت و اخلاق باور را در هر مرحله بکاوم.
برای یادآوری مطالب پیش و همچنین برقراری پیوند آنها با متن کنونی پارهای از مهمترین ادعاهای آن نوشتار را ذکر میکنم:
1- سررشتهی بسیاری از نابسامانیهایی که در عرصهی اجتماع وجود دارد، نبود باورهای صحیح و پیش از آن عدم وجود عقلانیتی سامان یافته است.
2- باور مندی به هر گزاره امری است انفسی(subjective) و هر انسانی اخلاقاً موظف است گزارههایی را برگیرد که واجد استدلال قوی ترند.
3- هر سخن مجموعهای از ادعاها و استدلالهاست و در هر بحثی باید بین این دو تمییز نهاد و ادعاهای مستدل را برگرفت.
4- در مقام بیان عقیده دو امر ضروری به نظر میرسد: یک این که مفاهیم به درستی ایضاح شوند و دو، پیشفرضهای خاص هر مبحث نیز کاویده شود.
5- سه شرط مهم یک دیالوگ؛ حقیقت جویی، آمادگی روانی برای گفتگو و عدم خود برتر بینی و سرکوب اندیشههای معارض
اکنون با یادآوری این مقدمه به بحث اصلی این نوشتار بپردازیم...
بپذیریم یا نپذیریم ما وارد دنیای جدیدی شدهایم که یکسره با دنیای قدیم تفاوت دارد. (منظورم دنیای انسانهاست.) مراد از تفاوت، انواع تفاوتها در اندیشه و انگیزه بشری است که وی را به بنای جهان متفاوتی سوق داده است. جهانی که صورت مسئلهها و پاسخهای مطرح شده از سوی بشر در قبال آنها به کلی تغییر نموده است. بدعتهایی نو نهاده شده و این بدعتها به صورت حقایق و سنتهایی پذیرفته شدهاند. بدعتهایی که یا هرگز به ذهن و مخیلهی انسان سنتی خطور نمیکرده یا آنها را کفریاتی میپنداشته که به هیچ وجه ارزش پایبندی را نداشتهاند. به هر حال به مرور زمان این کفریات سنتی بدل به ایمانی نو برای انسانها گشت و این است که میگویم ما وارد دنیای نویی شدهایم.
همهی ما کم یا بیش مدرن هستیم، ساختار جوامع و قالب دورانها مدرن گشته است و در حال مدرنتر شدن است. مدرنیته مواهب بسیاری نصیب بشر کرده و از سویی چیزهای بسیاری را از وی ستانده است.
شاید سطحیترین جلوهی این جهان جدید، علم و تکنولوژیاش باشد که با سرعت در سراسر زمین اشاعه یافت و این تغییر ظاهری نه صرفاً در اثر تصادف بود بلکه حکایت از تغییری در ریشه و بن مایهی اندیشهی بشری میکرد. اندیشهای که نگاهش به عالم طبیعت، انسان، خدا، دین، وظیفه، مسئولیت، حق، تکلیف، آزادی و مفاهیم بسیار دیگری با دیدگاه یک انسان متعلق به عالم سنتی سرتاپا تفاوت میداشت.
به عنوان مثال بشر سنتی »توقعات و ارزیابیهایش یکسره حول مفهوم تکلیف شکل میگرفت، در حالی که مطالبات انسان جدید حول مفهوم حق میگردد.« انسان مدرن با مفهوم تکلیف (از ریشهی کلفت به معنای سختی و درشتی) به کلی بیگانه است.
همچنین انواع حقوق بشر مانند حق آزادی عقیده ، حق آزادی بیان و... که امروزه از بدیهیات انسانهای مدرن است، در سابق اصلاً مطرح نبوده است.
از میان تمام بحثهای مختلف و متنوعی که میتوان پیرامون ربط و نسبت دنیای سنتی و مدرن کرد و همه شاید برای ما که در حال گذار از سنت به مدرنیته هستیم -و از یکسو دل در گرو دین و دینداری داریم که بزرگترین شاخصهی دنیای قدیم است و از سویی دیگر خواسته یا ناخواسته پذیرای مدرنیته و جلوههای آنیم- به یک اندازه، ضروری و مفیدند، تنها در این مقال به یکی از مولفههای مدرنیته (که به گمان نگارنده مهمترین ویژگی آن است) یعنی عقلانیت میپردازم و تلاش دارم تفاوتهای عقلانیت سنتی با عقلانیت مدرن را به شکل کاملاً مختصر و به گونهای که در خور اوضاع و شرایط ماست توضیح دهم...
نمی توان در باب مدرنیته سخن گفت و از کنار بحث فربهی چون عقلانیت عبور کرد. به نظر من تحلیل جهان مدرن بدون تحلیل عقلانیت مدرن که زیربنای آن است، امکان ندارد.
بی آن که قصد داشته باشم در ابتدای بحث، تعریف دقیقی از عقل و عقلانیت به دست دهم، به همان معنایی که در ذهن افراد، هنگام شنیدن این واژگان متبادر می شود، اعتماد می ورزم، که گاه عقلانی بودن ناظر به کشف حقیقت است و گاهی ناظر به تشخیص وظیفه. میتوان گفت عقلانیت، صفت افکار و اعمال (و حتی احساسات و عواطف) انسانی واقع میشود.
علمای معرفت شناسی بنابر تعریف فوق عقلانیت را به دو دستهی بزرگ تقسیم میکنند: عقلانیت نظری، عقلانیت عملی.
عقلانیت نظری را به »تناسب دلیل و مدعا« تعریف نمودهاند. به این معنا که هر مدعایی را نمیتوان با هر دلیلی پذیرفت بلکه بایستی دلیل متناسب با مدعا بوده و توان اثبات، توجیه یا دفاع از معقولیت مدعا را داشته باشد. (کما این که در شمارهی پیشین ذکر گشت.) البته این تناسب به عوامل دیگری چون زمان و مکان و توان ذهنی افراد نیز بستگی دارد ودر واقع عقلانیت مفهومی است »مقول به تشکیک«و از بافتی، فرهنگی و شخصی تا بافت و فرهنگ و شخص دیگر تغییر میکند و درجات مختلف دارد و میتوان به آن صفت تفضیلی نسبت داد.
پس هنگامی که با باور و عقیده سر و کار داریم و بخواهیم به یک گزاره باورمند بشویم یا نشویم، اعتقاد بورزیم یا نورزیم، در حیطه عقل نظری به سر میبریم.
این نکته بجاست که هر ادعایی را باید در بافت خود و با ترازوی مخصوص به خود سنجید. در هر حوزهای، عقلانیت، روشها و مقتضیات ویژهی خود را دارد. مثلاً عقلانیت دعاوی تجربی را باید با ترازوی تجربه، دعاوی فلسفی را با ترازوی فلسفه، دعاوی عرفانی را با ترازوی عرفان، دعاوی دینی را با ترازوی دین و... سنجید. ارزیابی عقلانی یک حوزه با محکهای حوزهی دیگر، امریست خلاف عقلانیت.
عقلانیت عملی را به »تناسب هدف و وسیله«تعریف کردهاند. یعنی هنگامی که بخواهیم در مقام عمل عقلانی باشیم و در مواقع تصمیم گیری عقلانیت را رعایت کنیم، در قلمرو عقل عملی هستیم. در عقلانیت عملی باید ابتدائاً اهداف عقلانی و درخور باشند. همچنین وسیلهی رسیدن به اهداف، سریعترین، ایمنترین و بیعواقبترین باشد.
حال که عقلانیت را تعریف نمودیم و اقسام آن را بیان کردیم، وقت آن است که بپردازیم به این که عقلانیت مدرن با عقلانیت سنتی چه تفاوتهایی دارد. من به تناسب به چند مورد از این تفاوتها میپردازم که جنبهی عملی و نظری بیشتری برای ما دارند.
به مرور زمان با ورود به دنیای مدرن و غلبهی تفکر تجربی و پوزیتیویستی این عصر بر ذهن و ضمیر افراد، این اندیشه نرم نرمک در بافت فکری انسان مدرن رسوخ کرد، که چیزی حقیقت است که قابل اثبات عقلی و تجربی (و در وجه افراطیاش، قابل اثبات تجربی) باشد و هر آنچه از تور اثبات پذیری به وسیلهی عقل یا تجربه، بیرون میماند، بهرهای از حقیقت ندارد. از این رو بود که اندیشههای اسطورهای و خرافی یا متافیزیکهای سنگین ادیان و مذاهب دیگر برای بشر مدرن قابل قبول نبود.
این جنبه از مدرنیته به خودی خود امر مذمومی نیست؛ بلکه حاکی از این است که بشر یه دنبال معیاری میگشت تا صدق و کذب واقعی یک گزاره را تشخیص دهد و اندیشهی صحیح را از خرافه بازشناسد. این اسطورهزدایی از دین که در آثار بولتمان متفکر مسیحی بسیار مشهود و مشهور است، نشان میداد که انسانهای مدرن شبکهی فکریشان نسبت به امور ماورایی و غیرقابل اثبات عقلی و تجربی حساسیت نشان میدهد و درواقع این پیشفرض در عمق جانشان برنشسته است که اعتقاد ورزیدن به گزاره ای که هیچ رجحانی بر اعتقاد به نقیض خود ندارد، نوعی »خرافه پرستی«است.
اگر بتوان هرگزاره را به سبب ربط و نسبتش با هنجارهای عقلانیت به سه دستهی خردپذیر (کاملاً مطابق با هنجارهای عقل نظری/عملی)، خردستیز(کاملاً مخالف با هنجارهای عقل نظری/عملی) و خردگریز (فوق طور عقل و هنجارهای عقلی) تقسیم کرد، باید گفت که بشر جدید به گزارههای خردگریز ادیان و مذاهب که فوق طور ادراکات عقلند و بین نفی یا اثبات وضعیت مساوی دارند، بیاعتنا گشته و آنها را رها نموده است. (و بسیاری از گزاره های ادیان و مذاهب از سنخ گزاره های خردگریز هستند.) پس شعار بشر مدرن این است که به هیچ امری که دلیل قانع کنندهای در اثباتش ندارم اعتقاد نمیورزم.
از طرفی دیگر اعتقاد به شخصیتهای تاریخی و دینی و پذیرش بی چون و چرای گفتههای آنان نیز برای بشر مدرن گران آمد. اگر شما به گزارهای معتقد شوید، صرفاً به خاطر این که شخص x گفته است، شما دچار تعبد هستید. استدلالخواهی ویژگی انسان مدرن است. به میزانی که «فرم صوری تعبد یعنی الف، ب است چون x میگوید، ذهن شما را بیشتر بگزد، شما مدرنتر شدهاید.« بشر جدید خودمحور و خود فرمانفرما شده است، میخواهد خود برای خود تصمیم بگیرد و از دیگر فرمانفرمایی گریزان است. از همین روست که ادبیات حق محور جای ادبیات تکلیف محور را تنگ نموده است. »در استدلال ما خود فرمانفرما هستیم و در تعبد دیگر فرمانفرما.« شاید از همین روست که ادبیات ادیان دیگر برای بشر مدرن مقبول نمی آید.
همه ما با این دو شاخص می توانیم به باورهای خود به دیده نقد بنگریم که افکاری که داریم (متعلق عقل نظری) و اعمالی که انجام می دهیم(متعلق عقل عملی) تا چه اندازه خرافی یا تعبدی است وتا چه اندازه عقلانی و استدلالی. بعقیده من عقلانیت در اینجا فضیلتی انکار نشدنی است و ما کم و بیش فاقد این عقلانیتیم. ما معمولاً زحمت اندیشیدن را از دوش خود برداشته و بر عهده دیگران می گذاریم.
تفاوت دیگر عقلانیت سنتی و مدرن این است که عقلانیت سنتی، جزم اندیشانه است و عقلانیت مدرن انتقادی. عقلانیت سنتی جزم اندیشانه است یعنی این پیش فرض را دارد که قطع و یقین سهل الوصول است و دستیابی به حقیقت بسیار آسان؛ کافی است افراد چشم خود را بگشایند و حقیقت را با وضوح هرچه بیشتر به نظاره بنشینند. عقلانیت مدرن جزم اندیش نیست زیرا معتقد است قطع و یقین سهل الوصول نیست و حقیقت آسان یاب نیست و بسیار تودرتو تر از آن است که با چشم گشودن مشاهده گردد.
در عقلانیت جزم اندیش اعتبار اصول عقلانی همیشگی است و شک و تردید در آنها راه ندارد درحالیکه در عقلانیت انتقادی اعتبار این اصول و معیار ها استعجالی است و خطاپذیر.
عقلانیت جزم اندیش اصولاً با نقد و انتقاد بیگانه است وهمه چیز برایش تردید ناپذیر و خطاناپذیر است ولی عقلانیت مدرن متواضع تر است وآماده نقد و تردید و حک و اصلاح باورهای خود. عقلانیت جزم اندیش مخالف خود را برنمی تابد درحالیکه عقلانیت انتقادی سعه صدر بیشتری دارد.
با این اوصاف بشر جدید حقیقت را چون گذشته ساده و عریان و بی اغماض و ذهن آدمی را منفعل و تماشاگر محض نمی یافت بلکه حقیقت را بسیار دشواریاب و آنرا نه همواره حاضر در نزد خود،بلکه همیشه بسیار جلوتر از خود می دید که باید برای یافتنش بسی بکاود.
بشر جدید نسبت به همه چیز شک می ورزد.همه چیز در مظان شک است، مگر این که خلافش ثابت شود .هرچند این شک ورزی و عدم جزمیت جنبه های افراطی شدیدی پیدا کرده است ولی نوعی سلم و مدارا در قبال آرا متفاوت و متعارض را در دل خود واجد است.
اینها بخشی از تفاوت های عقلانیت مدرن و عقلانیت سنتی بود و من درصدد بودم تا نگرش های مختلفی را که به مقوله عقلانیت وجود دارد اندکی شفاف تر سازم.برای کسانی که این دیدگاه افلاطونی را پذیرفته باشند که مهمترین وجه انسانی وجه باورهای اوست و تلاش در هرچه بیشتر عقلانی سازی باورها و اندیشه های خود دارند، نه اینکه صرفاً تحت تاثیر تلقینها، جوزدگیها، احساسات و عواطف و منفعت و... به عقیده ای باورمند شده باشند، بحث از عقلانیت بسیار مفید و ضروری است.
بجاست دربارهی ربط و نسبت تدین و تعقل که بزرگترین مسئله فکری ماست، دقیقتر نظر افکنده شود و به سادگی از کنار این مباحث گذشتن و حق آن را ادا نکردن بیش از آن که نشان از علم و آگاهی بدهد، نمایانگر جهل مرکب افراد است.
به قیاس از قول ارسطو که می گفت کسی که بخواهد علیه فلسفه حرف بزند باید خود فیلسوفی بزرگ باشد، میگوییم که کسانی که می خواهند علیه مدرنیته و مبانی فکری اش –دراینجا عقلانیت- گفتگو نمایند باید خود، مدرنیته را دقیق کاویده باشند، تا دچار مغالطهی پهلوانپنبه (straw man) نگردند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
جنسیتها به فرموده تفکیک نمیشوند (پراکندهگوییهایی دربارهی تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها)
مطلبی دیگر از این انتشارات
پشوتن (داستانک)
مطلبی دیگر از این انتشارات
مناظره