غرب در نگاه شهید آوینی

این مطلب در شماره‌ی دوم مجله‌ی دانشجویی «مداد» در مهر و آبان 1389 (پرونده‌ی «نسبت ما و غرب») چاپ شد. نشریه‌ی مداد به صاحب‌امتیازی، مدیر مسئولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر می‌شد. نوشته‌های چاپ شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسنده‌ی این مطلب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد.

نویسنده: هادی نغزعلی

لوگوی پرونده ی نسبت ما و غرب نشریه ی مداد
لوگوی پرونده ی نسبت ما و غرب نشریه ی مداد

مسئله ی غرب و نوع نگاه متفکران ایرانی به آن، فصل مشترکی است که همه ی روشنفکران این سرزمین با هر پسوندی (دینی، سکولار، لائیک، سنت گرا، چپ یا راست و ...) ناگزیر به اتخاذ موضعی قابل دفاع در مورد آن هستند. دسته‌ای مفتون ظواهر این تمدن شده و سرنوشت محتوم هر تمدنی را که ناسازگاری با مدرنیته نداشته باشد، نابودی دانسته اند. عده ای از سر علاقه به دین و سنت در برابر تفریط دسته‌ی نخست، افراطی گری در پیش گرفته اند و هر نوع نزدیکی به غرب را سرآغازی بر الحاد عنوان کرده اند. برخی با زرنگی، خواستار تفکیک میان روح حاکم بر غرب با ظواهر آن شده اند؛ و این عده از سر خیرخواهی گاهی در پی ارائه ی تصویری از دین بوده اند که با مدرنیته سر آشتی داشته باشد و گاهی نیز دین را صرفا به صورت سنتی آن خواسته اند که با مواهیب دنیای مدرن سر ناسازگاری نداشته باشد. وجه مشترک هر دوی این گروه ها، این است که آن ها اسلام را فاقد ملاک های لازم برای زندگی در دنیای مدرن تصور نموده اند. دسته ی دیگری نیز ساده لوحانه غرب را بیش‌تر از منظر جغرافیایی بررسی کرده‌اند و با این پیش زمینه ی فکری غلط، نقطه ی مقابل غرب را شرق جغرافیایی خیال کرده اند. اینان با معادل گرفتن غرب با لیبرالیسم، جبهه‌ی مقابل آن را سوسیالیسم شرق فرض کرده اند و ...

شهید بزرگوار، سید مرتضی آوینی که بی شک یکی از بزرگ‌ترین متفکران بنیادگرای عصر خمینی کبیر بود، با تاثیرپذیری از جهان‌بینی توحیدی حضرت امام (ره) و نیز بهره گیری از مباحث غرب‌شناسی مرحوم فردید و رضا داوری، غرب را بیش‌تر از منظر مبنا و غایت بررسی می‌کرد. او غرب را نه صرفا در دموکراسی، تکنوکراسی، سکولاریزم و سایر مظاهر مدرنیته، که با نگاه به مبادی و غایات این حرکت تحلیل می نمود.

با کنکاش در آثار سید شهید اهل قلم به سادگی در می یابیم که بسیاری از مفاهیم در آثار او، نظیر توسعه، آزادی، ارزش و ... صرفا اشتراکی لفظی با صورت مصطلح این کلمات در سطح جهان دارند.

برای مثال آوینی، آزادی را رهایی از تعلقات دنیوی و نفس اماره می داند:

«نتیجه ی عملی پذیرفتن این مفهوم [آزادی] آن است که که بشر جز به خواسته های نفس اماره‌ی خویش، گردن نمی‌گذارد. غافل از این که با این کار، خود را محدود به حدود حیوانی خویش می‌کند... آزادی اگر نتواند بستر رجعت انسان را به حقیقت ازلی وجود خویش فراهم کند، به بن بست می انجامد و به امری متضاد با خویش، یعنی "اسارت" مبدل می شود».

شهید آوینی توسعه را نیز از منظر اسلام، مفهومی مغایر با صورت غربی آن می داند:

«کسی نیست که در ضرورت توسعه امکانات مادی برای حفظ اجتماعات بشری تردید داشته باشد. این موضوع خود فی نفسه خطا نیست؛ خطا آن جاست که انتخاب این مسیر بدون اعتنا به حقیقت وجود بشر و نسبت میان روح و جسم انجام شود».

وی در جایی دیگر می آورد:

«با پذیرش خود به عنوان کشور «عقب افتاده» و پذیرش غرب به عنوان «پیشرفته» چه چیزی را پذیرفته‌ایم؟ نتیجه ی طبیعی پذیرش این تعابیر آن است که همّ خود را یکسره در این جهت قرار دهیم که این «عقب ماندگی» را جبران کنیم.

این که ما موفق شویم یا نشویم، تغییری در اصل مطلب ایجاد نخواهد کرد و اصل مطلب این است که مگر «پیشین» و «پسین» کجاست که آن ها پیش رفته اند و ما «پس» مانده ایم؟ اگر «پیش» آن جاست که غربی ها رسیده اند، صد سال سیاه می خواهم که به آن جا نرسیم و اگر «پیش» این جاست که ما اکنون قرار داریم چه بهتر که در همین جا بمانیم».

شهید آوینی آثار حاصل از تمدن غرب را ناشی از نوع نگاه به انسان و جهان در غرب ارزیابی می‌کرد که اومانیسم، ماتریالیسم و نهیلیسم، سه شاخصه‌ی مهم این دیدگاه‌ند.

در باب نهیلیسم، وی در موخره ی چاپ پنجم کتاب »عبور از خط«نوشته ی ارنست یونگر می آورد:

«تاریخ غرب، تاریخ نهیلیسم است. اما این بلا یا به عبارت بهتر فتنه، آن همه عظیم است و فراگیر که کسی را امان نداده است؛ مگر آنان که از سیطره ی زمان و مکان یا به عبارت بهتر از سیطره ی بعد رهیده باشند».

وی در ادامه ی این مطلب، پیشگویی‌ای از نیچه می آورد که «حرکتی خلاف نهیلیسم در آینده جایگزین نهیلیسم کامل خواهد شد.» او همچنین در بخش دیگری از این مقاله می آورد:

«جبر و اختیار دو اعتبار متقابل از یک امر واحد است. نه آن است و نه این. روح این زمانه که نهیلیسم است، ذات اوست. اختیار از آن ها را نفی نمی کند. با اندیشه ی بشری می اندیشد و با دست اراده‌ی او، نظم پیشین را ویران می کند و بیانی تازه در می اندازد.»

سید مرتضی تناقض دوگانه باوری را از ویژگی‌های تمدن نهیلیستی غرب برمی‌شمرد. او در سلسله مقالاتی که پس از وی در کتاب «فردایی دیگر» به چاپ رسید، داستان کتاب 1984 جورج اورول را سرنوشت محتوم زندگی غربی می داند. آن جا که در آن داستان بر سر وزارت عشق نوشته شده است:

«آزادی در بردگی است. صلح در جنگ است. نادانی، توانایی است».

مشخص است که آوینی با دیدی جامع مبانی و مبادی تفکر غرب را به چالش می کشد و انقلاب اسلامی را از این منظر با غرب دچار دوگانگی می داند. وی در واقع معتقد است که انقلابی که نه در مبداء و نه در غایت با غرب همسو نیست، نیاز به بهره گیری از محصولات فکری تمدن غرب را نیز ندارد. وی البته ضرورت رسیدن به تکنولوژی را انکار نمی کند و می آورد:

«مسلمانان به قدرت اقتصادی و تسلیحاتی نیز دست خواهند یافت. اما این امر مسلما موکول و مسبوق به یک «تحول انفس» است که امام خمینی برای آن قیام کرده بود و به آن نیز رسید».

شهید آوینی، انقلاب اسلامی را انقلاب در ارزش ها می داند و معتقد است با وقوع انقلاب اسلامی در ایران باید منتظر ایجاد یک نظام ارزشی جدید در جهان بود. این نوع برخورد بیانگر تفاوت دیدگاه آنتولوژیک و آنتروپولوژیک این شهید بزرگوار با سایر روشنفکران هم‌عصر اوست، که البته تاثیر حضرت امام (ره) را بر این جهان‌بینی به هیچ وجه نمی‌توان از نظر دور داشت. آوینی راز این که چرا سایر انقلاب ها پس از پیروزی توان ایستادن در برابر نظام لیبرال دموکراسی را ندارند، بدین صورت توضیح می‌دهد که اولا هیچ تفکری به مانند تفکر اسلام ناب محمدی (ص) نمی تواند به طور کامل مستقل و غیروابسته باشد و در ثانی، مدیریت پیامبرانه‌ی حضرت امام (ره) اجازه ی اضمحلال این انقلاب را نداد و از افتادن انقلاب اسلامی به ورطه ی روزمرگی جلوگیری نمود.

سید مرتضی آوینی در نقد یکی دیگر از مبانی تمدن غرب یعنی اومانیسم، آن را از مشخصه‌های اصلی مدرنیته برمی‌شمرد و فرقی بین نظام‌های چپ و راست از این منظر تامل نمی‌شود:

«اومانیسم یا در مصداق جمعی بشر ظاهر می‌شود و کار را به جامعه‌پرستی و سوسیالیسم می‌کشد و یا در مصداق فردی بشر به خودپرستی می انجامد و فریاد می زند که "هر اتاقی مرکز جهان است"».

تصویر صفحه ی سوم این مطلب
تصویر صفحه ی سوم این مطلب


او در جای دیگر می نویسد:

«غرب نیز دوران تاریخی خویش را طی کرده است و اکنون رو به سوی اضمحلال و فروپاشی دارد. غرب و شرق سیاسی هر دو مضاهر تاریخی اومانیسم بوده اند و اکنون دوران اومانیسم به سر رسیده. رفع تباین ایدئولوژیک شرق و غرب سیاسی از نشانه های تاریخی این حقیقت است».

البته قطعا آوینی اومانیسم را در ذیل مکتب الحادی ماتریالیسم تعریف کرده و آن را به لحاظ این که حیوانیت انسان را مهم ترین اصل از اصول جهان می داند، نقد می کند. وی انسان را با وجود اشرف مخلوقات بودن محور عالم نمی داند و محور هستی را ذات باری تعالی می نماید:

«هر اتاقی مرکز جهان است. یعنی هر فردی از افراد بشر، قطب عالم است که این صورت همان «تعمیم امامت» است که بنی-صدر می گفت».

یعنی اومانیسم نه تنها با نظریه‌ی ولایت فقیه جمع نمی‌شود که مقابل آن است.

شهید آوینی، غرب را می بیند و آن را یکسره نفی نمی‌کند:

«غرب یک واقعیت است، واقعیتی که وجود دارد... و هیچ تمدن دیگری [جز آن] در سراسر جهان وجود ندارد. همه‌ی تمدن‌های پیشین به نحوی و در مرتبه‌ای مستهلک و مستحیل در این واقعیت شده‌اند. غرب وجود دارد و علی رغم اختلافاتی که میان آمریکا و اروپا و ... وجود دارد، از یک موجودیت و کلیتی واحد نیز برخوردار است...

غرب وجود و واقعیت دارد و دارای صفاتی ذاتی و عرفی نیز هست. تجاوزگری از صفات ذاتی این موجود واقعی است، چرا که بقای خود را در نفی دیگران می‌بیند».

آوینی 3 عامل را از مهم ترین عوامل گسترش هژمونی غرب و نماد آن، آمریکا معرفی می کند:

1- تکنولوژی: سید جادوی نهیلیسم برای تصرف جهان را تکنولوژی می داند و تکنوکراسی را قانونی مدون برای گسترش امپراتوری نهیلیسم در سطح جهان از طریق تکنولوژی عنوان می کند.

«تکنولوژی مدرن را باید اساسی ترین عامل توسعه ی جهانی استکبار دانست؛ چرا که از یک سو با ایجاد یک تحول بنیادین در حیات بشر همه ی تمدن ها را نابود کرده و تمامی بشریت را در صورت واحدی از معیشت -که آن را باید «معیشت تکنولوژیک» دانست- جمع آورده است...»

وی تکنولوژی عصر مدرنیته را تحمیل کننده ی نوع خاصی از فرهنگ عنوان می کند که حضوور فرهنگ‌های دیگر را در کنار خود بر نمی‌تابد:

«و آن همین فرهنگی است که اکنون در سراسر جهان احاطه یافته است. در این فرهنگ، حقیقت وجود بشر، مغفول واقع می شود و او را جز از دریچه ی نیازهای مادی آن نمی توان دید. و این چنین خواه، ناخواه تکامل مفهوم «توسعه‌ی امکانات مادی» را خواهد یافت».

او اختلافات در جهان مدرن را نه در اصول که در عوارض و فروع می‌داند و آن ها را ناپایدار عنوان می کند.

2- انسان های ضعیف‌النفس: سید مرتضی این عامل را دومین عامل مهم در بسط هژمونی لیبرال سرمایه داری در جهان عنوان می کند. مرتضی آوینی، روشنفکری را نهالی روئیده از سرزمین غرب می دانست که ریشه در این نوع نگاه دارد و لاجرم خود را مدیون به این تفکر حس می کند:

«نسبت روشنفکری -و به تعبیر بهتر انتکلتوئیسم- متعلق به غرب است و مبدا و معاد آن نیز همان است. از غرب آمده و به غرب هم رجوع دارد... روشنفکری ملازم با این یقین است که حیات بشر به 3 دوره تقسیم می شود.

اسطوره، دین، علم و ما اکنون در دوران علم به سر می بریم و این جز خرافه ای بیش نیست... روشنفکری عین اومانیسم است و مفهوم درست اومانیسم، جایگزینی بشر بر مسندی است که تا دیروز خدا بر آن تکیه داشته است...

روشنفکری ملازم با «تجدد» نیز هست و این تجدد یا مدرنیسم چنین اقتضا دارد که هر چیز کهنه ای مذموم است و مگر نه این که هر نوئی بالاخره کهنه می شود؟ و بنابر این تنها انسانی ذاتا متجدد است که حیات او عین نهیلیسم باشد و به یک «نفی مصداق» ایمان آورده باشد... لفظ روشنفکر نیز در واقع برای افرادی وضع شده است که جهان را با تعاریفی بسیار ساده و با توسل به یافته های محدود علوم روز تبیین می کردند».

3- ترس: وی ترساندن را یکی از مهم ترین ابزار توسعه ی امپریالیسم و به عبارت بهتر امپریالیسم توسعه می داند.

او راه مقابله با این ترس را این گونه معرفی می کند:

«آن کس که ضعیف تر است از قدرت آمریکا بیش تر می ترسد و انسان هایی وارسته و قدرتمند چون حضرت امام (ره) که پای بر فرق همه ی تعلقات نهاده اند و ترس را در وجود خویش کشته اند؛ چه حقیقت می دانند که می گویند: "آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند"».

سید مرتضی خود هیچ گاه مرعوب مقدسات تمدن غرب نگشت و به عنوان مثال دموکراسی را که از مسلّمات تمدن غرب تلقی می شود، بدین صورت در بوته ی نقد قرار داد:

«جمهوری اسلامی آن سان که در نظر امام وجود داشت، نظامی است مبتنی بر ولایت که بر رای جمهور مردم نیز تکیه دارد و این معنا را هرگز نباید با دموکراسی خلط کرد. دموکراسی را می توان مسامحتا این گونه معنا کرد: حکومت مردم بر خویش بر اساس قوانینی که خود وضع کرده اند. حال آن که »مردم«در این تعریف، یک لفظ موهوم است که مصداق ندارد. کدام مردم؟ پس در تعیین مصداق ناچار باید به طور مشروط، لفظ مردم را به توده ای از مردم اطلاق کرد که بر خود و گروه های دیگری از جمعیت یک کشور که با آن ها اشتراک نظر ندارند، حکومت کنند».

آوینی سپس با فرض در نظر گرفتن مردم به عنوان اکثریت یک کشور، دموکراسی را باز هم با حکومت اسلامی جمع شدنی عنوان می کند. چرا که در احکام و قوانین امکان عدول از کتاب‌ا... وجود ندارد و حق قانون گذاری غیرمشروط از مردم سلب گشته است. اما در حکومت های به اصطلاح دموکراتیک، مردم خود منشاء مشروعیت یک قانون هستند. او مراد کسانی را که نظام جمهوری اسلامی را عین دموکراسی می انگارید. این گونه عنوان می کند که احتمالا این اشخاص، مردم را خواهان اسلام می دانند و اسلام نیز عین ولایت است.

وی در ادامه با اعتماد به نفسی مثال زدنی، روح انتقادی خود را نسبت به غرب با این سوال نشان می‌دهد که:

«چرا ما از اثبات مغایرت بین حکومت اسلامی و دموکراسی می هراسیم؟« او دلایل این ترس را تنفس ما در فضای تبلیغاتی و فرهنگی غرب می داند. سید شهیدان اهل قلم، این حکم نظام غرب را که »هر چیز که غیر از دموکراسی است، استبداد است.«رد کرده و دموکراسی را اصطلاحی در برابر تئوکراسی قرار می دهد و نه استبداد. ولی عنوان می کند که: »حکومت خدا لزوما غیر مردمی نیست».

نهایتا سید مرتضی آوینی، تحول بشر را فقط در گرو انقلاب کردن و کوچ از سبک مادی عنوان می کند.

«تحول تاریخی بشر جز از طریق انقلاب ممکن نیست. آنان که این نظریه را نمی پذیرند، به وضع موجود دل بسته اند. در درون انسان میلی برای ماندن هست و میل دیگری برای رفتن؛ و این دومی قوی تر است. از آن جا که بشر، اهل عادت است و دل به ماندن می سپارد، اما تحول تاریخی اش جز از طریق انقلاب ممکن نیست. انقلاب یک تغییر دفعی است و ناگهانی روی می دهد و همه ی عادات گذشته را در هم می ریزد و بنابر این نمی تواند که صورتی مداوم پیدا کند. «انقلاب دائمی» یک آرزوی شیرین، اما دست نیافتنی است. زندگی فی نفسه ملازم با سکونت و آرامش و امنیت و امکان آینده نگری است. یعنی زندگی بشر ملازم با عاداتی است که او را دعوت به ماندن می کنند و انقلاب کوچیدن است».