بذارید بهش فکر کنم
فهم سنت (راه حلی در برخورد با غرب)
این مطلب در شمارهی دوم مجلهی دانشجویی «مداد» در مهر و آبان 1389 (پروندهی «نسبت ما و غرب») چاپ شد. نشریهی مداد به صاحبامتیازی، مدیر مسئولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر میشد. نوشتههای چاپ شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسندهی این مطلب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد.
نویسنده: سید میرفندرسکی (نام مستعار)
معلم [= مرشد] من فقط یک قاعده را به من آموخت، به من گفت: »تو از بیرون به آن درونی ترین جزء وارد شو.«؛ و آن برای من قاعده و قانون شد. [للّا- عارفه ی کشمیری (للّا وکیانی)]
آن کس که نتواند از تکرار توالی زمان بگریزد تا همه چیز را در همزمانی مطلق ببیند، قادر به فهم نازلترین حد از مابعدالطبیعه هم نخواهد بود. [رنه گنون]
انسان متجدد: برآنم که با شکنجه ی طبیعت و تخریب آن، تمام تحقیقات علمیام را به نتیجه برسانم.
انسان سنت گرا: همیشه با طبیعت در صلح بودم و از جانب آن سوالی بی پاسخ نداشتهام.
انسان متجدد: علم، آن است که من می جویم و لازمهی جواب گرفتن از این علم هم، جنگ با طبیعت است.
انسان سنت گرا: انسان یا همان است که هست، یا هیچ چیز نیست. و آرامش انسان در خیری است که آن را خواسته است و علم آن است که آرامش آورد.
مقدمه
انسان مسیحی سده های میانه (قرون وسطی)، نیمی »خدا«، نیمی بشر، نیمی فرشته، نیمی خاک بود که هنوز مسئولیتی در قبال آسمان احساس می کرد و بین دو قطب آسمان و زمین سرگردان بود. نوزایی (رنسانس) تا حدود زیادی، اندیشه ی باستان را احیا کرد، اما این احیاگری، دیگر در آغوش سنت مسیحی صورت نگرفت. حاصل این امر، نه یک انسان گرایی (اومانیسم) مسیحی، یا حتی »افلاطونی«، بلکه انسان گرایی ای مادی و در نهایت، شکاکانه و لاادری گرایانه بود که بشر را با موجودی کاملا زمینی بدل ساخت.
انسان مدرن که برای به دست آوردن زمین، از آسمان روی گرداند، اکنون زمین را هم دقیقا به دلیل نداشتن آسمان، از دست می دهد و این حکم شگفت انگیز تاریخ درباره ی اوست.
در این زمان، فقدانی عجیب از حس نسبت ها را شاهد هستیم، عصری که قوم ها، دستورهای خداوند را فراموش کرده و به رسوم انسان ها، چسبیده اند. اگر بخواهیم وجه اشتراکی برای تمایلات رایج و نیروهای حاکم بر دنیای جدید پیدا کنیم، می توانیم بگوییم این وجه اشتراک «دور شدن از خدا» است. انسان را چنان در زندگی دنیایی غوطه ور ساخته اند که فرصت فکر کردن به سرنوشت روح نامیرای خود را نداشته باشد. انسان باید صبح تا شام به دنبال نان روزمره بدود و بدین ترتیب، اصلا فرصت فکر کردن به خود و حقیقت عالم را پیدا نکند.
این مقاله، ناقد و نافی دنیای خویش است و میخواهد بگوید چون علم باوری، خردباوری و آزادی مدرن مشکل سازند، باید افق زندگی دیگری آفرید و در ابتدا نظریهی »سنت گرایی« را میکاود و در آخر آن را تفکری نجات دهنده در جهان امروز، می یابد.
تاریخچهی سنت گرایی
سنت گرایی در سالیان اخیر از جمله دیدگاه های رایج و تامل برانگیز در کشور ما بوده است. دیدگاهی که نهال آن را رنه گنون فرانسوی (1886-1951) با توجه به آیین و باورهای هندو و ادیان شرقی و نهایت گرایش به اسلام در نهاد جامعه ی مدرن قرن بیستم کاشت. رنه گنون بنا به گفته ی خودش، پس از افزون بر چهار قرن فراموشی تعلیمات ازوتریکی [طریقت باطنی (esotrism)] در اروپا، اولین کسی است که دوباره این حقایق را به یاد آورد. وی بر این باور بود که تنها راه رهایی از دنیای متجدد، همان بازگشت به سنت و برقراری دوباره ی سلسله مراتب ارزشی سنتی در جمیع شئون زندگی است.
همزمان با گنون، آناندا کنیتیش کومارا سوامی (1877-1947) اهل سیلان، این دیدگاه را با عمیق شدن در بطن هنر حقیقی و متون هندی و بودایی شاخ و برگ داد. گنون این مهم را عمدتا از طریق شرح و بسط آموزه های فلسفی مکتب ودانته انجام داد و کومارا سوامی آن را از راه نشان دادن این که چگونه این آموزه ها در موضوعات و تصاویر هنری تجسم می یابند، تحقق بخشید. کومارا سوامی با تاخیر و از گذر مطالعه ی آثار گنون، در 1930 با مفهوم سنت آشنا شد.
هر چند دو شخصیتی که از آن ها نام بردیم، پایه گذاران این نظریه اند، ولی نباید نقش فریتیوف شوان، سنت گرای آلمانی تبار (1907-1998) را در به بار نشستن این دیدگاه در جامعه ی مدرن قرن بیست، نادیده گرفت. شوان در 25 سالگی به اسلام گروید و پای در وادی طریقت گذاشت و با نوشتن کتب فراوانی در زمینه ی سنت گرایی و وحدت ادیان، سهم به سزایی در معرفی و شناساندن این نظریه به جهان معاصر داشت.
معنا و مفهوم سنت
در این جا لازم است مفهوم سنت تبیین شده و مراد سنت گرایان از سنت فهمیده شود، چرا که از تاکید سنت گرایان بر سنت، تصوری غلط ایجاد شده که نظریه ی آن ها، نظریه ای سنتی است و ربطی به وضعیت امروز ما ندارد. واژه ی سنت، معانی متفاوتی دارد که از اندیشه های متفاوت سرچشمه می گیرد.
از یک فیلسوف آمریکایی پرسیدند: tradition چیست؟ ایشان در جواب گفت: این واژه مثل آکاردئون است که هرکسی می تواند با آن چندین موسیقی بنوازد. سنت نیز مانند همان ساز موسیقی است؛ یعنی می توانیم آن را به چندین شکل معنی کنیم. معنای معمول سنت (tradition)، آداب و رسوم و به طور کلی همهی آن چه از فرهنگ گذشته به نسل بعدی منتقل شده است، می باشد. بر طبق این تلقی بدیهی است که سنت اگر هم مذموم نباشد، لااقل چیزی است که نمی توان یک سره بدان گردن نهاد، بلکه باید موضعی نقادانه در قبال آن اتخاذ کرد. و البته به دنبال نقادی معلوم می شود که بسا چیزها که در سنت راه یافته اند ولی وجه معقول و مقبولی ندارند. بر همین اساس معمولا در دنیای امروز اعتقاد بر این است که سنت و آن چه متعلق به سنت است در اغلب موارد، نقادی عقل سلیم را تاب نمی آورد و البته این مواجهه با سنت تازگی ندارد و خاص دوران ما هم نیست.
تعریف دیگری از سنت را سنت گرایان دارند و این تعریف اشتراک چندانی با فهم متعارف با اصطلاح »سنت« ندارد. سنت در نظر سنت گرایان (یا اصحاب حکمت خالده)، مبدائی ماورایی و یک وجه «لدی الحقی» دارد؛ به موجب همین مبدا ازلی اش، خود نیز ازلی و نسخ ناپذیر است. به علاوه در عین همه ی تکثرها و تعددها که به دلیل شرایط بشری، زمانی یا مکانی مختلف، در آن ایجاد می شود، سنتی واحد است و این وحدت، یک نوع وحدت گوهری است که آن را باز هم مرهون وحدت مبدا خویش است.
شوان در کتاب مهمش، »فهم اسلام«، مینویسد: »سنت نه یک اسطوره پردازی منسوخ و کودکانه، بلکه علمی بی نهایت واقعی است.« سید حسین نصر که می توان گفت برجسته ترین سنت گرای زندهی روزگار ماست، در آثار مختلف خویش برای ارائه ی تعریفی از سنت که دقیقا آن را نه فقط از تجدد بلکه از سنت به معنای معمول کلمه نیز متمایز سازد، کوشیده است. وی در کتاب »اسلام و تنگناهای انسان متجدد« با نقل این عبارت شوان و شرح آن، در مجموع ویژگی هایی را برای سنت ذکر می کند که می توان آن ها را به صورت زیر، فهرست کرد:
الف) سنت نه مجموعه ای از آداب و رسوم قراردادی، بلکه مجموعه ای از اصول ثابت است که مبدائی آسمانی دارد و در اصل، تجلی آن مبدا اند؛
ب) سنت هر چند در زندگی این جهانی ما متجلی می شود، ولی به دلیل قدسی بودن مبداش، سرشتی قدسی دارد، در حقیقت دعوتی از عالم قدس است که می خواهد امکان بازگشت آدمی به مبدا خویش را فراهم سازد؛
ج) سنت در عین ثبات، سیال نیز هست. به این معنا که در عین داشتن گوهر واحد و ثابت، آن اندازه انعطاف پذیر هست که بر شرایط زمانی و مکانی مختلف قابل اطلاق باشد.
آقای مصطفی ملکیان، یکی از چهره های معاصر شناخته شده و صاحب رای در مسائل دین و علم، »سنت« را مجموعه ای از افکار، احساسات و افعال موروثی و جاافتاده می داند که از سوی کسانی قانع و حتی فوق سوال و چون و چرا ناپذیر تلقی شود و از راه تاسی به اسوه ی گذشتگان از نسلی به نسلی انتقال یابد.
به این ترتیب سنت با مفاهیمی چون قداست یا امر قدسی (the sacred)، حکمت خالده (Sophia perennis)، دین، راست اندیشی(orthodoxy)، و طریقت باطنی(esotrism) مرتبط است ولی عین هیچ یک از آنها نیست. سنت رشته وحدت همه اینهاست ، به عبارتی دیگر ، بستری است که همه اینها در سیاق آن جایگاه حقیقی خویش را پیدا و نقش شایسته خویش را ایفا می کنند. به علاوه، سنت ماهیتی فراگیر دارد و در یک جامعه سنتی همه آنچه به دین و دنیای انسان مربوط است، مشروعیت خود را از سنت می گیرد. اخلاق، قانون، سیاست، علم و هنر، همه و همه به نحوی از انحاء مشروعیت خویش و موجودیت شایسته ی خویش را مرهون سنت اند.
یک انسان سنتی ممکن است، از دیدگاه یک ناظر بیرونی، زندگی ای بسیار شبیه زندگی یک انسان سنت گرا داشته باشد. اما، در واقع، میان این دو فرق فارقی است. انسان سنتی به شیوه ی سنتی زندگی می کند، فقط بدین جهت که هیچ شیوه ی دیگری را نمی شناسد. یگانه شیوه ای که می شناسد، همین شیوه ای است که به ارث برده است. اما انسان سنت گرا، فقط به این دلیل به شیوه ی سنتی زندگی می کند که شیوه یا شیوه های دیگر زندگی را آزموده و آن ها را وافی به مقصود نرسیده است. یا لااقل به اندازه ی شیوه ی سنتی بدون اشکال نیافته است. فرد سنتی کسی است که در افکار، احساسات، و افعال خود، ناآگاهانه، به اسوه ی گذشتگان تاسی می کند و گذشتگان را که مقلد آنان است، چون و چرا ناپذیر می داند. اگر این تاسی و تعبد، آگاهانه صورت بگیرد، یعنی مثلا فردی بر اثر مواجهه با یک دلیل قوی و قاطع یا در نتیجه ی تفکر و تامل شخصی معتقد شود که تبعیت از گذشتگان بر اتکا به تجارب و تفکرات شخصی، رجحان دارد و در پی این اعتقاد به تقلید آگاهانه و خودخواسته روی آورد، دیگر، با فرد سنتی سر و کار نخواهیم داشت، بلکه با فردی سنت گرا، مواجه خواهیم بود.
از این جاست که تمامی اصلاحات در تاریخ بشر، به خصوص دعوت انبیا، همواره سنت دینی اجتماعی زمانه و جامعه ی خویش را به نقد می کشیده و آن را تحمل ناپذیر اعلام می داشته و سعی می کرده اند تا راه آسمانی (سنت الهی) خویش را که از عیب و ایرادهای سنت مستقر و تثبیت شده که با ناآگاهی و کوردلی انتخاب شده، مبرا بوده است، جایگزین آن سازد. این همان سنتی است که خداوند در قرآن از آن نام برده، فرموده است: «تبدیلی در سنت الهی نخواهد بود». پس سنت خداوند ثابت است.
موانع فهم سنت
در این چهار قرن اخیر، موانعی جدی در راه فهم این سنت الهی، ایجاد شده است که ناشی از تعارض و تقابل میان سنت گرایی و تجدد گرایی می باشد. این تعارض شدیدتر از آن است که بتوان به نحوی میان سنت و برخی دیدگاه های مدرن، آشتی برقرار داشت. میان این دو، نوعی تناقض ضمنی وجود دارد، به این معنا که هر یک به مقدماتی بنا شده اند که در نهایت با مقدمات دیگری ناسازگارند. تجددگرایی با مقدماتی آغاز می کند که قبول آن ها مستلزم نفی سنت است، سنت گرایی با مبنا قرار دادن سنت، همان طور که خواهیم دید، تجدد را انحرافی در سیر بهنجار تاریخ بشر می داند. ولی در این نزاع میان سنت گرایی و تجددگرایی، با توجه به موقعیت زمانی ما، گویی سنت گرایی با وضعیت دشوارتری مواجه است. زیرا تجدد که مورد حمایت تجددگرایان است، نزد اکثریت انسان های امروز و به خصوص اکثر فرهیختگان نوع بشر، خواسته و ناخواسته به عنوان شرایط ناگزیر زندگی در این مقطع از تاریخ بشر، پذیرفته شده است و مقابله با آن، قطعا کار آسانی نیست. بنابر این دشوار می توان از نظریه ای که مخالف با شرایط تثبیت شده ی دوران کنونی است، به عنوان نظریه ای متعلق به دوران معاصر، حمایت کرد.
حال این سنت که حقیقتی پاینده است و باید حضوری فراگیر در عرصه های مختلف زندگی بشر داشته باشد، فقدان آن در جوامع متجدد (مدرن) که ذاتا سنت ستیزانه اند، خسارتی جبران ناپذیر است. به رغم همه ی شدت و حدّت گرایش سنت ستیزانه در دوران متجدد، آن چیزی که سنت گرایان را بر هدف خویش ثابت قدم می دارد این است که به موفقیت خویش، کاملا امیدوار هستند، چرا که یقین راسخ دارند به این که دوران تجدد و حتی پساتجدد (پست- مدرن) را اگر در گستره ی وسیع تاریخ بشر در نظر بگیریم، همه ی این دوران، مقطعی کوتاه در تاریخ بشر است. به اعتقاد سنت گرایان، این دوران نوعی انحراف است و انحراف نمی تواند، دیری دوام بیابد. بنابر این دوران تجدد را چون کفی بر روی آب یا به عبارت دیگر چون ابری می دانند که در مقطعی گذرا (هر چند طولانی مدت) میان ما و خورشید سنت، حائل شده است؛ ولی در نهایت، دولتش مستعجل است.
به معنای دقیق کلمه، چیزی که در قرون اخیر حادث شده است، غفلت از سنت است، نه از میان رفتن سنت. چیزی که سنت گرایی با آن سرسختانه مخالفت می ورزد، تجدد و نوع نگرش آن به انسان، جهان هستی و علم است. اعتراض بزرگ سنت گرایان به علم پرستی یا علم زدگی است. علم پرستی یا علم زدگی این است که از علم، جهان بینی بطلبیم یا به تعبیری دیگر، علم را جهان بینی کنیم. یعنی این که بخواهیم به مدد علم، تصویری کلی و جامع از جهان هستی بسازیم.
شوان علم امروزی را این گونه توصیف میکند: »علم امروزی که از حیث ذهن، عقلی مسلک و از حیث عین، مادی مسلک است، از عهده ی توصیف جایگاه ما از نظر طبیعی و به طریق تخمینی بر می آید. اما درباره ی جایگاه فراتر از حدود مکانی ما در عالم جامع و واقع، خاموش است. عالم بیگانه در پی رسوخ کردن در اعماق ظرف ها (فضا و زمان و ماده و انرژی) است؛ اما اسرار مظروف ها را به طاق نسیان می سپارد. و گرچه درصدد شرح و تبیین خواص عنصری ما و کنش های درونی روان های ما است. اما از ماهیت عقل و از ماهیت وجود، هیچ خبر ندارد. چنین است که با دانستن »مبادی« علم، جهل این علم نسبت به ماهیت انسان مشخص خواهد شد.»
تجددگرایی به طور کلی دیدگاهی است که آن مقطع از تاریخ بشر را که از آن به دوران متجدد تعبیر می شود و دارای ویژگی هایی است، وضعیت بهنجار و مطلوب زندگی بشر می داند. شیوه های نو و کارآمد برای مطالعه و تحقیق دربارهی طبیعت، فن آوریهای ماشینی نو، شیوههای نو در تولید صنعتی، مردم سالاری لیبرال و فردگرایی (انسان گرایی) از جمله ویژگیهای بیسابقهی دوران تجدد است.
در این جاست که سنتگرایان، بنیادی را که جهان بینی تجددگرایی بر پایهی آن شکل گرفته، بنیاد نااستواری می دانند. این تصور که سنت گرایان تقاضای بازگشت به جامعهای را دارند که در آن هیچ علمی از علوم امروز نباشد، غلط است. آنان به خود علم جدید -یعنی مثلا به خود علم فیزیک، شیمی، زیست شناسی، روان شناسی و جامعه شناسی جدید- اعتراضی ندارند.
همان طور که گفته شد به اعتقاد سنت گرایان، تجدد، انحراف و انحطاط در تاریخ بشر است. به تعبیر شوان: «همهی تمدن ها، دست خوش انحطاط شده اند، با این تفاوت که نوع انحطاط آن ها متفاوت بوده است. انحطاط مشرق زمین، منفعلانه است و انحطاط مغرب زمین، فعالانه. خطای مشرق زمین در حال انحطاط این است که دیگر نمی اندیشد. و خطای مغرب زمین در حال انحطاط این که زیاده از حد می اندیشد و در این اندیشیدن، زیاده از حد در مسیری ناصواب جریان می یابد. مشرق زمین بر روی حقایق به خواب رفته است و مغرب زمین در میانه ی خطاها، حیات دارد».
انحطاط همیشه به معنای سقوط از یک معیار کامل و در عین حال دنبال کردن سیری است که همچنان با همان معیار مرتبط است و حال آن که انحراف، جدایی کامل از خود آن معیار است. به علاوه، دو گونه انحطاط وجود دارد؛ یکی انحطاط منفعلانه و دیگری انحطاط فعلانه. انحطاط منفعلانه، همانی است که تمدن سنتی مشرق زمین طی چندین قرن گذشته دست خوش آن شده است و انحطاط فعالانه همانی است که در همان دوران، غرب متجدد به راه آن رفته است و به دلیل ماهیت پویا و فعال جهان غرب، به معنای دقیق کلمه، تبدیل به انحراف شده است.
همان طور که از این مقایسه ی شوان میان شرق و غرب پیداست، بر خلاف تصور رایج، مشرق زمین وضعیت بهتری دارد؛ از این جهت که حتی اگر چه حقایق سنتی را در زندگی اش به کار نمی برد «و بر روی حقایق به خواب رفته است» ، ولی چندان از آن ها دور نشده است، حال آن که همه ی سرعت و خلاقیت مغرب زمین در مسیری ناصواب، یعنی مسیر دور شدن از سنت به کار گرفته شده، و بنابر این در تحلیل نهایی دست آورد سازندهای برایش به ارمغان نیاورده است.
تقدیر تاریخی ما این است که ما نسبت به تاریخ غرب عقب مانده ایم. دانستن این که این عقب ماندگی، خوب است یا بد، سودمند است یا زیان بخش، بسته به برداشتی است که از تاریخ تفکر غرب داریم. اگر تاریخ را با دید خوش بینانه ی قرن 19 تعبیر کنیم، یا بر اساس معیارهای اقتصادی امروزی که مبنی بر همان آرمان هاست، ما عقب مانده ایم. اگر انجام تاریخ غرب را نهیلیسم یا فراموشی وجود یا گریز خدایان تعبیر کنیم، عقب ماندگی، عبارت است از یک مرحله ی آلودگی کم تر به عواقب چنین تاریخی.
انسان متجدد و همچنین پسامتجدد مبتلا به بیماری نسیان (amnesia) شده است. این انسان، حقیقتا فراموش کرده است که کیست؛ او که در حاشیه ی دایره ی وجود خویش به سر می برد، به شناخت و دانشی درباره ی جهان دست یافته است که به لحاظ کیفی، بسیار سطحی، ولی به لحاظ کمّی، اعجاب برانگیز است. او تصویر ظاهری و سطحی خویش را به عالم فرافکنده است. باید به خاطر داشت که در جهان غرب، آدمی ابتدا با انسان گرایی دوران رنسانس علیه عالم بالا [=آسمان] شورید. فقط پس از این بود که علوم متجدد به وجود آمد. مردم شناسی انسان باورانه ی دوران رنسانس، زمینه ای لازم برای انقلاب علمی قرن هفدهم و پیدایش نوعی علم تجربی بود که هر چند به یک معنا غیربشری است، به معنای دیگری، انسان وارانگارانه ترین شکل ممکن برای معرف است؛ چرا که عقل استدلالی بشر و داده های تجربی مبتنی بر حواس را معیار منحصر برای صحت و اعتبار و همه ی معارف، قرار می دهد. و سپس با دست یابی به این شناخت ظاهری به جهان، بر آن شده تا تصویری از خویش را بر مبنای همین شناخت ظاهری بازسازی کند.
انسان متجدد و فلسفه ی جدید، عقل استدلالی را فراتر از جایگاهی که در خور اوست، نشانده و در حق او غلو کرده است. از منظر سنت گرایان، عقل استدلالی، یکی از مواهب عظیم الهی است و قدرت و فایده ی انکارناپذیری دارد. انسان باید از عقل جزئی و استدلال گر خود استفاده کند، فقط بدین منظور که از آن درگذرد و به شهود عقلی حق، یعنی علم بی واسطه به حق برسد. عقل استدلالی با این همه، چیزی بیش از یک ابزار نیست و چون ابزار است، می تواند خوب به کار گرفته شود یا بد. جایی که بصیرت نیست، قوم گردن کش می شود. هر چقدر هم آن قوم، قوای استدلالی خود را تربیت کرده و رشد داده باشد.
این شرایط برای اذهان متجدد، یا خوگرفته با تجدد، موانعی جدی در راه سنت گرایی ایجاد میکند. هیوستون اسمیت، از سنتگرایان برجستهی معاصر، در مقالهای با عنوان »دفاعیه ی نصر از حکمت خالده« بخشی از بحث خویش را به تبیین این موانع اختصاص داده است. سید حسین نصر نیز در »پاسخ به هیوستون اسمیت«ضمن صحه نهادن بر کلیت مقاله ی او، کوشیده است تا راه های ممکن برای مقابله با این موانع را توضیح دهد. سه مفهوم از مفاهیم سنت گرایی که برای دنیای معاصر چندان قابل فهم نیست؛ عبارت است از: مابعدالطبیعه، سلسله مراتب هستی و سنت.
مطلبی دیگر از این انتشارات
شعله های عجز
مطلبی دیگر از این انتشارات
شایعه (داستان کوتاه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاطره (آش دهان سوز)