معرفی کتاب: جان شیفته و مردگان باغ سبز

این مطلب در شماره‌ی سوم مجله‌ی دانشجویی «مداد» در دی و بهمن 1389 (در پیوست «کلک ادب») چاپ شد. نشریه‌ی مداد به صاحب‌امتیازی، مدیر مسئولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر می‌شد. سردبیر پیوست ادبی «کلک ادب» مرحوم محسن رجبی بود.

جان شیفته

معرفی کننده: مرحوم محسن رجبی


هر کسی که آَشنایی حتی مختصری با ادبیات داستانی داشته، هر چه قدر هم که داستان های مدرن وپست مدرن خوانده باشد، اگر فقط و فقط با یک اثر کلاسیک آشنایی داشته، این نکته را تصدیق خواهد کرد که شناختن لذت داستان بدون مطالعه آثار کلاسیک به هیچ وجه ممکن نیست. اما با این حال، اقبال خوانندگان، حتی آن هایی که در این زمینه خواص به حساب می آیند، به آثار کلاسیک بسیار پایین است... که علت آن، از نظر من، نه عدم جذابیت داستان های کلاسیک، بلکه وجود سبک خاص آثار کلاسیک است: توصیف دقیق صحنه، حالات چهره، و شخصیت پردازی های برجسته، که با این که در هر اثر کلاسیک، اعجازی صورت گرفته، سبب بالا رفتن تعداد صفحات، و از آن گذشته، کند شدن ریتم روایت داستان شده که این برای انسان های عصر بیست و یکم که جنون سرعت دارند، نهایت دلزدگی ست.

همه مطالب بالا گفته شد، تا کتابی را معرفی کند که دارای چند خصوصیت برجسته است که مطمئنا به دل جنون سرعتی ها هم می نشیند: جان شیفته، نوشته رومن رولان، نویسنده بزرگ فرانسه. این داستان به شدت کلاسیک است و از شخصیت پردازی هایی برخوردار است که به نوعی همزاد شما می شوند و آن ها را هر لحظه با خود و در اطرافتان حس می کنید. در زمینه روانشناسی انسان ها، اجتماعاتشان، و همچنین موشکافی دقیق سیاست و عناصرش آن چنان مطالب پخته ای ارائه می دهد که هم خوانی های عجیبی بین آن ها و مسائل امروز در آن دیده می شود. و اما مهم ترین ویژگی این کتاب اینست که داستانی هرچند طولانی، اما با سرعتی قابل قبول دارد و از کندی معمول آثار کلاسیک در آن خبری نیست و از این لحاظ، داستانی نسبتا مدرن شمرده می شود. در کل، منظور این که خوانندگان کلاسیک نخوانده می توانند با این کتاب، شروع خوبی داشته باشند برای غواصی بی پایان در دریای کتاب های داستانی.

اما، از معایب کتاب که شاید (و البته مسلما) دست خیلی ها را برای شروع کردنش می لرزاند، تعداد زیاد صفحاتش (حدود 1800 صفحه) باشد که در این زمینه چیزی نمی شود گفت به جز این که هر کس که میل حتی ناچیزی دارد برای خواندنش، تا صفحه 300 کتاب را بخواند و بعد اگر مطابق میل نیافتش، خواندنش را متوقف کند. به هر حال، از نظر من، جان شیفته، کتابی ست که هر وقت بخوانیدش، حسرت این موضوع را خواهید خورد که چرا این قدر دیر خوانده اید. به هر حال.

اما در پایان، باید تشکری کنم از دوستانی که باعث شدند این کتاب به دستم برسد، که اگر لطف آنان نبود، حسرتی که بعد از خواندن کتاب خوردم (حسرتی برای دیر خواندنش)، بسیار بیشتر از امروز بود.

مردگان باغ سبز: و من با این دو تا چشمهام چه چیزها که ندیده ام!

معرفی کننده: امیرحسین مجیری


مردگان باغ سبز روایت گر واقعه ای تاریخی است. با وجود این که محمد رضا بایرامی آن را همان قدر به واقعیت نزدیک دانسته است که پلنگِ سر کوه به ماه! در واقع آن طور که خود بایرامی گفته است [الف- خردنامه همشهری- ش 57- شهریور و مهر 1389- ص 61] قطعیتی وجود ندارد و ممکن است نگاه به تاریخ برای هرکسی متفاوت باشد.

با وجود این روایت تاریخی و این که بعد خواندن، ممکن است از مشابهت‌های آن با امروز، مو بر تنتان سیخ شود، و از «قره یقه ها» و شاید «فرقه ای ها» بدتان بیاید و از جنگ داخلی نفرت پیدا کنید (که روزگار بدی بود و «همین بود که بود») روایت داستانی کتاب، روی دیگری از سکه است. ماجرا در آذربایجان می گذرد و نویسنده گویی به زبان مردم همان جا داستان روایت می کند. با همان تشبیه های جالب و همان روایت شیرین. انگار که کتاب ترجمه‌ی متنی ترکی باشد. برای مثال:

«در زندگی ساعاتی وجود دارد که با یک عمر برابر می کند، به خصوص اگر آن ساعات در روزی باشد که برای خودش قرنی است. آره! روزی به درازی یک قرن!»

«دو جور بیش تر دیوانه وجود ندارد. دیوانه ای که می خندد و دیوانه ای که گریه می کند و خطرناک است و حالا با کمال تعجب به نوع سومی برمی خورد که نه این بود و نه آن و بلکه هم این بود و هم آن. دیوانه ای که انگار در همان لحظه به دنیا آمده و هست شده بود...»

»و مادر مثل گنجشک است به گمانم. همیشه رو دیوار یا درخت خانه سر و صدا می کند بی آن که به چشم بیاید و فقط وقتی متوجه نبودش می شوی که دیگر نیست، که دیگر پریده، که دیگر رفته، که دیگر مُرده.«

توصیه می کنم حتما کتاب را بخوانید، اگر می خواهید لذت خواندن یک رمان غریب و دل نشین را ببرید. و اگر دلتان برای یکی که صمیمانه از دردهایش با شما بگوید، تنگ شده است.