نظام آموزشی و بازتولید فرهنگی، یا من می‌خوام مهندس بشم!

این مطلب در شماره‌ی دوم مجله‌ی دانشجویی «مداد» در مهر و آبان 1389 چاپ شد. نشریه‌ی مداد به صاحب‌امتیازی، مدیر مسئولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر می‌شد. نوشته‌های چاپ شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسنده‌ی این مطلب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد.

نویسنده: نرگس احمدی (نام مستعار)

تصویر چاپ شده برای این مطلب
تصویر چاپ شده برای این مطلب


  • - چرا به مدرسه می‌روی؟
  • - برای اینکه سواد یاد بگیرم.
  • - چرا سواد یاد بگیری؟
  • - تا مهندس(یا دکتر) بشم.

احتمالا این سؤال و جواب برای کسانی که اخبار صدا و سیما را می‌بینند بسیار آشناست، سؤال و جواب کلیشه‌ای بین خبرنگار تلویزیون و کودک هفت ساله‌ای که در حالی که یک شاخه گل در دست دارد و لبخندزنان (یا گریان!) در روز شکوفه‌ها دوران تحصیلش در مدرسه را آغاز می‌کند. در همین سؤال و جواب ساده چند نکته وجود دارد که دقیق‌تر شدن در آنها خالی از لطف نیست: نخست این که کودک مدرسه را تنها مکانی می‌داند که می‌تواند به او سواد بیاموزد، دوم این که او سواد آموخته شده در مدرسه را تنها وسیله‌ای می‌داند که می‌تواند آینده‌ای مثبت به عنوان دکتر و... برای او رقم بزند و سوم این که از نظر او دکتر (یا مهندس) بودن آن قدر مثبت است که جای چراجویی بیش‌تر را برای خبرنگار یا هر پرسش‌کننده‌ی دیگر باقی نمی‌گذارد.

اما به واقع آیا تمام پیش فرض های اخیر آن گونه که کودک به تأسی از بزرگترها وانمود می کند بدیهی است؟ یا تنها شعارهایی هستند که به خاطر تکرار بیش از حد بدیهی پنداشته می شوند؟

شاید باور به پیش فرض های اخیر از نخستین آموخته هایی باشد که مدرسه کودک را ملزم به یادگیری آنها می کند، این بار پیش از شروع تحصیلات رسمی و به وسیله ی کسانی به جز معلمان رسمی یعنی والدین. اما این تازه آغاز ماجراست؛ آن چه در مدارس به دانش آموزان آموزش داده می شود بسیار فراتر از چیزی است که از آن به عنوان آموزش رسمی یاد می شود. منظورم برنامه‌ی درسی پنهان2 است.در واقع کودک در مدرسه می آموزد که چگونه منضبط، وقت شناس و مطیع دستورات مقام ارشد و البته همرنگ با جماعت باشد.

شاید در نگاه اول کسب این ویژگی ها چندان عجیب یا تأسف بار نباشد، به واقع اینها دقیقا همان چیزهایی هستند که فرد برای اینکه بتواند زندگی آسوده و قابل قبولی داشته باشد به آنها نیازمند است.اما بیایید برخلاف همیشه با عینک تردید به ماجرا نگاه کنیم ؛در بعد فردی این آموزه‌ها دقیقا ویران کننده‌ی خودانگیختگی هستند. فروم فرد خودانگیخته را کسی می‌داند که احساسات، افکار و افعالش بیانگر نفس او باشد،به همین معنا هنرمند کسی است که بتواند خویشتن را خودانگیخته بیان کند،خلاقیت های علمی هم از نظر او در زمره فعالیت های خودانگیخته قرار می گیرند با این تفاسیر عدم اقبال اغلب هنرمندان و دانشمندان در مدرسه قابل توجیه است.خودانگیختگی از آن روی حائض اهمیت است که آزادی مثبت یعنی آزادی ازنوعی که به تکامل فرد منجر می شود و نه ان نوعی که گرفتاری او در دامن فاشیسم و نازیسم و دیگر مکاتب و ایسم ها را در پی دارد فعالیت خودانگیخته ی مجموع تمامیت یافته ی شخصیت است،چیزی که به هیچ وجه در نظام آموزشی مورد تأکید نیست (3).

در بعد اجتماعی هم آنچه والدین به کودک می‌آموزند تضمین کننده ی بقای مدارس به شکل فعلی آن‌هاست و آموخته‌های پنهان در مدارس یعنی انضباط، اطاعت و هم‌رنگی با جماعت همه و همه تضمین کننده‌ی بقای نظم پیش از خود هستند.

بنابراین در مدارس فرهنگی باز تولید می شود که استیلای طبقه‌ی حاکم را دوام می‌بخشد و مدارس را در زمره‌ی ابزار ایجاد هژمونی فرهنگی (4) قرار می دهد، در واقع باید اذعان کرد که نقش مدارس در ایجاد هژمونی فرهنگی می‌تواند به مراتب بیش از تلویزیون و سایر رسانه‌ها باشد چرا که ابزار اخیر اندک انتخابی برای فرد در گوش کردن یا نکردن و تسلیم شدن یا نشدن به پیام‌های رسانه‌ای قائل می‌شوند، اما در مدارس فرد از سنین کودکی ناچار است علاوه بر شنیدن، گردن نهادنش به آموزش‌های علنی و پنهان مدارس را به تمامی نمایش دهد؛ چرا که در غیر این صورت بازخواست، تحقیر یا تنبیه خواهد شد. از سوی دیگر به خاطر سن کم فرد هنگام ورود به مدرسه و مدت زیادی که تحت سیطره‌ی نظام آموزشی قرار دارد تأثیر آن روی شخصیت فرد به شدت تشدید می‌شود.

حال بیایید با همان عینک تردید به برنامه‌ی علنی درسی نگاه کنیم: برنامه‌ای که در آن بیشترین اهمیت به دروس ریاضی و علوم داده می‌شود،کسانی که در این دروس قوی هستند با استعداد تلقی می شوند و آنها که در این دروس ضعف دارند به هرچیزی متوسل می شوند تا در این دروس موفقیتی عایدشان شود چرا که می دانند این ضعف می تواند آنها را از رسیدن به مدارج عالی تر باز دارد.اما چرا این دروس؟! ویژگی عینک تردید این است که نخست و بیش از هر چیز سرمایه داری را به عنوان پاسخ هر سؤالی برجسته می کند.بله در واقع اینها دروسی هستند که پیشرفت تکنولوژی را ممکن می کنند و پیشرفت تکنولوژی به معنای تولید بیشتر است،همان دلخواه سرمایه داری.فرد مفید برای سرمایه داری فردی است که بتواند به آن در تولید بیش‌تر کمک کند پس باید فرد به هر وسیله ی ممکن تلاش کند در دروس مورد نظر سرمایه داری پیشرفت کند و چه چیزی بیش از کسب ارزشی که بر مبنای دروس مورد نظر سرمایه داری تعریف شده می تواند افراد را به این کار تشویق کند؟پس افراد بهتر تولید کننده های بهتر هستند و البته تولیدکننده هایی بهترند که بهتر مصرف کنند.کارخانه ی بزرگ آموزش و پرورش در پایان محصولش را با این اتیکت تحویل می دهد:

99% آماده ی حفظ نظم سرمایه‌داری موجود.

البته بدبینی اشاره شده نسبت به نظام آموزشی کنونی به هیچ عنوان به معنای تأیید نظام آموزشی گذشته نیست، چه اگر در نظام کنونی آموزشی برنامه ی درسی پنهان فردیت اشخاص را هدف گرفته و با القای خواست ها و غایت های به ظاهر متفاوت و در باطن یکسان می کوشد ولو به بهای سلب امکان فعالیت خودانگیخته از فرد، بقای نظم موجود را تضمین کند، در گذشته قدرت چه در قالب پدر خانواده ای که فرزندش را وادار به ادامه ی پیشه ی خود می کند وچه در سیمای پادشاه و نظام حکومتی‌ای که به طبقات فرودست اجازه‌ی کسب علم نمی‌دهد، آشکارا فردیت شخص را می‌کشت و از این انسان از خود بیگانه به هر نحو که می‌خواست استفاده می‌کرد.

——

1. بازتولید فرهنگی به معنای راه و روش هایی است که طی آن‌ها مدارس، همراه با سایر نهادهای اجتماعی، موجب استمرار و تکرار نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی می شوند.[جامعه شناسی گیدنز]

2. ایلیچ در نظریات جامعه شناسانه‌اش در مورد آموزش و پرورش از این اصطلاح فراوان استفاده می‌کند.

3. بحث‌های مربوط به مفهوم خود انگیختگی و همچنین انواع مختلف آزادی در کتاب گریز از آزادی اریک فروم به تفصیل مطرح شده است.

4. هژمونی اصطلاحی است که »گرامشی«آن را باب کرده تا چگونگی سلطه‌ی یک طبقه بر طبقه‌ی دیگر را به وسیله‌ی آمیزه‌ای از وسائل سیاسی و ایدئولوژیکی وصف کند و به طور کلی به مجموعه ابزاری اطلاق می‌شود که طبقه‌ی حاکم به وسیله‌ی آن استیلایش بر جامعه را حفظ می‌کند.