بذارید بهش فکر کنم
22 خرداد و بازخوانی انقلاب (خلاصهی مقالهی طاهرزاده)، نقد آن و نقدِ نقد آن
دو مطلب اول (خلاصه مقاله و نقد آن) در شمارهی دوم مجلهی دانشجویی «مداد» در مهر و آبان 1389 (پروندهی «نسبت ما و غرب») چاپ شد و مطلب سوم در شمارهی سوم این مجله (دی و بهمن 89). نشریه ی مداد به صاحبامتیازی، مدیر مسئولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر میشد. نوشته های چاپ شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسندگان این مطلب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشند.
تلخیص: ایمان امینی
در راستای نقادیهایی که آقای موسوی و آقای احمدینژاد جهت ریاست جمهوری دورهی دهم به یکدیگر داشتند، موضوعاتی در متن جامعه از نظر فکری و فرهنگی پنهان بود که تا حدّی ظاهر گشت و این نوشتار درصدد توجّهدادن به ریشهی اصلی آن افکار است. . پس خوانندگان عزیز انتظارشان در این نوشتار نقد و بررسی افکار باشد و نه اشخاص. قصد نویسندهی این نوشتار کالبدشکافی تفکری است که با بهصحنهآمدن آقای موسوی، لایههایی از آن ظاهر گشت که به نظر نویسنده چیزی فراتر از رقابتهای انتخاباتی بود. و توصیهی بنده به خوانندهی عزیز آن است که در این رابطه به جبههها نظر کند و نه به آدمها و مواظب باشیم در گرایش به افراد یا مخالفت با آنها، بررسی و تحلیل جبهههایی که افراد در آن قرار دارند فراموش نشود.
1- در 22 خرداد 1389 رفراندمی روشن و گویا رخ داد که هم حامیان آقای احمدی نژاد و هم آقای موسوی امیدهای خود را به نمایش گذاشتند.
2- با توجه به تفاوت اساسی گفت و گو ها و برنامه های دو نامزد، به نظر می رسد دو نوع آینده برای انقلاب در نظر دارند.
3- شاخص آقای احمدی نژاد در نقد دولت های گذشته ، عدالت و معنویت بود و تاکید بر عدالت و معنویت و عبور از فرهنگ مدرنیته را داشت.آقای موسوی از همه ی زوایا دولت احمدی نژاد را نقد میکرد و شاخص ایشان ایجاد رفاه عمومی برای همه، رفع تبعیض، دادن آزادی های مدنی و پیشرفت ایران بود.
4- در هر رقابت انتخاباتی ، رقبا بر هم نقدهایی میکنند؛ ولی به نظر می رسید این نقد ها از حدِّ عرف گذشته و نشانگر تعارض اساسی بین جناح هاست.
در کشور هایی که مبانی سکولاریته را پذیرفته اند و مبانی قدسی ندارند؛انتقادات هر چه هم شدید باشند؛ خبر از خطری جدی برای جامعه نمی دهند ولی اگر در نظامی اسلامیانتقاداتی تا حدِّ تعارض پیش رود؛ به نظر می رسد هر طرف با نفی دیگری عملاً ارزش های اصیل انقلاب را نادیده می گیرد و باید موضوع را با دقّت بیشتری بازخوانی کرد.
5- آنچه خط انفصال دو نامزد است و سایر پدیده ها را باید در ذیل آن بررسی کرد؛ موضوع اصالت دادن به ارزش های غربی و پیشرفت با الگوی غربی، در کنار روحیه ی ضد استعماری از طرف آقای موسوی و موضوع اصالت دادن به ارزش های اسلامی و عبور از غرب از طرف آقای احمدی نژاد است. و شاید علت اتلاف جریان های مختلف –از چپ و راست- در مقابل احمدی نژاد هم آن است که همگی معنی پیشرفت را، معنی غربی آن می دانند.
6- این سوال اساسی است ، که آیا باید انقلاب، ادامه راه خود را با بازگشت به سالهای قبل از دولت احمدی نژاد تعریف کند یا جهت گیری آقای احمدی نژاد را ادامه دهد؟!
آقای موسوی علّت کاندید شدن خود را احساس خطر کردن برای انقلاب بیان کردند و این نشان می دهدراه آقای موسوی ادامه ی همان جاده ای است که دولت های سازندگی و اصلاحات در آن قدم گذاشتند و راه آقای احمدی نؤاد را برای انقلاب خطرناک می دانند.
نتیجه ی دولت های سازندگی و اصلاحات که بر اساس نظام آموزشی و اقتصادی بانک جهانی و غرب قدم گذاشت؛ حاکمیّت یک گروه بروکرات بود و آقای موسوی هم نمی توانست مسیری جدای این مسیر ترسیم کند. به همین جهت پیکان انتقاد را به سمت عملکرد دولت احمدی نژاد گرفت و عملاّ طرحی که مشخصه ی برنامه ی ایشان باشد از ایشان دیده نشد.
7-محتوای نظام آموزشی امروز ما بیشتر با زبان تفکّر و ارزش های غرب آشناست و چنین قرابتی را با ارزش های دینی ندارد. پس نباید انتظار داشت که تحصیل کرده ی آن نظام بدون در نظر گرفتن سرمایه های شخصی دینی او، بتواند ارزش های اسلامی و انقلاب را بفهمد و از آن پاسداری کند. و اگر دولت دهم با تعاریفی که مبتنی بر ارزش های انقلاب دارد؛ نظام آموزشی، اقتصادی و سیاسی کشور را متناسب با آنها تغییر ندهد، تشکیل کشور و تمدن اسلامی سالها به عقب می افتد.
8-به جز کسانی که آقای موسوی را به خاطر سوابق انقلابیشان حمایت می کردند؛ آقای موسوی با گروهی همنوا شدند که یا دین را امری فردی در زندگی میدانستند؛ یا هیپ اصالتی برای دین در زندگی شخصی قایل نبودندو علّت حمایت غرب از آقای موسوی هم همین بود.
امام(ره) اصرار داشتند که: »ما جمهوری اسلامی لفظی نخواستیم؛ ما خواستم که حکومت الله در مملکتمان و انشاءالله در سایر ممالک اجرا شود«؛ ولی نگاه آقای موسوی، احترام به اسلام ولی در مسیر دولت های آقایان هاشمی و خاتمی بود.
به نظر می رسد که خدای آقای موسوس با خدای امام تفاوت اساسی دارند.خدای انقلاب اسلامی خدای بیرون آوردن انسان ها از ظلمات مدرنیته به نور حاکمیت حضرت بقیۀ الله است، ولی خدای آقای موسوی خدای خالق، منهای خدای ربّ همان خدای یونان زده و سکولار است که خالق است ولی مناسبات جامعه را غرب اداره می کند. همان خدایی که نیچه در رابطه با زندگی غربی گفت:((خدا مرده است)). به همین علّت افرادی باید رییس جمهور نظام اسلامی بشوند که نسبت انقلاب اسلامی و غرب را بشناسند.
9- تفاوت دولت نهم با دولت های گذشته، اصالت دادن بیشتر به آموزه های اسلامی و یا به تعبیر غربیان، بی اعتنایی به غرب بود. این نقطه ی قوّتی برای این دولت محسوب می شود ولی انتقادات آقای موسوی به دولت نهم خارج از عرف انتقادات منطقی و بیشتر از دیدگاه غربیان بود به طوری که این نقطه ی قوّت، به عنوان نقطه ی ضعف بیان میشد.
10- با توجّه به این که آقای احمدی نژاد از نظر فضایل اخلاقی و معارف دینی کمتر از آقایان هاشمی و خاتمی نیستند؛ برخوردهای آقای موسوی با ایشان حکایت از ظهور ملاک هایی در دیدگاه آقای موسوی دارد که به ارزش های دینی و شعارهای عدالت و معنویت، نگاهی تمسخر آمیز و کینه توزانه میکنند. همه قبول داریم که اجتماع نقیضین محال است؛ وقتی در فضایی که یک جریان عملاً پایبندی خود را به ارزش های انقلاب نشان ندهد و به همه ایراد می گیرد که چرا به ارزش های مدرن پشت کرده اند، اتّحاد ممکن نیست و باید در آینده منتظر تعارضات شدیدتری باشیم که مسؤلیّت آن بر عهده ی جریانی است که به ارزش های الهی پشت کرده.
11- طی سالهای گذشته جریان هایی از ارزش های انقلاب فاصله گرفتند که رهبر از آنها به عنوان «ریزشهای انقلاب» نام بردند. با توجّه به شعارهای آقای موسوی ، این جریان ها به ایشان گرویدند و آقای موسوی فکر کردند این گرویدن، به معنای بازگشت به انقلاب و ارزش های آن است. گویا قبل از به صحنه آمدن آقای موسوی (طبق بیانیه شماره 9 ایشان) فاصله ی مردم و نظام هر روز بیشتر میشده و با آمدن ایشان، مردم به سوی انقلاب باز خواهند گشت.
12- آقای موسوی تضادی را که بین انقلاب و جداشدگان از انقلاب بود، به تضاد بین آن افراد و آقای احمدینژاد تبدیل کرد تا با یک تیر دو هدف را زده باشد، اولاً: بهزعم خود، رقیب انتخاباتیاش را کنار بزند. ثانیاً: دیگر کسی هوس إصرار بر ارزشهای انقلاب در قالب دولت اسلامی و عبور از غرب، در سر نپروراند. و از این طریق عملاً مقابلهی جریانهای متضاد با انقلاب زیر پوشش مقابله با آقای احمدینژاد پنهان شد ، در حالی که با مدیریت و درایت مقام معظم رهبری«حفظهاللهتعالیعلیه» و با انتقادهایی که از قبل به عملکردِ دولتهای سازندگی و اصلاحات نمودند، ذهنها را متوجه جریانی غیر از دولتهای مذکور کردند و درنتیجه، نظام اسلامی از انحرافی که در اثر دولتهای سازندگی و اصلاحات، بدان گرفتار شده بود، خارج گشت.
13- در انتخابات 22 خرداد، با رای 5/24 میلیونی مردم به آقای احمدی نژاد، اکٍریت مردم راهشان را از راه آقای موسوس جدا کردند؛ ولی باید توجه کرد که خطری بزرگ در کمین انقلاب است؛ به طوری که حتّی جناحی با سوابق انقلابی، به شعارهایی غیر لز جنس انقلاب می گرود و آقای موسوی نمود چنین خطری شد، تا مسؤلان فرهنگی ما به خود آیند که آینده انقلاب به کجا می رود!
14-باید توجه کنیم کسانی که در دولت های قبل به منافع مادی زیادی رسیدند، در دولت آقای احمدی نژاد بیکار نمی نشینند. باید فعّالیّت های آنها را رصد کنیم و توجّه داشته باشیم که به بهانه ی کینه ورزی با آقای احمدی نژاد، از شعار های انقلاب جدا نشویم. خاصه این که ارتباط محافلِ جریان های مخالف دولت نهم با غرب، ممکن است ایشان را به چنین تحلیلی برساند.
15- گفته شد که جریانی با سوابق انقلابی بر شعارهایی غیر از جنس انقلاب و آینده ی آن کشیده شد. حال برای رفع این خطر باید عمق آن را بررسی کرد و راهکار نجات از آن را مورد مطالعه قرار داد.
16- باید بپرسیم اگر اقای موسوی رییس جمهور می شدند و شعار هایشان را عملی میکردند نسبت به اهدافی که به آن میرسیدند، ما در کجا قرار میگرفتیم؟
آقای موسوی، دولت آقای احمدی نژاد را فاجعه میدانستند. پس آرمان های ایشان باید صد در صد مخالف احمدی نژاد باشد. به طوری که نه کشور از ظاهری اسلامی خود خارج شود و نه با اصالت دادن به ارزش های غربی، به تمدّن اسلامی نظر شود. این دیدگاه کشوری مثل ترکیه یا مالزی را می سازد که در عین مسلمانی، رعایت غرب را هم میکنند و انقلاب اسلامی که بناست از غرب عبور کند و زمینهی حاکمیت امام معصوم را فراهم سازد؛ به کلی از مسیر خود منحرف می شود و اسلام در »مهندسی«جامعه نقشی نخواهد داشت. و سکولاری پنهان ولی فعّال قوّت می گیرد که نتیجه ی آن اشرافیت نوظهور طبقه ی لیبرال در متن تصمیم گیری جامعه خواهد بود.
به یاد داریم که با وجود توصیه مقام معظم رهبری به آقای موسوی مبنی بر پی گیری شکایتشان در شمارش آرا از طریق قانون و شورای نگهبان، آقای موسوی پس از خروج از دفتر رهبری بیانیه صادر کردند و گفتند به شورای نگهبان اعتماد ندارم و به کمتر از ابطال انتخابات راضی نشدند. کسی که به رهبری وقعی نمی نهد و به شورای نگهبان اعتماد ندارد عملاً معتقد است باید نظامی دیگر تشکیل داد. نظامی که در آن رهبری یا نباشد و یا هیچ نقشی نداشته باشد، و این درست همان چیزی است که باید از خود پرسیم؛ کسی که خود را متعلق به نظام اسلامی میدانند یا میدانستهاند چه شده است که چنین فکری در ذهنش پیدا شده است؟
17- تفاوت گفتمان آقایان هاشمی و خاتمی با غرب، نسبت به رهبری و آقای احمدی نژاد در این است که آقایان هاشمی و خاتمی، غرب را به عنوان یک تمدّن قابل توّه پذیرفته اند و انتقاداتشان به آن، انتقاد در هویّ و اصل وجودی آن نیست ولی رهبری و آقای احمدی نژاد اصل تمدّن غرب را به رسمیت نمی شناسند و آن را عامل نابودی بشر و حاکمیت ظلم و کفر و فساد می دانند.
18- انقلاب اسلامی و تمدّن سازی آن به گونه ای است که از حضرت آدم شروع شده و باید به حضرت مهدی (عج) ختم شود و این، با نگاه دولت های اسلامی ای مثل ترکیه بسیار متفاوت است. حال سوال این است که چرا گروهی که سخنش سخن اکثریت مردم نیست، به خود اجازه دهد ارزش های انقلاب را تا این حد پایین بیاورد و آن را از رسالت تاریخیاش که مردم هم حاضرند هزینهی آن را بپردازند، باز دارد و کشور را به سوی سکولاریزم و در نتیجه بی تاریخی و بی هویتی سوق دهد، تا طبقه ی غرب گرای جامعه راضی شوند، نه مسلمانان عدالت خواه و معنویت گرا؟!
19- آقای موسوی در بیانیهی شماره 9 با به تمسخرگرفتن موضوع »خودی«و »غیر خودی«که رهبر انقلاب سال گذشته مطرح کردند و در آنجا تأکید فرمودند، از نظر حقوق شهروندی همه حقِّ مساوی دارند ولی نسبت افراد به انقلاب و دشمنان انقلاب متفاوت است و آنکس که حرف دشمن را میزند، خودی بهحساب نمیآید؛ آقای موسوی در آن بیانیه با نادیده گرفتن این موضوع عملاً برای ارزشهای انقلاب اسلامی و مقابلهی انقلاب با غرب، جایی باز نکرده و این همان چیزی است که جریانهای ضد انقلاب داخلی و خارجی جنبهی مثبت آقای موسوی شناختند.
20- اما بیش از همه باید به خاستگاه آن تفکر پرداخت و بررسی کنیم چه شد که انقلاب در یکی از جبهههای درون خود به چنین افکاری گرفتار شد.
ابتدا در یک کلمه میتوان گفت: فرهنگ غرب توانست برای افرادی که از جهتی متعلق به انقلاب بودند و قلباً انقلابی، طوری انقلاب اسلامی را تعریف کند که تا حدّ تعارض با امثال آقای احمدینژاد و کسانی که چون او فکر میکنند، جلو بیایند، و همانطور که عرض شد این اساسیترین نکتهای است که باید از نظر فرهنگی در بستر مسائل پیشآمده در قبل و بعد از انتخابات 22خرداد، به آن فکر کرد.
21- برای جلوگیری از انحرافِ جناح های مختلفِ انقلاب اسلامی و عبور از این مشکل لازم است دو نکته مورد توجه قرار گیرد: یکی»شناخت حقیت و ذات انقلاب اسلامی«و دیگری »شناخت ذات غرب«و این که نظام آموزشی خود را بر اساس این دو نکته بازخوانی کنیم.
22- در مورد ذات و حقیقت انقلاب اسلامی باید گفت، انقلاب اسلامی با جایگاه فراتاریخی خود و با هویّت اسلامی، ریشه در غدیر دارد که خداوند برای مدیریت جامعهی اسلامی، انسانی معصوم را منصوب فرمود و مکتب تشیّع با وفاداری به غدیر، همچنان تاریخ را در نوردید تا اینکه با ظهور انقلاب اسلامی، فرهنگ غدیر در زمان غیبت، با ولایت فقیه محقّق شد، بر این اساس که حکم خدا و رسول(ص) و امامان معصوم (ع) توسط کارشناسی توانا از متون اسلامی أخذ گردد، تا زمینه برای ظهور مقدس حضرت صاحبالأمر (عج) آماده شود و تمدن اسلامی بهعنوان عالیترین بستر تعالی بشر به صحنهی تاریخ پای گذارد، و لذا آن جریان از انقلاب اسلامی شروع شد تا به »دولت اسلامی«برسد و سپس »کشور اسلامی«واقع گردد و در نهایت »تمدّن اسلامی«ظهور یابد. نظام آموزشی ما باید نسلی را تربیت کند که با ذات انقلاب اسلامی آشنا باشند و آن را یک اتّفاق ساده تاریخی ندانند؛ تا غرب هرچه بیشتر از جوانان ما سربازگیری نکند و انتخابات بعدی ما بیشتر مورد تهدید قرار نگیرد.
23- دربارهی شناخت ذات غرب و جایگاه فرهنگی مدرنیته و این که رابطه ی آن با انقلاب اسلامی چگونه باشد باید گفت: اولاً مدرنیته از نظر مبانی ، رابطه ی خود را با عالم قدس به کلی منقطع کرده و با همین نگاه هم به عالم و آدم می نگرد. به قول »رنه گنون«؛ فرهنگ غربی با هر گونه نگاه قدسی کینه توزانه برخورد می کند، ولذا فرهنگ مدرنیته ، نفی فرهنگ دینی و قدسی است.
انسان دینی کسی است که سعی دارد خود را از نظر فکری و اخلاقی طوری تغییر دهد که شایسته ی قرب الهی شود ولی انسان غربی سعی دارد با تغییر طبیعت به خود هویّت بخشد.
باید در نظام آموزشی مباحث دقیقی صورت گیرد؛ به طوری که خدای ناکرده جوانانمان را طوری تربیت نکنیم که تنها غایتشان داشتن تکنولوژی برتر گردد. در غیر این صورت آنها با غرب قرابت بیشتری پیدا می کنند تا با عالم قدس و انقلاب اسلامی.
24- معلوم شد اساسیترین مسئلهی انقلاب اسلامی دو نکتهی «فهم جایگاه تاریخی اسلامی» و «شناخت غرب و نسبت آن با انقلاب اسلامی» است، دیگر چگونگی فعالیت های فرهنگی برای آینده مشخص خواهد بود.
و معلوم شد که جبههای که از نظر فکری و فرهنگی از جنس انقلاب نیست، در بسیاری از لایههای فرهنگی کشور نفوذ کرده و سنگرهایی را نیز اشغال نموده است. میماند راهکارهایی که چگونه بتوان از وضع موجود به سوی وضع مطلوب عبور کرد و اهمیّت مسئله را میتوان در ابلاغیهی مقام معظم رهبری »حفظه الله تعالی علیه«در رابطه با سیاستهای برنامهی پنجم توسعه دانست که میفرمایند:
«انتظار دارم در دورهی پنجسالهی آينده اقدامات اساسی برای تدوين الگوی توسعهی ايرانِ اسلامی كه رشد و بالندگی انسانها بر مدار حق و عدالت و دستيابی به جامعهای متكی بر ارزشهای اسلامی و انقلابی و تحقق شاخصهای عدالت اجتماعی و اقتصادی در گرو آنست، توسط قوای سهگانهی كشور صورت گيرد».
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
نقد مقاله: لطفا دقیق صحبت کنید.
نویسنده: میلاد طاهریان
به درستی که یکی از مهمترین رویکردهای منازعه آمیز در صد سال اخیرِ ایران بحث سنت و مدرنیته بوده است. بسیاری از صاحب نظران، اتفاقات رخداده در سال گذشته پیرامون انتخابات را نیز، در همین چارچوب ارزیابی و تحلیل میکنند. بدین معنا که جنبش سبز و جریان حامی مهندس موسوی را در طیف طبقات حامی رویکرد مدرن میدانند و طیف حامی دکتر احمدی نژاد را در دستهی سنتگرایان و نیز بنیادگرایان طبقه بندی میکنند. لازم به ذکر است که این تحلیل از آنجا که تا حدود زیادی به واقعیات عینی و انضمامی موجود در جامعه بستگی دارد، باید دقیقا مورد بررسی جامعه شناختی قرار گیرد و مدعیان گزارههای بالا ناچارند قبل از هرگونه داوری ارزش گذارانه، تمامی جوانب امر را بررسی کنند. بدیهیست که حتی اگر دید بالا درست باشد(که به نظر نگارنده تا حد زیادی-به جز موارد کم در حد سی درصد- درست میباشد)، میباید، برای داوری ارزش گذارانه، باز هم تمامی جوانب امر را از نظر فلسفی و معرفت شناختی شکافته و نیز، نتیجهی عملی این دو رویکرد را با یکدیگر مقایسه نمایند.
با این مقدمه به سراغ بررسی مقالهای از آقای طاهرزاده میرویم که مدتی پس از انتخابات با دیدی تحلیلی، سعی دارد به بیان انتقادات خود از مهندس موسوی و جبههی فکری حامی او بپردازد. در این مطلب به بررسی سه موضوع اصلی مورد ادعا از سوی نویسنده میپردازیم.
1- نویسندهی مقالهی ذکر شده در ابتدا، انتخابات سال 88 را رفراندومی گویا در جهت نمایش امید مردم به آیندهی خود در بستر انقلاب اسلامی میداند. فارغ از آن که این گفته تا چه حد درست است (چرا که نویسندهی مقاله توجه نمیکنند مقدار قابل توجهی از رأیهایی که در انتخابات مختلف داده میشوند جنبهی سلبی دارند و نه جنبهی ایجابی، بدین معنی که تنها خواهان انتخاب نشدن یک نماینده هستند)، ایشان هیچ توضیحی راجع به آن که آیا این امید پس از انتخابات نیز وجود دارد یا نه نمیدهند. در واقع وقتی ایشان میخواهد امید به آینده را با انتخابات پیوند بزند، باید این جنبه را نیز در نظر بگیرند که با انتخاب نشدن نامزد مورد نظر، ممکن است این امید نیز از بین برود. حال آنکه خود نیز در بند دوم به این امر معترفند که شرکتکنندگان در انتخابات دورهی دهم ریاست جمهوری، دو نوع آیندهی متفاوت برای خود و انقلاب در نظر داشتند.
2- نویسندهی محترم در بندهای 5، 8، 9، 12، 16، 17 و 20 با ادبیات مختلف، ادعای وجودِ اصالت ارزش نسبت به ارزشهای غربی در جبهه مهندس موسوی و وجود اصالت ارزش به ارزشهای اسلامی و گفتمان انقلاب را در جبهه دکتر احمدینژاد مطرح میکنند. ابتدا عین جملهی ایشان را که لبلباب مطالب دیگر ایشان است، میآوریم و سپس به بررسی ادعای ایشان میپردازیم:
«آن چه میتوان در گفتمان دو نامزدِ مطرح، خط انفصال دانست و بقیهی پدیدههای پیشآمده را در ذیل آن بررسی کرد؛ موضوع اصالتدادن به ارزشهای غربی و پیشرفت با الگوی غربی، در کنار روحیهی ضد استعماری از طرف آقای موسوی، و موضوع عبور از غرب و اصالتدادن به ارزشهای اسلامی از طرف آقای احمدینژاد بود[...] شاید بتوان ائتلاف جریانهای مختلف - از چپ و راست - در مقابله با آقای احمدینژاد را نیز در این دانست که همگی آنها معنی پیشرفت را همان نوعی میدانستند که غرب بدان دست یافته و اینکه چون دولت نهم معتقد به ادامهی آن نوع پیشرفت نیست پس خطری بزرگ برای کشور بهحساب میآید. و علت مخالفت اساسی آقای هاشمی با دولت آقای احمدینژاد، نیز در همین نکته نهفته است؛ زیرا ایشان پس از جنگ، پیشرفتی را برای کشور تعریف کرد که انتظار داشت همچنان در دولتهای بعدی، در همان بستر ادامه یابد».
شبیه آنچه در بالا آورده شد، در جای جای این مقاله با جملهپردازیهای گوناگون آورده شده است. اما متأسفانه کمتر جایی در این مقاله طولانیست که در مورد مفهوم ارزشهای غربی و نیز ارزشهای اسلام و انقلاب و نقاط افتراق این دو صحبت شده باشد. تنها یک جا، ایشان در توضیح فرهنگ مدرنیته، آن را از لحاظ منابع نظری منقطع از عالم قدس میداندکه از عالم بیکرانهی غیب و معنویت بیگانه است و بر مبنای نگاه منقطع از عالَم قدس، عالَم و آدم را مینگرد و تعریف میکند و جلو میبرد.
اما، سوالی که برای هر خواننده، پس از خوانش این مقاله پیش میآید، آن است که:
2-1 منظور ایشان از فرهنگ غرب به صورت عام و از مدرنیته به طور خاص چیست؟ هرکس اندکی با تاریخ تفکر در غرب آشنا باشد، به روشنی میداند که فلسفه غرب چه در بعد معرفتشناختی و چه در بعد فلسفه سیاسی، به هیچ وجه مجموعهای یکسان و دارای یک تفکر خاص نیست. در واقع شاید به جرأت بتوان گفت به دلیل وجود بستر انتقادی، هیچ دو متفکری در غرب دارای اندیشهای یکسان نبوده و نیستند. از طرف دیگر چه بسیارند فیلسوفان غربی که به جامعه خود انتقاد دارند، همچنانکه زیاد بودهاند متفکران اسلامی که به فرهنگ و جامعه اسلامی انتقادات فراوان داشتهاند. ممکن است ایشان پاسخ دهند، منظور، تنها سکولاریسم نهفته موجود در نظامهای سیاسی غرب بوده است. در این صورت نیز ایشان میبایست برای اثبات مدعای خود سه کار را به روشنی انجام دهند که متأسفانه هیچ تلاشی در این جهت انجام ندادهاند:
الف) تبیین درست مولفههای سکولاریسم
ب) اثبات وجود تضاد بین این مولفهها و ارزشهای اسلام
ج) اثبات قائل بودن مهندس موسوی به این مولفهها و در نتیجه سکولاریسم
2-2 منظور ایشان از مفاهیم اسلام و نیز ارزشهای انقلاب، دقیقا چیست که این چنین، مهندس موسوی و مردم حامی او را جدا افتاده از آن میدانند؟ در اینجا نیز به دلیل عدم ایضاح مفهومی مفاهیمی چون انقلاب و ارزشهای آن، خواننده دچار این سردرگمی می شود که چرا مهندس موسوی و افراد حامی او که خود از ابتدای انقلاب در این مسیر قرار داشتهاند، اکنون به خارج از آن در غلطیدهاند. اگر به انقلاب اسلامی به دید واقعهای تاریخی و عینی نگریسته شود، که باید گفت انقلاب و به تبع آن، ارزش-های همراهش، همانهاست که در طول سالهای پس از آن در دولتهای برآمده از آن اتفاق افتاده است. و اگر به دید فلسفی و انتزاعی دیده شود، باید دقیقا ارزشهای مورد نظر تعریف دقیق شده و پس از اثبات رابطهی متقابل بین آنها و انقلاب، جدا افتادن موسوی و طیف حامی او از این ارزشها از طریق عملکرد و گفتههای آنها، اثبات شود.
2-3 ایشان باید دقیقا توضیح دهند منظورشان از پیشرفت غربی و یا مطابق با ارزشهای غرب چیست. آیا منظور پیشرفت تکنولوژیک است که بعید مینماید. آیا پیشرفت اقتصادی و سطح رفاه مردم است که باز هم بعید مینماید. و آیا پیشرفت سیاسی و دیپلماتیک در دنیا از لحاظ تأثیرگذاریست؟ که باز هم بعید به نظر میرسد. ای کاش میتوانستیم در این مقاله جز شعارهای زیبا، چیز دیگری هم بیابیم.
اعتقاد شخصی نگارنده آنست که نویسنده محترم برای هیچ کدام از سوالات بالا، اصولا نخواهد توانست جواب قانعکنندهای بیاورد، چرا که هم از غرب میتوان برداشتهای مختلف داشت و هم از اسلام و نیز انقلاب اسلامی میتوان به قرائتهای گوناگون دست یازید. در مورد مواجهه با غرب ذکر این نکته ضروریست که در تاریخ صد ساله ایران، عموما سه گروه وجود داشتهاند: دسته اول، مانند نویسنده محترم، هر آنچه از غرب برآمده باشد را یکسره نفی میکنند. دسته دوم، معتقد به لزوم غربی شدن تمام و کمال ایران در ظاهر و باطن داشته است و در آخر دسته سوم، با اتخاذ شیوهای معتدل، خواهان اخذ جنبههای مثبت این تمدن و ترکیب آن با مفاهیم بومی و ملی اسلامی ایران بودهاند. اما متأسفانه در مقاله مذکور این دو گروه دوم، با یک دید نگریسته شدهاند و بنابراین با یک چوب هم رانده.
3- سومین موضوع اساسی که در بند 7 این نوشته به چشم میخورد، انتقاد نویسنده از نظام آموزشی ایران و قرابت آن با غرب و زبان غربی و نامأنوس بودن آن با زبان تفکر دینی است. متأسفانه در اینجا هم هیچ مانند قبل هیچ توضیحی راجع به تبیین وجوه افتراق بین نظام آموزشی مبتنی بر ارزشهای غرب و ارزشهای اسلامی نشدهاست. واضح است که کارویژه یک نظام آموزشی، چیزی نیست جز تربیت و آمادهسازی فرزندان یک کشور برای مشارکت فعال در جامعه. این آماده سازی از طریق ارائهی آموزشهایی در زمینههای مختلف از جمله دانشهای طبیعی مثل فیزیک، شیمی و...، دانشهای انتزاعی مانند ریاضیات، منطق و...، دانشهای انسانی مانند ادبیات، فلسفه و ...، و نیز علوم تربیتی و اخلاقی و دینی میباشد. به نظر نمیرسد منظور ایشان از تغییر نظام آموزشی، به هیچ وجه دو مورد اول باشد، چرا که نه فیزیک اسلامی معنایی دارد و نه ریاضیات اسلامی. برای مورد سوم باید گفت، در حال حاضر، در دانشگاههای کشور، هم علوم انسانی غرب و هم علوم انسانی اسلامی تدریس میشود. باید از مدعیان امر پرسید، چه چیز باعث شده، در مقابل علوم انسانی غربی احساس خطر شود و سعی در حذف آنها داشته باشند؟ جواب آن قدر روشن است که احتیاجی به توضیح بیشتر نیست. در مورد چهارم نیز، خوشبختانه، این علوم، در تمامی رشتهها و در تمامی مقاطع تحصیلی(تا پایان دوره کارشناسی) در نظام آموزشی وجود دارد که علت ضعف یا قوت آن هیچ نسبتی با علوم غربی ندارد.
آنچه میماند عدم فهم ما، از اهداف این مدعیانِ دلسوزی برای انقلاب و اسلام است. ای کاش به طور واضح میگفتند چه میخواهند.
نقدِ نقد: پاسخی به «لطفا دقیق صحبت کنید» از میلاد طاهریان
در شمارهی پیش مجله (شماره ی 2) مقالهای از آقای طاهرزاده به همراه نقد میلاد طاهریان بر این مقاله به چاپ رسید. آن چه در زیر می خوانید، متنِ نقدِ یکی از دوستان بر مقالهی آقای طاهریان است.
باسمه تعالی
1- اجازه دهید نقد آقای میلاد طاهریان به مقالهی آقای طاهرزاده تحت عنوان «22 خرداد و بازخوانی انقلاب» را از آخرین قسمت مقالهی ایشان شروع کنیم که میگویند: «نه فیزیک اسلامی معنی دارد و نه ریاضیات اسلامی». در مورد ریاضیات حقیقتا همین طور است زیرا ریاضیات ریشه در ذات انسان دارد و ربطی به روح غربی ندارد، ولی تفاوت مبنایی تفکر آقای طاهریان با آقای طاهرزاده در این نکته است که طاهرزاده معتقد است تمام علوم غربی با رویکردی که غرب نسبت به عالَم و آدم دارد تدوین شده و فیزیک علاوه بر کشف قواعد طبیعت، نگاه سلطهگرانه بر طبیعت دارد و نه نگاه انکشاف راز. همین طور که معتقد است در علم مکانیک قوانینی کشف میشود که با آن الکتروپمپی میسازند تا از دل زمین آب را بیرون میکشد، در حالی که در ساختن قنات در عین محاسبات دقیقی که به کار میرود سعی میشود سرریز سفرههای زیرزمینی به سوی دشت هدایت شود، بدون آن که در انضباط سفرههای زیرزمینی اختلالی به وجود آید. [1]
2- طاهرزاده در کتابهایی که در رابطه با غرب نوشته مبانی غرب را تبیین و نقادی کرده، ابتدا در کتاب «گزینش تکنولوژی از دریچهی بینش توحیدی» سعی دارد روشن کند رابطهای تنگاتنگ بین تکنولوژی و فرهنگ غربی هست که این انتظار از نقاد محترم بود که اگر میخواهند یک نفر را نقادی کنند از محکمات آن آگاهی داشته باشند. آقای طاهریان گله کردهاند؛ «چرا طاهرزاده بین آنهایی که معتقد به لزوم غربیشدنِ تمام و کمالاند با آنهایی که خواهان اخذ جنبههای مثبت این تمدن و ترکیب آن با مفاهیم بومی و اسلامیاند، فرقی نگذاشته؟» در حالی که همهی فریاد طاهرزاده آن است که مدرنیته یک فرهنگ است و تکنولوژیِ مخصوص خود را میسازد و اینها یک مجموعهی واحدند که هرکدامش را بگیرید ناخودآگاه بقیه را نیز گرفتهاید و تجربهی تاریخی نیز غیر از این را نشان نمیدهد مگر این که در دورهی گذار از فرهنگ مدرنیته به تمدن اسلامی چارهای جز گزینش تکنولوژی نداریم. ولی این گزینش را نباید مطلوب خود ندانیم و از خود شروع نکنیم. مسلّم اگر نقاد محترم کتاب «فرهنگ مدرنیته و توهّم» از استاد طاهرزاده را با دقت مطالعه میکردند با طاهرزاده همسخن میشدند.
3- طاهرزاده در کتاب «علل تزلزلِ تمدن غرب» به خوبی جایگاه فرهنگ غرب را به عنوان یک فکر روشن میکند و از نقد آقای میلاد طاهریان این طور برمیآید که آگاهی لازم را از جایگاه معرفتی فرهنگ غربی ندارند و لذا ایراد گرفتهاند چرا طاهرزاده همهی غرب را با یک چوب رانده. میگویند: «هرکس اندکی با تاریخ تفکر در غرب آشنا باشد به روشنی میداند که فلسفهی غرب چه در بعد معرفتشناسی و چه در بعد فلسفهی سیاسی، به هیچ وجه مجموعهای یکسان و دارای یک تفکر خاص نیست». در حالی که طاهرزاده روشن میکند همهی غرب یک فکر واحد است. چه کسی باور میکند که ایمانوئل کانتی که فلسفهی اخلاق تدوین میکند و این همه بر شخصیت اخلاقی تأکید مینماید به گفتهی کاپلستون اعلام کند دیوید هیوم مرا آگاه کرد! دیوید هیومی که در نهایت شکاکیت حتی خود را به عنوان یک واقعیت انکار میکند. هنر ما باید آن باشد که بتوانیم محکمات یک فرهنگ را از متشابهات آن تفکیک کنیم و میتوان گفت طاهرزاده در کتاب «علل تزلزل تمدن غرب» توانسته است به کمک رنه گنون این کار را بکند و اگر نقاد محترم با همدلیِ شایسته کتاب مذکور را مطالعه نمایند حتما با طاهرزاده همسخن میشوند و نوعی دیگر به عالم و آدم مینگرند و نخواهند گفت: «طاهرزاده باید دقیقا توضیح دهد منظورش از پیشرفت غربی چیست».
4- نقاد محترم خواستهاند طاهرزاده روشن کند منظور از مفاهیم اسلامی و ارزشهای انقلاب چیست که مهندس موسوی و مردم حامی او را جداافتاده از آن میدانند! انتظار آن بود که نقاد محترم از فضای سیاسی کشور خود را جدا نفرمایند و در زمانهی موجود زندگی کنند. آیا در حال حاضر با روشنشدن اسلام با تبیین حضرت امام خمینی (رضواناللهعلیه) باز نیاز است که وقتی میگوییم اسلام، روشن کنیم کدام اسلام؟ مگر اسلام آمریکایی را هم باید اسلام بدانیم؟ آیا مردم ما در رابطه با فهم ارزشهای انقلاب مشکلی دارند که نیاز به تبیین داشته باشد، آیا در رابطه با جریانی که به تعبیر مقام معظم رهبری (حفظهالله) «کاری کردند که سردمداران غربی و دشمنان درجه یک ملت ایران به هیجان آمدند و از آنها حمایت کردند» (غدیر 89) ابهامی وجود دارد که طاهرزاده باید جواب دهد چرا موسوی را از پایبندی به ارزشهای انقلاب بیرون انداخته است.
5- نقاد محترم میگویند طاهرزاده «کمتر جایی در این مقالهی طولانی در مفهوم ارزشهای غربی و نیز ارزشهای اسلام و انقلاب و نقاط افتراق این دو صحبت کرده، تنها یکجا در توضیح فرهنگ مدرنیته آن را از لحاظ منابع نظری منقطع از عالم قدس میداند و این که فرهنگ مدرنیته از عالم بیکرانهی غیب و معنویت بیگانه است و بر مبنای نگاه منقطع از عالم قدس، عالَم و آدم را مینگرد و تعریف میکند». سؤال بنده آن است مگر بهتر از این میتوان فرهنگ مدرنیته را تبیین کرد؟ به یاد مثالی افتادم که استاد طاهرزاده زیاد به آن اشاره میکند، که فردی رفته بود جنگل را تماشا کند، بعد که برگشت گفت: از بس درخت بود جنگل را ندیدم. سؤال بنده از نقاد محترم آن است چرا تعریفی را که استاد طاهرزاده از غرب کرده است نادیده گرفتهاند و به دنبال چیز دیگری هستند و میگویند: سؤالی که برای هر خواننده پیش میآید آن است که منظور ایشان از فرهنگ غرب به صورت عام و از فرهنگ مدرنیته به صورت خاص چیست. مگر برادر محترم! ایشان نفرمود: »فرهنگ غرب و مدرنیته، فرهنگ انقطاع از عالم قدس و معنویت است؟« دیگر چه چیزی باید بگوید تا جنابعالی متوجه شوید منظور ایشان از فرهنگ غرب به صورت عام و فرهنگ مدرنیته به صورت خاص چیست. ما نیز از جنابعالی میخواهیم «لطفا دقیق صحبت کنید و با همدلی بیشتر به موضوعاتی که از طریق دوستداران انقلاب طرح میشود عنایت فرمایید». با آرزوی موفقیت برای جنابعالی.
[1] : در مورد تفاوت نگاه علم غربی به عالم و آدم با نگاه دینی، به کتاب »تمدنزایی شیعه« از استاد طاهرزاده، جلسهی هشتم رجوع شود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا کرسی آزاداندیشی نداریم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
اگر آزادی اندیشه نهادینه شود، مخالفین حکومت هم میتوانند نظرات خود را ارائه کنند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی عقلانیت مدرن و سنتی