مترونوم پادکستیاست درباره موسیقی و داستان ساخته شدن ترانههای مشهور
قسمت هشتم- آیریلیق
سلام، به هشتمین قسمت پادکست مترونوم خوش اومدید. من پیام مقدم هستم و در هرقسمت این پادکست، درمورد موسیقی و داستان ساختهشدن ترانههای مشهور با شما صحبت میکنم.
ترانههایی که سالها در یاد و خاطرهی جمعی ما موندند و خود ترانه، از آهنگساز و شاعرش مهمتر شده. تاریخ ترانه و موسیقی ایران بیشتر به زبان فارسی که زبان رسمی کشوره میپردازه.
درحالی که زبانهای گوناگون و قومیتهای زیادی در کشور پهناوری مثل ایران وجود داره که هرکدوم فرهنگ و موسیقی مربوط به خودشون رو دارن.
یکی از این زبانها و فرهنگها، فرهنگ آذربایجانیه که قسمت بزرگی از شمال غربی و حتی سایر جاهای ایران رو در بر میگیره. در این قسمت دربارهی یکی از مشهورترین ترانههای آذربایجانی صحبت میکنیم.
داستان این قسمت به حدود سال ۱۹۳۸ میلادی برمیگرده. یک سال قبل از شروع جنگ جهانی دوم و زمانی که سیاست پردهی آهنین و دیکتاتوری استالین، به شدت در سرتاسر اتحاد جماهیر شوروی اعمال میشد.
بنا به دستورالعمل جدید تنها کسانی اجازهی موندن در خاک شوروی رو داشتن که شهروند این کشور باشن. البته برای تعریف این قصه ابتدا باید به چند سال قبلترش بپردازیم.
بعد از عهدنامهی ترکمانچای و گلستان و جدا شدن قسمت شمالی آذربایجان از ایران، مراودات و روابط بین دو قسمت قطع نشد. علاوه بر پیوندهای قومی و خانوادگی، تجارت بین شمال و جنوب ارس ادامه داشت.
بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، آذربایجان به مدت کوتاهی اعلام استقلال و جمهوریت کرد. این استقلال خیلی طول نکشید و در سال ۱۹۲۰ آذربایجان نیز به یکی از جمهوریهای اتحاد شوروی بدل شد.
وجود نفت و کارخانجات صنعتی و نزدیکی به اروپا، جمهوری آذربایجان و مرکزش باکو رو به شهری صنعتی بدل کرده بود و از اینرو، افراد زیادی به عنوان نیروی کار از مناطق اطراف به باکو میومدن.
یکی از این افراد شخصی به نام زهراب سلیمی، از اهالی منطقهی مهماندوست در اطراف اردبیل بود. زهراب در چهارده سالگی و به دنبال کار به باکو مهاجرت کرد و در یک آسیاب در منطقهی قوبا، نزدیک باکو شروع به کار کرد.
او چندسال بعد با دختری از اهالی باکو ازدواج کرد و در سال ۱۳۰۱ خورشیدی، پسرش علی به دنیا اومد. علی از کودکی اشتیاق و شوق فراوانی به موزیک نشون میداد ولی به خاطر مذهبی بودن والدین او، این علاقه نادیده گرفته میشد.
تا سرانجام خالهی او که متوجه این عشق علی به موسیقی میشه، نخستین تار رو براش میخره و با التهاب به پدر و مادر علی میگه نمیبینید این بچه عاشق موسیقیه؟ چرا نمیذارید یاد بگیره؟
پدر علی بالاخره راضی شد و نخستین معلم موسیقی رو براش گرفت. بعد مدتی با مشاهدهی شوق زیاد و تشنگی علی برای یادگیری موسیقی و از طرفی شیطنتهای او، معلم به پدر میگه که من دیگه چیزی برای یاد دادن به علی ندارم.
باکو در اون روزگار مدارس موسیقی کنسرواتوارهای پیشرفتهای داشت و علی سلیمی یازدهساله، آموختن تار رو در مدرسهی احمد باکیخانف، تارنوار بهنام آذربایجان شروع میکنه و به سرعت پیشرفت میکنه و کنسرتهای زیادی میده.
یکی از شبهای سال ۱۳۱۷ خورشیدی، وقتی علی شونزدهساله از یکی از کنسرتهاش به منزل برمیگرده، متوجه میشه مادرش، خواهرش رو بغل کرده و داره گریه میکنه. وقتی علت رو میپرسه میفهمه نیروهای دولتی پدرش رو دستگیر کردن و در زندان انداختن.
به موجب دستور جدید استالین تنها کسانی میتونستن در خاک شوروی بمونن و زندگی کنند که تابعیت بپذیرند و شهروند شوروی بشن و در غیر این صورت از کشور اخراج میشدن.
ماموران نامههای خواهر زهراب به او را یافته بودند و متوجه ارتباط او با ایران شده بودند. از طرفی پدر علی به دلیل مهر و علاقه به ایران این شرط تابعیت شوروی رو قبول نکرده بود و برای همین زندانی شده بود تا همراه بقیه از خاک شوروی اخراج بشه.
مادر علی بعد از مدتها سرانجام او رو به همراه عدهای زیادی از ایرانیهایی که در یک انبار بزرگ سیبزمینی زندانی بودن و در حالی که به شدت مریض بودن پیدا میکنه. شرایط زندان بسیار بد بوده و ایرانیهای زیادی به علت بیماری مرده بودن.
زهراب از مادر علی خواهش میکنه که همراه او به ایران بیاد. به موجب قوانین جدید شوروی حضانت فرزند با مادر بود و این به معنی جدایی پدر علی از همسر و فرزندانش بوده.
مادر علی به ناچار به کنسولگری ایران میره و اعلام میکنه که اصالت ایرانی داره و درخواست گذرنامه.ی ایرانی میکنه. گویا این اقدام در اون زمان خیلی هم خطرناک بوده و در صورت لو رفتن این دروغ، حتی مجازات اعدام در پی داشته.
ولی کارمندان کنسولگری حرفهای او رو باور میکنند و مدارک لازم رو بهش میدن و ازش میخوان ظرف پونزدهروز از شوروی خارج و به ایران برگرده و بدین ترتیب اخراج خانوادهی علی به همراه هزاران ایرانی دیگه از خاک شوروی آغاز میشه.
علی سلیمی در خاطراتش میگه تنها چیزی از وسایل و مایملک ما که اجازهی بردنش رو دادن، تار من بود که تنها مونس و همراه من در این سفر سخت و طاقتفرسا بود.
علی در هر فرصت و توقفی برای همراهان تار میزد و اونها حتی به او پول میدادن که براشون تار بزنه و کمی از این رنج سفر کم کنه.
خانوادهی علی بالاخره درحالی به اردبیل میرسن که خیلی فقیر و بیچیز بودن. علی سلیمی در خاطراتش از محلهی خاکیشون در اردبیل میگه و بچهمحلهای سالم و سرحالی که لپهای سرخ و پررنگی داشتند.
به طوری که یکبار علی از مادرش میپرسه که آیا این بچهها گونههاشون رو رنگ میکنند و مادر باخنده توضیح میده که آب و هوای کوهستانی اردبیل، باعث این لپهای قرمز در مقایسه با بچههای رنگ پریدهی باکو میشه.
سال بعد با حملهی متفقین به خاک ایران در سال ۱۳۲۰، خانوادهی علی به تهران مهاجرت میکنند. در تهرانی که به موسیقیدانان به دیده.ی تحقیر نگاه میشد و اسم موسیقی با فساد و مواد مخدر و سایر خلافکاریها در هم آمیخته شده بود.
چند سالی میگذره تا سال ۱۳۳۲ و در زمان نخستوزیری مصدق، رادیو تهران تصمیم به ایجاد یک ارکستر آذربایجانی میگیره. آقای یوسفنژاد، رئیس دفتر دکتر مصدق، روزی به طور اتفاقی تارنوازی علی سلیمی رو میشنوه و ازش میپرسه چرا در رادیو نمینوازه.
وقتی علی میگه که کسی رو اونجا نمیشناسه، اون رو به مسئولین رادیو معرفی میکنه. علی به رادیو میره و قرار میشه بعد از اون هر روز به مدت پونزده دقیقه، قبل از اذان و مناجات ظهر در رادیو برنامه اجرا کنه که البته اون زمان پولی بابت این کار نمیگرفته.
تون سالها اوج دوران به اصطلاح جنگ سرد بین شوروی و آمریکا بود و دولت ایران به کمک آمریکا در صدد مقابله با تبلیغ کمونیسم و سایر تبلیغات فرهنگی شوروی برمیاد و تحت تاثیر قرار دادن آذریهای شمال ارس هم از جملهی این تبلیغات بود.
مدتی بعد مجلس ایران بودجهای رو برای ایجاد ارکستر آذربایجانی رادیو ایران تصویب میکنه و علی سلیمی بعد از گذراندن مصاحبهی کاری و آزمونی که توسط جواد معروفی، ابوالحسن صبا، مشیرهمایون شهردار و روحالله خالقی برگزار شد، به رهبری ارکستر آذربایجانی رادیو ایران میرسه.
علی سلیمی برای تشکیل این ارکستر، از افرادی مثل مصطفی پایان خوانندهی مشهور آذری و اسماعیل چشمآذر نوازندهی آکاردئون و پدر ناصر و منوچهر چشمآذر استفاده میکنه.
در اینجا این داستان رو فعلا متوقف میکنیم و به اصطلاح یک پرانتز باز میکنیم تا داستان دیگهای رو تعریف کنیم.
در سال ۱۳۲۴ خورشیدی، جوان دیگهای به نام رجب ابراهیمی از اردبیل به تهران مهاجرت میکنه. رجب در سال ۱۳۱۴ و در روستای چالاب باسلوی اردبیل به دنیا آمده بود و ده سال بیشتر نداشت که به تهران مهاجرت کرد.
این جدایی از زادگاه و زبان مادری، اثر زیادی در او گذاشت و باعث شد رجب جوان غرق در دنیای ادبیات و شعر بشه. خود او در مصاحبهای این جدایی رو به جدایی برهی شیرخواری از مادرش تشبیه میکنه.
رجب ابراهیمی در یک کفاشی در تهران مشغول کار میشه و دلتنگیهاش رو در دفتر شعرش یادداشت میکنه. او برای شعرش از تخلص فرهاد استفاده میکنه. برای همین بعد از این گاهی او را با نام فرهاد ابراهیمی هم یاد میکنیم.
در مهرماه ۱۳۳۷، رجب ابراهیمی دچار عشق طاقتفرسا و ناممکنی میشه و مثل همیشه این عشق ناکام و فراغ از معشوق، در شب دهم مهرماه ۱۳۳۷، فرهاد بیخواب رو به سرودن شعری به نام آیریلیق یا جدایی وامیداره.
این مهرماه هم اثر جالبی در به وجود اومدن ترانههای مشهور داره. یادمون هست که ایایران هم در ۲۳ مهرماه ساخته شده. به هرحال. شعر در ابتدا در چهار بند سروده میشه و مطلعش اینطوری شروع میشه:
فیکریندن گئجهلر یاتا بیلمیرم
بوُ فیکری باشیمدان آتا بیلمیرم
نئیلهییم کی سنه چاتا بیلمیرم
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر درددن اوْلور یامان آیریلیق
از فکرت شبها خوابم نمیبرد و این فکر را از سرم بیرون نمیتوانم بکنم. جدایی، جدایی، امان از جدایی. از هر دردی بدتر است درد جدایی.
طبق دستنوشتهی شعر از رجب ابراهیمی، شعر در تاریخ ۱۵ مهر ۱۳۳۷ تکمیل میشه. شعر اصلی نه بند داره که بیت آخری در همهی اونها تکرار میشه.
در همین روزها بیوکآقا، صاحبکار رجب، یکبار حین نوشتن شعر مچ او رو میگیره و رجب رو مجبور میکنه که شعرهاییش رو براش بخونه و از این همه ذوق و قریحه، شگفتزده میشه.
خواهر بیوکآقا پیش خانمی به نام وارتوش خیاطی یاد میگرفت و وارتوش با علی سلیمی، نوازنده و آهنگساز آذربایجانی همکار بود. درمورد وارتوش کمی بعدتر، بیشتر توضیح میدم.
بیوکآقا از طریق خواهرش شعرهای فرهاد رو به دست علی سلیمی میرسونه. مدتی بعد در میانهی روز، بیوکآقا رو صدا میزنه. رادیوی کارگاه کفاشی روشن بوده و موسیقی پخش میکرده.
سپس گویندهی رادیو اعلام میکنه که به ترانهی جدیدی به نام آیریلیق گوش کنید. شعر از فرهاد و آهنگساز علی سلیمی و با صدای وارتوش.
رجب هاج و واج از بیوکآقا میپرسه این چی میگه اوستا؟ و اون با لبخند جواب میده رجب، شعرت ترانه شد!
اولین اجرای ترانهی آیریلیق رو خانم فاطمهی قنادی، مشهور به وارتوش خوند که یکی دو سال بعد از این ماجرا با علی سلیمی ازدواج کرد و تا آخر عمر با او موند.
پدر وارتوش اهل شبستر و مادرش اهل تفلیس بود. او موسیقی رو در تفلیس یاد گرفت و ماندولین ساز اصلیش بود و در آموزش موسیقی همدوش علی سلیمی فعالیت کرد.
علی سلیمی سه بند اول شعر فرهاد ابراهیمی رو تبدیل به ترانه کرده بود و ترانه رو در مقام یا به قول آذریها، مُقام بیات شیراز ساخت. شاید براتون جالب باشه که بیات شیراز همون چیزیه که ما در موسیقی سنتی ایرانی دستگاه یا آواز بیات اصفهان بهش میگیم.
سلیمی درواقع به طور غیر مستقیم به جدایی دو آذربایجان اشاره میکرد و از او گله میکرد. خود علی سلیمی هم در این مورد میگه درد و غمی که به خاطر جدایی از سرزمین مادری در بین مردم دو سوی ارس دیده میشد، من رو ترغیب کرد تا ترانهای برای این موضوع بنویسم.
زمانی که نه رژیم پهلوی و نه حکومت شوروی، اجازهی دیدار اقواممان در آن سوی ارس را به ما نمیداد. چند سال بعد با تغییر بعضی سیاستها در دولت ایران، بخش آذربایجانی رادیو ایران هم تعطیل شد و علی سلیمی به جرم تودهای بودن بیکار شد.
در سال ۱۳۴۲، رشید بهبودف، خوانندهی مشهور و صاحبنام آذربایجانی برای اجرای چند کنسرت به ایران اومد. احسن داداشف و چنگی صادقف، نوازندهی پیانو در این سفر بهبودف رو همراهی میکردند.
در مهمونیای که ایرج گلسرخی، رئیس مرکز فرهنگی جوانان به افتخار رشید بهبودف و همراهانش ترتیب داد، علی سلیمی ترانهی آیریلیق رو در حضور او اجرا میکنه.
رشید بهبودف به شدت به ترانه علاقهمند میشه و نت و شعر ترانه رو از سلیمی میخواد. سلیمی با خوشحالی اونها رو در اختیار بهبودف میگذاره و از او خواهش میکنه فراموش نکنه که اسم او را به عنوان آهنگساز اثر بگه.
بهبودف ترانه را به باکو میبره و با تنظیم جدید ارکستر، اجرا و ضبط میکنه. او تنها دو بند اول شعر ابراهیمی رو اجرا میکنه و یک بند کمتر از اجرای وارتوش. این صدای رسا و زیبایی بهبودف بود که ترانه را همهگیر جاویدان کرد.
به نظرم اجرای رشید بهبودف بهترین و معروفترین اجرای این ترانهست. اجرایی که این ترانه را در سطح بینالمللی مشهور و مطرح کرد.
به گفتهی علی سلیمی این ترانه با دو آرانژمان و تنظیم متفاوت با صدای بهبودف اجرا شده که من فقط یک اجرا رو پیدا کردم.
آیدولوف به یکی از مشهورترین ترانههای ترکی در منطقه بدل میشه. چند سال بعد در سال ۱۳۴۵، وقتی رشید بهبودف برای بار دوم به ایران میاد و به شهرهای مختلف میره این ترانه رو در همهی کنسرتهاش اجرا میکنه و ترانه کاملا همهگیر میشه.
چند سالی میگذره. در اوایل دههی پنجاه، منوچهر چشمآذر، فرزند همکار قدیمی علی سلیمی در رادیو که به نوعی شاگرد او هم بود به نزدش میاد و ازش میخواد که اجازه بده آیریلیق رو با صدای امل ساین (Emel Sayın)، خوانندهی ترک اجرا کنه.
سلیمی به شرطی که چشمآذر به ملودی و تنظیم اصلی ترانه دست نزنه، قبول میکنه که گویا منوچهر چشمآذر این شرط رعایت رو نمیکنه. ترانه در ابتدا با صدای امل ساین و کمی بعدتر در سال ۱۳۵۵ با همان آرانژمان و سازبندی با صدای گوگوش اجرا میشه. به هردو اجرا گوش کنیم.
گوگوش شهرت آهنگ رو چند برابر میکنه. به طوری که حتی در بین غیر ترکزبانان هم محبوبیت زیادی پیدا میکنه. در همون ایام خوانندهی مشهور پاپ دیگهای هم ترانه رو اجرا میکنه و شهرت ترانه باز هم بیشتر میشه، داریوش اقبالی.
یکی دیگه از ترانههای مشهور علی سلیمی، ترانهی السوقاته یا به اسم معروفترش سیزه سالام گتیرمیشم یا سلامشان را برایتان آوردهام با شعری از محمود دستخوش بود که به نوعی دومین ترانهی مشهور علی سلیمی محسوب میشه.
ترانه با برشمردن خصایص آذربایجان از قول آذربایجانیها به شنوندگان درود میفرسته. این ترانه هم توسط بسیاری اجرا شد. از هوشنگ آذراوغلو بگیر تا ابراهیم تاتلیسس و گروه آکاپلا.
بعد از انقلاب علی سلیمی، رهبر ارکستر رادیو تلویزیون مرکز تبریز شد و با شروع جنگ، ترانهها و مارشهای زیادی در این مرکز ساخت که بسیاری با صدای خوانندگانی چون رشید وطندوست و اسفندیار قرهباغی ضبط و پخش شد.
سلیمی در طی همین سالها در آموزشگاه خصوصی خود در تبریز موسیقیدانان بسیاری رو تربیت کرد. او در سال ۱۳۶۷، از طرف وزارت ارشاد دکترای افتخاری گرفت.
در سال ۱۳۹۴ هم در ترکیه مراسم بزرگداشت مفصلی برای او برگزار شد و فلورا کریموا (Flora Karimova) با همراهی خود علی سلیمی ترانهی آیریلیق رو اجرا کردند که این مراسم از تلویزیون ترت (TRT) ترکیه پخش شد.
علی سلیمی سرانجام در دوم اردیبهشت ۱۳۷۶ در تبریز درگذشت. گفته میشه آیریلیق توسط بیش از ۱۵۰ خواننده در دنیا اجرا شده. به غیر از خوانندگانی که به اونها اشاره کردم، افراد دیگهای مثل باریش مانجو (Barış Manço)، ماسلیم گرسس (Müslüm Gürses)، منصور ممقانی، سالار عقیلی، پری زنگنه و حتی سلیم موذنزاده و کلی خوانندهی دیگه این ترانه رو اجرا کردن.
این بود هشتمین قسمت پادکست مترونکم که در اردیبهشت ۱۳۹۸ ضبط شده. برای تهیهی این قسمت از مصاحبهی علی سلیمی با پرویز خانلو در زمستان ۱۳۷۴، از سایت آذربایجان اینترنشنال، مقالهی خیالت خواب را از چشمانم ربود از حمید رستمی در سایت آرتآنلاین (Art Online) و مقالهی درباره آیریلیق به بهانهی فوت فاطمه قنادی نوشتهی افشین مهدیزاده از سایت دوراب و البته سایر منابع آنلاین استفاده شده.
علی سلیمی سالها در رادیو تهران کار میکرده و همچنین بیش از دو دهه رهبر ارکستر در رادیو تلویزیون تبریز بود. با وجود این متاسفانه هیچ مصاحبهی صوتی و تصویریتی از او وجود نداره و یا اگه داره، من بیخبرم.
تنها چیزی که پیدا کردم ویدیویی از اجرای ترانهی تبریزی با نوازندگی و صدای خود استاد علی سلیمی بود. تاریخ شفاهی ما متاسفانه از این نظر خیلی فقیره و اون مقدار کم مدارک هم بر اثر بیتوجهی و بی مبالاتی داره از بین میره.
به جز ترانههایی که نام برده شد، اجرای بیکلام ترانه آیریلیق از بیژن مرتضوی، سرود ملی جمهوری آذربایجان، ترانهی سلام گتیرمیشم با صدای یعقوب ظروفچی، تارنوازی استاد سلیمی و قطعهی جز بولوت گوله (Bulut Gele) از قطعات استفادهشده در این قسمت بود.
این قسمت رو تقدیم میکنم به یاد و خاطرهی استاد علی سلیمی و همچنین فرهاد ابراهیمی که همین سهماه پیش در بیست بهمن ۱۳۹۷ درگذشت.
مترونوم رو میتونید روی اپلیکیشنهای پادکستگیر، اسپاتیفای و ساندکلاود گوش کنید. البته هرقسمت دو روز بعد روی کانال تلگرام مترونوم هم قرار میگیره.
همچنین مترونوم رو روی توییتر و اینستاگرام هم میتونید دنبال کنید. مثل گذشته موزیک تیتراژ مترونوم، کاریست از رضا روحانی و پوستر پادکست کاریست از حمید پارساییان.
در انتها به اجرای بیکلامی از ترانهی آیریلیق توسط علیخان صمدف، دودوکنواز آذربایجانی گوش کنید. روز و روزگار خوش، ایام به کام.
بقیه قسمتهای پادکست مترونوم را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت سوم- هزاردستان ماه من
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت هفتم- ای ایران
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت شانزدهم- مرغ سحر