مترونوم پادکستیاست درباره موسیقی و داستان ساخته شدن ترانههای مشهور
قسمت بیستویکم - کاروان شهید

سلام به پادکست مترونوم خوش اومدین.
من پیام مقدم هستم و شما به بیست و یکمین قسمت پادکست مترونوم گوش میکنید که در مهرماه ۱۳۹۹ ضبط شده. مترونوم پادکستیه درباره داستان ساخته شدن ترانهها و اینکه ترانههای مشهور چه مسیری رو طی کردند تا به گوش ما برسند. مترونوم رو میتونید روی اپلیکیشنهای مختلف پادکست گیر گوش کنید.
پادکست بعد دو روز روی کانال تلگرام مترونوم هم قرار میگیره. با من میتونید از طریق صفحه مترونوم در اینستاگرام و توییتر تماس بگیرید. کلیه اپیزودها بر روی وب سایت مترونوم www.metronom.co هم قرار میگیره و اونها رو علاوه بر جاهایی که قبلا گفتم، از روی وبسایت مترونوم هم میتونید گوش کنید. به اضافه اینکه متن نوشتاری هر قسمت و عکسها و موارد مربوط به این قسمت رو روی وبسایت میذاریم.
برای کمک مالی به مترونوم، میتونید کمک هاتون رو به آدرس پیپل مترونوم که همون ایمیل مترونوم یعنی metronompodcast@gmail.com و در داخل ایران به آدرس مترونوم در سایت حامی باش بفرستید و پادکست مترونوم رو حمایت کنید. ممنون از لطف همگی شما و اما بریم سراغ قسمت بیست و یکمین پادکست مترونوم.
(۰۲:۰۰-۰۲:۲۵)
این قسمت کاروان شهید.
جنگ، یکی از هولناکترین و فاجعهبارترین اتفاقاتیست که برای جوامع انسانی رخ میده. کشته شدگان و انسانهایی که از بین میروند، از یک سو. مجروحان، اثرات اجتماعی و اقتصادی، روانی و سیاسی که بر روی انسانها و کشورهای درگیر جنگ میگذاره، از سوی دیگر تا مدتها ادامه پیدا میکنه و حتی چندین نسل رو در بر میگیره.
یکی از اموری که همیشه متاثر از بلای جنگ بوده هنره. جنگها همواره الهامبخش هنرمندان رشتههای مختلف بوده و چه در زمان رخ دادن جنگ که از هنر به عنوان وسیلهای برای ابراز همدلی و تهییج سربازان و نیروهای نظامی کشورهای درگیر استفاده میشه و یا بعد از اتمام جنگ که هنر قویترین ابزار برای مرثیه خوندن، نشون دادن چهره زشت جنگ و بزرگداشت رفتگان و کشته شدگان جنگ بوده و هست.
(۰۳:۲۰-۰۳:۴۳)
دیمیتری شوستاکوویچ «Dmitri Shostakovich» آهنگساز بزرگ روس، سمفونی هفتم خود مشهور به سمفونی لنینگراد «Leningrad» را در زمان محاصره طولانی شهر سنپترزبورگ، به دست ارتش نازی ساخت. موسیقی برای اولین بار در داخل شهر و با معدود نوازندگان گرسنه و فرسوده باقیمانده در محاصره اجرا شد. بعدتر نتهای سمفونی بهطور مخفیانه از طریق تهران و قاهره به نیویورک و لندن رسید و پس از اجرای در آنجاها به مشهورترین موسیقی دوره جنگ جهانی دوم شناخته شد و بهزودی بدل شد به سمبل مقاومت شوروی در برابر حمله نازیها.
(۰۴:۲۲-۰۴:۵۰)
داستان این بار از ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ شروع شد. زمانی که ارتش عراق با حمله به خاک ایران جنگ خونین ۸ سالهای را شروع کرد. ارتش مجهز عراق، از سردرگمی و نابسامانی پس از انقلاب استفاده کرد و به خاک ایران تجاوز کرد. صدام حسین چند روز قبل در ۲۶ شهریور در نطقی در مجلس عراق، قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر را ملغی اعلام کرد و بعدتر در مقابل دوربینهای تلویزیونی، اعلام کرده بود سهروزه خوزستان را فتح و ظرف یک هفته در میدان آزادی تهران کنفرانس خبری برگزار و فتح ایران رو اعلام میکنه.
(۰۵:۳۳-۰۵:۵۰)
طبق این برنامه خرمشهر در ظرف ۲۴ ساعت میبایست تصرف بشه. نقشه این بود که از چند محور وارد خاک ایران شوند. اولین و مهمترین هدف بعثیها فتح ۲۴ ساعته خرمشهر بود. پل پیروزی عراق برای تصرف خوزستان. منطقه مرزی ایران و عراق یعنی شلمچه تا خرمشهر ۱۵ کیلومتر فاصله داشت و تطبق محاسبه اگر تانکها با سرعت متوسط ۳۰ کیلومتر در ساعت پیشروی میکردند، از شلمچه تا خرمشهر نیم ساعت راه بود. اما فکر بعضی چیزها را نکرده بودند.
اما این نیم ساعت، ۳۴ روز برای ارتش عراق طول کشید و این میسر نشد، مگه به همت نیروهای مردمی و داوطلبها، نیروهای ژاندارمری و البته یک گروهان از نیروهای تکاوران دریایی ارتش که با چنگ و دندان و با حداقل امکانات، ماشین جنگی عراق را متوقف کردند و البته در این مدت، شهدای زیادی جان خود را فدای این کار کردند. یکی از این شهدا، سرگرد شهید جواد محمودی بود.
سروان جواد محمودی، متولد سال ۱۳۲۲ در کرمانشاه بود. او بعدتر بعد از تحصیل در دانشگاه افسری وارد نیروی پلیسراه ژاندارمری ایران شد.
در تابستان ،۱۳۵۹ سروان محمودی به تازگی از اراک به خرمشهر منتقل شده بود و به عنوان فرمانده پاسگاه پلیسراه خرمشهر شروع به کار کرده بود. با شروع جنگ، لشکر ۳ زرهی عراق برای اشغال خرمشهر و بعدتر آبادان وارد خاک ایران شد. یکی از اهداف اصلی این لشکر مجهز، تصرف جاده خرمشهر ـ آبادان بود و پاسگاه پلیسراه یکی از اولین هستههای مقاومتی بود که در جلوی این حمله ایستاد و ارتش عراق را زمینگیر کرد.
بنا به گفته سایت شهدای نیروی انتظامی، سرانجام سروان محمودی در روز دهم مهرماه ۱۳۵۹ در محل خدمتش در پاسگاه پلیسراه خرمشهر به شهادت رسید.
جسد ایشان بعداً برای تشیع، به زادگاهش یعنی شهر کرمانشاه منتقل میشه. در جایی که دوستان و بستگانش برای آخرین وداع با او جمع میشوند. یکی از این بستگان و دوستان نزدیک شهید محمودی، خواننده و موسیقیدان ۳۱ سالهای بود که بعدتر در زمره یکی از بزرگترین هنرمندان موسیقی سنتی ایران شناخته شد. «استاد شهرام ناظری». بقیه داستان را از زبان ایشان بشنوید.
«بله. این داستانش اینطور بود که یکی از فامیلها و نزدیکان من از دوستان خیلی عزیزم که در ضمن شوهر دختر خاله من هم بود، به اسم سروان جواد محمودی. از کردهای خیلی غیور و ایشون مدتی رییس پلیس راه اراک بودند و چون از اون دوستان خیلی نزدیک و صمیمی خودمان علاوه بر فامیلی نزدیک من بود، خب ما اکثرا میرفتیم بهشون سر میزدیم یا اونا میومدن تهران پیش ما.
مدتی گذشت و ایشان منتقل شد به پلیس راه خرمشهر. شد اونجا رئیس پلیس راه خرمشهر و خب ایشون رفت. رفتن و درست روز اول جنگ، یعنی اولین روزی که عراق و ارتش صدام وارد ایران خواسته بشه، یک شبی بوده گویا که اینا از خرمشهر وارد شدن دیگه. قبل از اینکه وارد شهر خرمشهر بشن، پلیس پاسگاه، پلیس راه خرمشهر بوده و همون روز اول ایشون اونجا کشته میشه و شهید میشه.
عراقیها محاصره میکنند پلیس راه رو. بله. یعنی میرسن به اینجا. اون نفری که با ایشون کار میکردن که توهمون که زیر دست ایشون کار میکردن که بعضیاشون ستوان و بعضیاشون خب افسر یا ردههای دیگه ارتشی بودن، اونا بعضیاشون توی ختمش تعریف کردن گفتن که وقتی که ما فهمیدیم محاصره شدیم و دیدیم خیلی وضع خرابه، ایشون گفت که بچهها یه جوری خودتون رو نجات بدید. اگه هر کس میتونه بره.
گفتیم ما که نمیتونیم در مقابل این لشکر وایسیم. گفتیم تو هم بیا. گفت من غیرت کردیم اجازه نمیده بم. چون من رئیس اینجام. یعنی من باید وایسم تا آخرین لحظه. ولی شما میتونین برین. هر کس میخواد بره. چند نفر از این میان و از راههای خیلی مخفی که بلدن از توی این علفزارها و باتلاقها و اینا بالاخره خودشون رو نجات میدن و ایشون همون روز اول که کشته میشه.
بعد که ما رفتیم کرمانشاه و خب عرض کردم دوست خیلی صمیمی من بود. خیلی ما به همدیگه علاقهمند بودیم و این توی فامیلا معروف بودیم از این نظر. یعنی مثلا وقتی میخواستن از دوستی خیلی خیلی محکم حرف بزنن، از من و ایشون صحبت میکرد.
این بود که ما رفتیم کرمانشاه برای تشییع جنازه ایشون. وقتی آوردن جنازه ایشون رو، آمد خب به هر حال دیگه تمام گل و بساطی بود و از این صحنهای که من واردش شده بودم، عزیزترین دوستم و یک واقعا مرد نازنین کرد با شرف غیور واقعا اینطور جوان، چون اون موقع که کشته شده، فکر کنم سی سالش بود. خیلی خوب تحت تاثیر بودم.»
آقای ناظری میگن دیدن تشییع جنازه شهید محمودی و حضور مردم، ناخودآگاه شعری رو در ذهنم آورد که بیت اولیه تصنیف شد.
«کاروان که میومد همینطوری، من هم تو زمزمه توی دلم ذهنم و شد که همین که:
میگذرد کاروان، روی گل ارغوان، غافله سالاران، سرو شهید جوان
هی اینا توی ذهنم اومد. همه هم اشک میریختیم و اینا و منم هی اینو زمزمه میکردم. با این فامیلا که همینجوری راه میرفتیم همراه این توی خیابون با این کاروان به اصطلاح تشییع جنازه، تابوتی که ایشون توش بود خیلی صحنه عجیبی بود و این تاثیری بود که من گرفتم از سفر کرمانشاه.»
ایده اولیه تصنیف، با زندهیاد محمدرضا لطفی در میان گذاشته میشه و ایشون شروع به ساختن ملودی بر روی این شعر میکنند. همزمان آقای ناظری و محمدرضا لطفی با آقای محمد ذکایی که با تخلص هومن شعر میگفتن، تماس میگیرن و موسیقی رو در اختیار ایشون میذارن و آقای ذکایی بقیه تصنیف رو میسرایند.
«این بود که وقتی اومدم تهران، فوری با آقای لطفی مطرح کردم و گفتم یه آهنگی در ضمن با شعرای اینطوری. البته من سابقه اینکه شعر آهنگ رو خودم بگم از خیلی قدیما داشتم. چون بلاخره یک نزدیکی خوبی با ادبیات داشتم. خودم علاقهمند شعر بودم و خودم هم شعر میسرودم. این بود که من یه مقدری از شعر و ملودی شروعش رو به آقای لطفی دادیم و گفت خب بقیه شعرش هم بگو. گفتم باشه ولی باگی بود که نمیشد. نمیدونم چه حسی بود؟ زنگ زدم به یکی از دوستان که شاعره به اسم «محمد ذکایی».
محمد ذکایی تخلصش هومنه. بهش گفتم که هومن بیا. آمد و گفتم من این شعر تا اینجا گفتم. قرار که آقای لطفی آهنگ بقیه این به اصطلاح ادامه بده تا آخر و شما رو اون شعر بگیر. گفت آره خیلی خوشحال میشم. آره حتما این کار رو انجام بدیم که بعد دیگه در ارتباط با آقای لطفی ایشون که آهنگو ادامه دادند.
تا اونجا که شمع جان میرسه، من شعرو گفته بودم. از اونجا به بعد رو آقای ذکایی گفتن و این کار پخش شد.
(۱۴:۱۹-۱۶:۰۳)
آقای هومن ذکایی در مصاحبهای نحوه سرایش این تصنیف و الهام گرفتن شعر رو اینطوری تعریف کردن. «آقای لطفی در این باره با من صحبت کردند و نوار آهنگی را در اختیارم قرار دادند تا روی ملودی آن ترانهای بگویم. بارهای بار آن نوار را گوش کردم و با خود زمزمه کردم تا به قول معروف شعر خودش بیاید.
روزی از روزها که از میدان ۷ تیر میگذشتم، جماعت بسیاری دیدم که شهیدان وطن را که در جنگ کشته شده بودند تشییع میکردند. احساس عجیبی دست داد و شعر همانجا در خاطرم گذشت. آن را روی تکه کاغذی نوشتم که شد سرآغاز ترانه «کاروان شهید» و چند روز طول کشید تا شعر را تمام کردم. شعر کاروان شهید، در ستایش و بزرگداشت شهیدان و جانبازان وطن سروده شد. پس از مرور و اصطلاحات نهایی آقای لطفی این شعر و آهنگ را خودشان برای تصویب به اداره رادیو بردند که تصویب هم شد. پساز آن هم نوارش به بازار آمد.»
(۱۷:۰۵-۱۸:۳۰)
کار بعدتر اجرا میشه و به عنوان آلبوم «چاووش هشت» ضبط و ارائه شد. در روی الف این نوار که در گوشه شوشتری دستگاه همایون اجرا شده، شامل مثنوی بانگ نی با شعری از هوشنگ ابتهاج، آهنگسازی محمدرضا لطفی و صدای شهرام ناظریه.
(۱۸:۵۵-۱۹:۴۱)
تصنیف کاروان شهید هم در همین قسمت آلبومه. برای اطلاعات بیشتر در مورد ویژگیهای موسیقیایی این تصنیف، قسمت دهم پادکست کُرُن ساخته بردیا دوستی رو توصیه میکنم که بهطور کاملی خصوصیات این تصنیف رو شرح داده.
در روی «ب» از همین آلبوم، یکی از آخرین کارهای منتشر شده با صدای زنان در ایران ضبط شده. آواز و موسیقی، در دستگاه افشاری، با غزل سعدی و تصنیف عارف قزوینی که با صدای سیما بینا، تار محمدرضا لطفی و نی عبدالنقی افشارنیا اجرا شده. خواندن زنان بهتازگی ممنوع شده بود و وجود همین اجرا با صدای سیما بینا باعث مشکلات زیادی در پخش آن شد.
(۲۰:۲۶-۲۰:۵۰)
تصنیف کاروان شهید با استقبال زیادی از قشرهای گوناگون مردم روبرو شد. هرچند مسئولین ذیربط به خاطر اینکه در شعر به جنبههای مذهبی و دینی اشاره نکرده بود، دلخوشی از آن نداشتند و حتی برای مدتی پخش آن از رادیو تلویزیون متوقف کردند.
«اوایلش یه مدتی پخش شد و دیگه اصلا از رادیو دیدیم باز پخش نمیشه. هرچند یکی از کارهایی بود که وقتی هر بعد هشت سال جنگ تمام شد، به عنوان یک سمبل، سمبل مساسل جنگ کلیپ شد. البته همه اینها از طرف صدا و سیما بدون اجازه و اطلاع من و ماها. هیچگونه نه قراردادی، نه اجازهای، نه اطلاعی.
اجازه ببخشید میون کلامتون. میرسیم به بعدش. برام سوال شد. تمام پروسه ساخت، چقدر طول کشید؟ از روزی که شما اون صحنه رو دیدین تا وقتی که خیلی ساخته شد؟
خیلی سریع. مثلا شاید بگم سه هفته نشد. همه چیزش. اینکه خب به تشنه این چیزا بودیم دیگه. بعد این بود که دیدیم پخش نمیشه و درحقیقت خب گویا حالا علاقهمند نبودن. نمیدونستیم چرا. بعد هم سالها بعد معلوم شد که گفتیم خب این دیگه چرا پخش نمیشه؟ یکی از دوستان ما که توی اون همون صداوسیما و رادیو تلویزیون یه پستی داشت، یه روزی در یه جایی دیدیمش. گفتیم فلان این دیگه چرا پخش نمیشه؟ این که همش شهیده و میگه (...)؟
ایشون رفته بود درآورده بود که چرا اینو رد کردن؟ پخش نمیکنن؟ و یکی از چیزای جالب که براتون بگم. بعد که در آورده بودن، گفته بودن که نامه این و شعرش نوشته شده بود زیرش نوشته بود این شهید از ما نیست و گفتم چطور شد؟ پس این کیه؟ گفته بود نه این همش هی گفته که جان فدای وطنم خاک ایران کفنم. هی فقط راجع به ایران و وطن و این چیزا حرف زده. این شهید از ما نیست. انتظار داشتند که به اصطلاح یک مسائله مربوط به مذهب هست درش باشه.
ما خب حسی بوده از نظر اون لحظه و این شعر گفته شده. چون به هر حال اون آدم یه آدم بسیار میهنپرستی بود و خیلی واقعا یه سردار واقعی بود. همون سروان جواد محمودی که یادش بخیر. به هرصورت، در یه دورهای این حتی پخش نمیشد یه چند سالی. بعد بعدش دوباره باز مثل اینکه تمام رئیس جمهور عوض شد. میدونین که ایران اینجوریه. اصلا یه رئیس جمهور بیاد با اکیپش امکان داره با یه چیز خیلی مخالف باشن ولی سری بعد میان نه خیلی موفق اتفاق باشن.
و بعد دیدیم پخش میکنن و بعدم خب جنگ تموم شد، حتی به عنوان سمبل هشت سال جنگ به صورت کلیپ در اومد.
من یادمه که یه دورهای حتی جشنواره فجر بود که جوایز فیلم رو میدادن. بین هر جایزه یه بار این پخش میکردند این سرود رو. دقیقا همون لحظهای که یادمه.
بعد استاد فرمودین که کار آقای لطفی بوده. ملودی اصلی مال خودتون بود.
شروع بله. حتی شعرش هم مال خود من بود. دو سه تا بیت اولش هم بله.
آوازی که پیش از اون هستش چطور شد؟
اون آواز رو بعدا که ضبط شد، بعد گفتیم یه آوازم خوبه براش چیز که من این شعرو «باز شوق یوسفم دامن گرفت»، به هر حال این انتخاب کردم. یه مقدار روش ممارست کردن و با آقای لطفی مطرحش کردم. چند جلسه تمرین کردیم و دیگه رفتیم آوازو ضبط کردیم.
و طرح اون آواز و همه چیز هم خودتون طراحی کردید؟
آره دیگه. معمولا طرح آواز از منه. چون خب طبیعتا همینجور که میدونین من صرفا خواننده نیستم. به هر حال من از بچگی با ساز و موسیقی و ادبیات و این چیزا آشنا شدم. یعنی در حقیقت، یک فردی هستم که خودم اکثر آهنگهایی که از من باقی مانده و ماندگار شده چیزین، آهنگهایین که خود من ساختم. مثل آتش در نیستان، مثل اندک اندک، مثل لولیان، مثل آب حیات عشق، مثل شیدا شدم، من چه دانم و خیلی از آهنگها.
این بود که خب طبیعتا من خودم طرح آوازا رو میریختم. حتی تو خیلی از کارهایی که با گروههای مختلف، اکثرا انجام میدادیم، حتی توی تصنیفها و کارهای ریتمیکم خب به دلیل اون حالا اشرافی که خودم به ادبیات و تلفیق و زیباییشناسی شعر با موسیقی داشتم، خود موسیقیدانام یه مقدار راه رو برای من باز میذاشتن که من نظراتم به اعمال بکنم و درحقیقت بشه با همفکری بیشتر، چون به یه نوعی قبولم داشتن، دوستان به اصطلاح موسیقیدان، در حقیقت این با همفکری هم دیگه میشه.
یعنی مثلا فک کن کار تنبور بگیر تا کارهای سه تار بگیر و همینطور بیا. دوستان دیگه که باهاشون کار کردم، با گروههای ارکستری یا ارکسترای بزرگ مثل با آقای روشنروان. بله همیشه از نظراتی که داشتم، چون میدیدم که اون نظری که دارم به نظر درستیه. از نظر تلفیق شعر و موسیقی. خب دوستان با هم هم فکر میشدیم و میپذیرفتند که منم حضور داشته باشم.
لذا خب خواننده به عنوان فقط صرف خواننده اینه که باید آهنگساز همه چی رو انجام بده و طوطی وار نشونش بده. هیچ وقت برای من این که این اتفاق نیفتاده. هیچوقت.
همیشه تعامل دو طرفه بوده.
هیچوقت بله.
غیر از این، همونطور که خودتون گفتین، شما خیلی از آهنگهای ماندگارتون رو خودتون ساختین که واقعا جا داره که در موردشون صحبت کنید؛ اما تو خود دورهیچاووش، غیر از چاووش ۸، خب احتمالا شما در اوج خلاقیت و اینا خیلی ملودیها، آهنگ دیگهای بوده که میخواستید بسازید؟ یا میخواستید روش کار کنید نشد؟ یا اینکه اصلا آهنگ دیگهای بوده باشه که جرقش رو خودتون زده باشین؟
خب خیلی از طرحها بود. منتهی دیگه ما یه شرایطی داشتیم که چون بیشتر باید در حقیقت چطور بگم یعنی جو یه جوری بود که شما میدونید که وقتی جو مخالف هنره، جو مخالف موسیقیه و شما همش باید یه جوری ثابت بکنید که این موسیقی چیز بدی نیست. چیز خرابی نیست. چیز منحرفی نیست و حتی از آوردن اسم موسیقی هم باید پرهیز بکنی، خب تو این شرایط، خیلی از ایدههای آدم خیلی وقتا از بین میره و تا میای بهش برسی فرصت از دست میره و خب چاووش هم یه مدت محدودی بود و واقعا بعدش حالا به دلایل مختلف از هم پاشیده شد متاسفانه.
این بود که خیلی از طرحهایی که داشتیم برای کارهای موسیقی یا فکرای خاصی برای انجام دادن یک طرح و فرم حالا چه از طرف من که از طرف دیگر آهنگسازی که در کانون چاووش بودن، واقعا نشد پیاده بشه.
آهنگ ترسم که اشک…، آهنگساز آقای لطفی؟ یا آقای علیزاده؟ آقای لطفی آهنگ ساخته روی شعر حافظ. اما آقای علیزاده تنظیم کرده. برای موسیقی تنظیم کرده. خیلی تنظیم زیبایی هم هست.
آقای مشکاتی هم توی گروه هستش؟
بله. تو خیلی از بعضی از برنامهها هممون بودیم.نه. مثلا فقط شیدا بوده. تو بعضی از برنامهها فقط گروه عارف بود و بعضی از برنامهها همه بچهها بودن یا اینکه نه خیلی وقتا گروه عارف بوده اما هم لطفی هم مشکاتین هم حسین علیزاده بوده. مثل مثلا کنسرتهایی که ما توی دانشکده هنرهای زیبا دادیم ده شب که خب دیگه همه بودن. هم مشکاتی هم آقای علیزاده بود هم آقای لطفی بود و بسیاری از بچههای گروه عارف شیدا هم بودن.»
کمی بعدتر، به گروه چاوش پیشنهاد میشه برنامهای برای خانواده شهدا در پارک خرم آن روزگار و پارک ارم کنونی برگزار کنند. گروه چاووش همین برنامه رو اون روز اجرا میکنه. برنامه در میانههای اون، با دخالت نیروهای کمیته قطع میشه و افراد گروه مجبور به ترک صحنه میشن. بیژن کامکار، خاطره شنیدنی از اون روز دارد.
«خدا شاهده با اسلحه سه نفر پاسدار اومدن اینجا. یکیشون با گلنگدن بود. این گلنگدنی که میکشی گلوله میره تو آماده شلیک میشه. ممکن این گلنگدن شلیک بشه. من وسط بودم دیگه. و گفت برید پایین. و ما تو قطعه لالالای …. درست همین نقطه بود. به جای اینکه قطعش کنیم، فیدش کردیم. سازه رو گذاشتیم زمین و اومدیم بیرون.»
(۳۲:۰۸-۳۲:۲۳)
کاروان شهید طی این سالها هیچگاه ضبط و پخش مجدد نشد و همون اجرای کاست چاووش ۸دستبهدست و شنیده میشد. ۲۸ سال بعد از ساخت این تصنیف، در ۲۵ آذر ۱۳۸۷ در بیستمین جشنواره موسیقی فجر و بعد از برگشتن محمدرضا لطفی به ایران، یکبار دیگر قطعاتی از این آلبوم و تصنیف کاروان شهید با صدای علیرضا شاهمحمدی و همراهی گروه بانوان شیدا، به سرپرستی خود محمدرضا لطفی، در تالار بزرگ وزارت کشور اجرا و بازخوانی شد.
(۳۲:۵۸-۳۳:۳۷)
گفته میشود وقتی از محمدرضا لطفی پرسیدند کدام کارت را بیشتر دوست داری؟ گفته بود همه رو دوست دارم؛ اما کاروان، چیز دیگری بود.
کاروان شهید، همواره یکی از تصنیفهای اصلی و مشهور دوران جنگ هشتساله ایران و عراق محسوب میشه. تصنیفی ماندگار که هنوز هم شنیدنش غم و تأثر ناشی از کشته شدن و شهادت جوانان وطن، طی سالهای جنگ رو در ذهن ایرانیها بیدار میکنه.
(۳۴:۰۴-۳۵:۱۶)
خرمشهر، بعد از ۳۴ روز دفاع خونین و نفسگیر و کشته شدن بسیاری از مدافعین شهر، سرانجام به دست ارتش عراق افتاد. آخرین نیروهای مدافع شهر، در چهارم آبان ۱۳۵۹ شهر را ترک کردند و برای ۱۹ ماه شهر در دست ارتش عراق باقی ماند. «ناخدا صمدی» فرمانده گردان یکم تکاوران نیروی دریایی مدافع خرمشهر:
«این مدافعین خرمشهر، باید چقدر از خود گذشته باشد؟ چقدر باید شهامت و شجاعت و سلحشوری داشته باشن که من در مقابل اینا واقعا همیشه سر تعظیم فرود آوردم. چه نیروهای مردمی، چه نیروهای پرسنل خودم، واقعا افتخار کردم به این انسانها که انقدر شجاع و سلحشور، از مملکت، انقلاب، خاک میهن دفاع کردند. ۳۴ ماه این عده رو پشت دیوارها نگه داشتند.»
(۳۶:۱۶-۳۶:۳۲)
روز سوم خرداد ۱۳۶۱، از صبح زود صدای مارش حمله از رادیو ایران شنیده میشد. اینجا باید پرانتزی باز کنم و در مورد یکی از مشهورترین آثار موسیقیایی دوره جنگ صحبت کنم. قطعهای که عامه مردم اون رو با اسم مارش حمله میشناسن و بسیاری، حتی برخی از آهنگسازان مشهور، گمان میکردند، یک اثر غیر ایرانیه.
در واقع این مارش با نام اصلی مارش شهریار، ازساختههای علیاکبر دلبری و دهه چهل خورشیدی بود. بعد از انقلاب، این مارش به نام «مارش ۲۱ حمزه» و بعدتر به عنوان «مارش حمله» شناخته شد. مارشی که سازندش از اینکه ساخته او، نوید آزادی خرمشهر را به گوش ایرانیها رسونده، بسیار مفتخره.
صدای علیاکبر دلبری، از مستند «بزم رزم:»
علی اکبر دلبری در سال ۱۳۰۱ در آباده شیراز متولد شدم. در سال ۱۳۱۶ در قسمت موسیقی ارتش وارد شدم. من رییس موزیک ژاندارمری بودم.
۱۳۳۴بنده رفتم لندن. فکر میکنم که سال ۱۳۳۳، چند تا ساختم (...) این بود که همیشه میزدن تو حملات.
«مارش شهریار» با «مارش پیروزی» گذاشته بودم اسمشو. مارش رسمی ژاندارمری بود دیگه. اون موقع میزدیم. برای پیروزی خرمشهر این آهنگ رو پخش کردن. به خودم میبالیدم که تونستم برای وطنم یه قدم جلوتر برم.»
کمی بعدتر در ساعت ۳ بعدازظهر روز سوم خرداد، «محمود کریمی» گوینده رادیو با صدایی هیجانزده، خبر آزادی شهر را اعلام کرد و سراسر ایران غرق در شادی شد.
(۳۸:۳۶-۳۸:۵۷*
مردم به خیابانها ریختند و شروع به شادی و پخش شیرینی و شربت در خیابانها کردند. محمدرضا لطفی که آن روزها در کانون چاوش به تدریس موسیقی اشتغال داشت، با صدای فریادها و بوق ماشینها به خیابان میآید.
«دقیقا همون روز، روزی که گفت «شنوندگان عزیز، خرمشهر آزاد شد» اصلا ما تو کانون بودیم و بعد مدرسهای ها میگن بابای کلاس ما که اونجا کار میکرد، گفت بچهها خرمشهر آزاد شد. اصلا گریمون گرفت. کلاس تعطیل شد و اومدیم که بریم شادی مردم رو ببینیم. ماشینها همه بوق میزدن و خوشحالی میکردن و لطفی از این صحنه و از این جنبوجوش مردم تاثیر گرفت و این رو ساخت.»
دیدن این شادی ملی، او را به ساختن تصنیف دیگهای وا میداره. تصنیف «ظفر در چهارگاه» با صدای شهرام ناظری.
(۳۹:۴۶-۴۰:۱۰)
این بود بیستویکمین قسمت مترونوم که در مهرماه ۱۳۹۹ ضبط شده. قبل از هر چیز باید تشکر ویژهای کنم از استاد شهرام ناظری که لطف کردند و با بزرگواری، دعوت به مصاحبه را قبول کردند و با حوصله به سوالات جواب دادند. همچنین از دوستان عزیزم آقای سیاوش بهبهانی و خانم مریم تفرشی که این مصاحبه در خانه آنها انجام گرفته، بسیار ممنونم. بدون شک بدون کمکهای آنها این مصاحبه انجام نمیشد.
برای تهیه این قسمت، از «مستندهای بزم رزم» ساخته وحید حسینی، فیلم مستند «لطفی، چهار فصل» ساخته علیرضا میراسدالله، فیلم مستند «دفاع خرمشهر» ساخته مهدی شامحمدی، مقاله «کاروان شهید» از خبرگزاری شبستان منتشره در ۴ مهر ۱۳۹۷، ویکیپدیا فارسی و سایر منابع آنلاین استفاده شده. قطعات استفاده شده در این قسمت، به غیر از قطعات نامبرده، اینها هستند: «مارش ظفر» ساخته همایون رحیمیان، «مارش شهریار» ساخته علیاکبر دلبری و تصنیف «گروه جانبازان» ساخته محمدرضا لطفی.
موسیقی مترونوم، کاریست از رضا روحانی که مثل همیشه زحمت تنظیم و لول کردن صدا را هم عهدهدار بوده. پوستر این قسمت هم مانند گذشته، کاری ست از حمید پارساییان.
نوشتن سطرهای آخر این قسمت همزمان شد با خبر تلخ درگذشت اسطوره بزرگ موسیقی ایران، استاد محمدرضا شجریان. صدایی که در حافظه جمعی چند نسل ایرانیها و فارسی زبانها باقی مونده و باقی میمونه. در قسمت مرغ سحر، آرزوی سلامتی این وجود نازنین رو کرده بودیم؛ ولی صد افسوس که خدا و فلک و طبیعت این آرزو را برآورده نکردند.
این قسمت را با یاد این استاد محمدرضا شجریان، تقدیم میکنم به تمام جانهای پاکی که در هشت سال جنگ جانشان را در این راه فدا کردند. برای همان افرادی که محمدرضا شجریان، روزگاری به یاد جانفشانیهای آنها خواند:
بشنوید ای گروه جانبازان،
سرنوشت وطن به دست شماست،
هرکه را در رگ است خون شرف
دست در دست و پایبست شماست
روز و روزگار خوش ایام به کام.
(۴۲:۴۵-۴۴:۴۶)
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت هشتم- آیریلیق
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت چهارم- مهتاب مونس عاشقان
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت بیست و چهارم - تولدت مبارک