??
آن سوی پنجره | نگاهی به فلسفه ی خلقت
ما ایرانی ها از بچگی با این جور حرف ها بزرگ شدیم:
دنیا به کسی وفا نکرده
دنیا دار مکافات هست
دنیا دار آزمایش و بلا هست
اگر اهل شعر و ادبیات هم باشی که فبها
بوستان سعدی را باز میکنی.پر از شعر هایی با این مفهموم:
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
یا دیوان حافظ را باز میکنی همان اول بسم الله می گوید که:
_ ولی افتاد مشکل ها...
کمی جلوتر می گوید:
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
به شاعرهای هم عصرمان که برسی ،مثل قیصر، دنیا پر می شود از زخم هایی که نشرمده ایم و حکایت مان
می شود گلدان ترک خورده ی لب پنجره:
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ما آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان گردنیم
اگرخنجر دوستان گرده ایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
پس عجیب نیست که ما بگوییم به دنیا اعتمادی نسیت. اما این فقط حرف "ما" نیست.ای روزها حرف همه همین است. بعد از اون یازدهم لعنتی کتاب های مختلفی از نویسنده های مختلف خواندم. انگار همه ی دنیا همین حرف را دارند:
همه ی ما تعداد زیادی سیلی واقعیت در طول زندگی خود داشته ایم:لحظاتی که زندگی ناگهان ضربه ای دردناکی به ما زده است.شوک ناگهانی و دردناک که تعادل ما را به هم می زند.واقعیت،این سیلی را به شکل های گوناگونی می زند.گاه خیلی شدید،بیشتر شبیه یک مشت عمل می کند:مرگ محبوب، بیماری یا آسیب وخیم و جدی،تصادف غیر منتظره،جنایت خشونت آمیز، بچه معلول، ورشکستگی مالی، خیانت، آتش سوزی، سیل یا حوادثی از این دست.
_ دکتر راس هریس
کتاب سیلی واقعیت
طبیعت آسیب پذیری ساده است:اگر به قدر کافی و به مدت کافی شجاع باشیم بالاخره زمین می خوریم.
_ دکتربرنه براون
کتاب با اقتدار برخاستن
غم و فقدان برای همه اتفاق می افتد.
همه ی ما در این تنها نوبت زندگی مان آمده ایم برای عشق ورزیدن و از دست دادن.هیچ کس نمی داند چرا،اما همین است که هست.اگر به عشق پایبند باشیم،به ناچار با فقدان و سوگ هم آشنا خواهیم شد.اگر از فقدان و سوگ دوری کنیم،هرگز حقیقتا عشق را تجربه نخواهیم کرد.
_ مگان دیواین
کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
چرا باید به چنین دنیایی پا می گذاشتیم؟؟چرا باید وارد خلقتی میشدیم که گاهی اینقدر شکننده است؟؟چرا خدایی که از همه چیز و کس بی نیاز هست ما را خلق کرد؟؟
در این سو، آسمان و زمین را می بینم،با نگاه دیگران؛
خلقت و هستی را می شنوم با صدای دیگران
خودم را می نگرم با تفسیر دیگران...
اما در آن سوی پنجره،
جهانی را می بینی با حضور یک مهربانی بی کران؛
و عطر و رحمتی که آسمان و زمین را پر کرده است.
بین این سو و آن سو فاصله ی زیادی نیست؛
حجابی شفاف و ناپایدار در من،مرا سرد و افسرده کرده است.
پنجره ی وجودت را باز کن تا ببینی و بشنوی که می گوید:
تو را به مهربانی و برای مهربانی خلق کرده ام
و تمام مهربانی ام را برایت فرستادم
_ محمد دولتی
آن سوی پنجره
کتاب آن سوی پنچره تذکری است به نگاه ما به فلسفه ی خلقت.کتابی با زبان ساده و روان.
شاید اوایل آن را که بخوانید خسته کننده به نظر برسد، چون بعضی جاها مطالب تکراری می شوند، اما این کتاب از آنهایی است که باید تا آخرش را بخوانید.
برای یافتن چرایی زندگی، هدف خلقت و مسیر آینده ی هر انسان،این کتاب را از دست ندهید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
پدرم پنج سال پیش مُرد. حالا میدونم که بهتره به شکلی ناقص از مرگ صحبت کنیم تا اصلا ازش حرف نزنیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلیشه سرایی های سوگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
5 باور غلط درباره ی سوگ