اطلسی برای سوگواری

سوگ هر کس به اندازه اثر انگشت او خاص است. اما آنچه در مورد همه افراد مشترک است این است که، فارغ از چگونگی سوگوار بودن شان، نیاز دارند سوگ شان دیده شود. این به این معنا نیست که نیاز داشته باشد کسی سوگ شان را کم کند یا در چارچوب تازه‌ای قرار دهد. بلکه نیاز دارند، کسی در برابر تمامیت مصیبت شان، با تمام وجود کنارشان باشد بدون این که مدام به جنبه های امیدوار کننده اشاره کند.

برنه بروان در کتاب اطلس دل ما را از میان هشتاد و هفت احساس و تجربه ی مختلف که مشخصه ی انسان بودن هستند به سفری هیجان انگیز می برد.او،برای ایجاد ارتباط معنادار،نقشه ی مهارت های لازم و چارچوبی اجرایی را ترسیم می کند.


دلیل دردی که حس می کنیم چیست؟در تمام طول زندگی مان،هیجان ها و احساساتی را تجربه می کنیم که ناگریز دردناک و ویرانگرند. برای اینکه بتوانیم با این موقعیت کنار بیاییم،باید هر کداممان دلایل و توجیهاتی برای تحمل این درد پیدا کنیم.گرچه دلایل من شخصی و بر پایه ی نیاز های خود من اند،احساس می کنم راهنماهای خوبی برای کمک به کسانی هستند که نتوانسته اند منطق پشت انده را درک کنند.
یادگرفتم که دنبال تسکین گشتن فایده ای ندارد،ولی روبه رو شدن با این ناملایمات ارزشمند ترین کاری است که می شود انجام داد.این ترک ها در زندگی نقاط آسیب به نظر می آیند،ولی نشانه هایی هستند برای اینکه بفهمیم ما کجا تمام می شویم و دیگران شروع می شوند.
اطلس دل برونه براون

در این پست خلاصه ای از قسمت هایی که مربوط به هیجاناتی هستند که سوگ در اکثر افراد به وجود می آورد را نوشتم تا بتوانید از آنها استفاده کنید.



۱- سوگ

سوگ از برنامه یا خواسته های شما تبعیت نمی کند. سوگ، هر وقت که بخواهد، هر کار که بخواهد، با شما می کند. از این لحاظ، سوگ شباهت زیادی به عشق دارد.

الیزابت گیلبرت


یکی از فرایندهای اصلی سوگ تلاش برای تثبیت یا بازسازی دنیایی از معناست که پس از فقدان کسی یا چیزی به چالش کشیده شده است.

در پژوهش من سه عنصر اساسی سوگ از داده ها نتیجه گیری شد:

فقدان

با وجود این که مرگ و جدایی، فقدان های محسوسی هستند که به سوگ نسبت داده می شوند، برخی از شرکت کنندگان فقدان هایی را شرح دادند که تشخیص و شرح آنها دشوار تر است شامل؛ فقدان وضعیت عادی، فقدان آنچه قرار بود به دست آید آن چیزی که فکر می کردیم درباره کسی یا چیزی می دانیم یا درک میکنیم.

حسرت

حسرت با فقدان مرتبط است. اثرات خواستن خودآگاه نیست؛ بلکه خواستن غیر ارادی تمامیت، درک، معنی یا فرصت دوباره به دست آوردن یا حتی لمس کردن چیزی است که از دست رفته. حسرت جزء مهم و حیاتی از سوگ است، اما خیلی از ما احساس می‌کنیم که باید آن را در خودمان نگه داریم، مبادا برداشت اشتباهی رخ دهد یا به غیر واقعی و کودکانه فکر کردن یا ضعیف بودن و سر سخت نبودن متهم شویم.


احساس گم شدگی

سوگ ما را وادار می‌کند همه چیز دنیای فیزیکی، هیجانی و اجتماعی مان را از نو جهت دهی کنیم. زمانی که به ضرورت این کار فکر می کنیم، اکثر ما تلاشی دردناک برای عادت به تغییری محسوس، مانند مرگ یک فرد، یا یک جدایی، را تصور می کنیم. اما این برداشت بسیار محدودی از سوگ است.

صحبت کردن راجب به سوگ در دنیایی که از ما می خواهد با آن کنار بیاییم یا جامعه ای که سوگ را نامتعارف تلقی می کند، دشوار است.

سوگ هر کس به اندازه اثر انگشت او خاص است. اما آنچه در مورد همه افراد مشترک است این است که، فارغ از چگونگی سوگوار بودن شان، نیاز دارند سوگ شان دیده شود. این به این معنا نیست که نیاز داشته باشد کسی
سوگ شان را کم کند یا در چارچوب تازه‌ای قرار دهد. بلکه نیاز دارند، کسی در برابر تمامیت مصیبت شان، با تمام وجود کنارشان باشد بدون این که مدام به جنبه های امیدوار کننده اشاره کند.

۲-غم


غم و افسردگی یکی نیستند.

غم و سوگ یکی نیستند.

غم جنبه های مثبتی نیز دارند.

انسان بودن بدون غم نمی شود. پذیرفتن و مدیریت غم، شجاعانه و برای بازگشتن به خود و اطرافیانمان ضروری است.

در غمناک ترین لحظات، میخواهیم کسی حمایتمان کند یا کسی که همان درد را تجربه کرده است(حتی اگر عامل

آن کاملاً متفاوت بوده باشد) احساس پیوند کنیم. نمی‌خواهیم غم مان را کسی که نمی تواند احساس ما را تحمل کند نادیده بگیرد یا کوچک بشمارد؛ کسی که حاضر یا قادر نیست غم خودش را بپذیرد.


۳- اندوه


اندوه مجموعه ای تقریباً تحمل ناپذیر و آسیب زا از شوک، ناباوری، سوگ و ضعف است.شوک و ناباوری نفس مان را بند می آورند، و سوگ و ضعف هم معمولاً قلب و ذهنمان را تحت تاثیر قرار می دهند. اما اندوه، ترکیب این تجربه ها، نه تنها توانایی مان برای نفس کشیدن، احساس کردن و تفکر را از بین می برد، بلکه تا استخوان هایمان نیز می رسد. اندوه اغلب باعث می شود جسما در خودمان مچاله شویم، به معنای واقعی کلمه ما را به زانو در می آورد و مجبورمان میکند روی زمین بیفتیم.

عنصر ضعف آن چیزی است که باعث می شود اندوه آسیب زا باشد.ما نمی توانیم آنچه را که رخ داده تغییر دهیم، برعکس کنیم یا در مورد آن مذاکره کنیم. حتی در شرایطی که می توانیم مسیر اندوه را با کارها و فهرست وظایف تغییر دهیم، اندوه دوباره راهش را به سمت ما پیدا خواهد کرد

اغلب مشکل است، که پس از تجربه اندوه، به جسم خودمان بازگردیم. به خاطر همین است که امروزه درمان کارامد آسیب روانی، فقط بازیافتن تنفس، احساسات و فکر ما نیست. بلکه بازپس گرفتن استخوان هایمان و بازگشت به جسم مان نیز هست.

زمانی که اندوه را تجربه میکنیم و کمک یا حمایتی دریافت نمیکنیم، برایمان دشوار است که از روی زمین بلند شویم و دوباره به زندگی باز گردیم. ظاهراً حرکت میکنیم، اما هنوز مچاله هستیم.

جایگزین دیگری برای رسیدگی نکردن به آسیب روانی اندوه وجود دارد. می توانیم خودمان را قانع کنیم که حالمان خوب است و اندوه مشاهده کننده خود را با انعطاف ناپذیری و کمال گرایی مان خفه کنیم.

میتوانیم خود را در انزوا قرار دهیم، به آسیب پذیری شخصیتی و مزایایش نه بگوییم، و عملاً وجود نداشته باشیم زیرا هر لحظه ممکن است هر چیزی داربست خشک و شکننده ما را که درون مچاله شده مان را نگاه داشته و ما را سرپا نگه میدارد، تهدید کند.

روح انسان تاب آور و سرسخت است، از همان جا که می توانیم توانایی تنفس، احساس و تفکر مان را باز پس بگیریم، می توانیم استخوان هایی را که اندوه از ما جدا کرد نیز بازسازی کنیم. اما این به زمان و کمک احتیاج دارد.


۴-امید


امید تابعی از مبارزه است. ما امید را در زمان های راحتی و بی دغدغگی به دست نمی آوریم، بلکه با گذراندن مشقت و ناراحتی آن را بدست می آوریم.


وقتی اوضاع به نفع ما نیست یا برخی قوانین فقط شامل حال عده ای خاص می شود، اهمیتی ندارد که چقدر امیدواریم. اینجا امید داشتن در واقع موجب ناامیدی و یاس است. ما فکر می‌کنیم باید بتوانیم از موانع عبور کنیم؛ اما با ساختاری فریبکارانه طرف هستیم که خروجی مثبت از آن ممکن نیست.


۵- نامیدی و یاس

یعنی حس ناامیدی درباره تمام زندگی و آینده فرد است. زمانی که ناامیدی شدید به تمام قسمت های زندگی مان رخنه می کند و با غم شدید ترکیب می شود احساس یاس می کنیم.

راب بل یاس را باور به اینکه فرد دقیقا مانند امروز خواهد بود تعریف میکند.


۶- دل شکستگی


دل شکستگی زمانی رخ می دهد که عشق از دست برود یا فکر کنیم که از دست رفته است.دل من را فقط کسی می شکند که من دل خود را به او داده باشم. ممکن است در پیوندی که در نهایت به دل شکستگی ختم می شود انتظارهایی وجود داشته باشند، انتظار هایی که یا برآورده میشوند یا برآورده نمی شوند.

مرگ کسی که عاشقش هستیم باعث دلشکستگی می شود.

دل شکسته ها، شجاع ترین افراد در میان ما هستند زیرا جرئت عشق ورزیدن داشته اند.

https://vrgl.ir/TQ8LI


حسن ختام:

می خواهم این کتاب اطلسی برای همه ی ما باشد،چون باوری دارم با داشتن قلبی ماجراجو ونقشه ای مناسب،می توانیم به هر جایی سفر کنیم و هیچگاه از گم شدن نترسیم.