اندوه فقدان پدر

هیچ علاج و مرهمی برای اندوه فقدان کسی که دوستش داریم وجود ندارد و وجود نخواهد داشت. اندوه، یک بیماری یا درد نیست. اندوه تنها واکنش ممکن نسبت به مرگ کسی است که بینهایت دوستش داریم و تأییدی است بر اینکه ما چقدر برای خودِ زندگی ارزش قائلیم؛ برای همه شگفتی‌ها، هیجان‌ها، زیبایی‌ها و خشنودی‌هایش...هرکس به شیوه‌ی خاص خودش سوگواری می‌کند. اندوه افراد کمکی به یکدیگر نمی‌کند، فقط گاهی بر هم منبطق می‌شوند. ما قادر نیستیم با مرگ کنار بیاییم و آن را جرئی از زندگی بدانیم. هرگز نمی‌توانیم خودمان را برای سوگ آماده کنیم، حتی اگرپیش از آن انبوهی از مجلات و کتاب ها درباره‌ی فقدان و مصیبت‌زدگی مطالعه کنیم. ممکن است تصمیم بگیرید زمانی که دچار اندوه شدید یا اتفاق ناگواری رخ داد کارهایی مثل پیاده روی انجام دهید، به تفریح و مسافرت بروید و خود را به کاری مشغول کنید تا این رنج و اندوه را کم‌تر احساس کنید. اما زمانی که اتفاق ناگواری رخ می‌دهد متوجه می‌شوید آن‌قدر بی حوصله هستید که حتی حس و حال پوشیدن کفش پیاده‌روی را هم ندارید. مرگ، اندوه، ماتم، حزن، دل شکستگی؛ نه هیچ راه طفره‌ای هست و نه درمانِ مدرنی ... به نظر من هیچ راهی برای برقراری تعادل بین بی‌عدالتی‌ها وجود ندارد و من نمی‌توانم توضیح متقاعدکننده‌ای پیدا کنم برای اینکه چرا بیماری‌ها، مرگ و گرفتاری‌ها به‌طرز غیرعادلانه‌ای تقسیم می‌شوند.

بعد از فقدان پدر شکافی عمیق بین من و دنیای بیرونم بوجود آمد ...غیبت دائمی و بی درمان پدر قلبم را خالی کرده است ، یک جور فرسایش ، یک جور سیلاب بنیان کن خانواده مان را برای همیشه زیر و رو کرد ، انگار فقدان زندگی را مثل یک تکه کاغذ نازک میکند . با خود فکر میکنم روزگار بد سرشت چه نقشه ها برایمان کشید.

اما اکنون من زندگی میکنم به بهترین شکلی که می توانم و میدانم بازگشت به عقب هرگز امکان پذیر نیست و من آدم سابق نخواهم شد . من تغییر کرده ام اما بایستی زندگی که به من تحمیل شده است را زندگی کنم . قلب من طوری شکسته که ترمیمی برای آن وجود ندارد به ناچار باید آنچه را که حل نمی شود پذیرفت.کاش اینجا نبودم کاش این تغییر در قلبم اتفاق نمی افتاد اما حالا اینجا هستم بعضی چیزها حل نمی شوند فقط باید آنها را به دوش کشید .

تنها مرهمِ اندوه خاطره است؛ تنها تسکین دردِ فقدان کسی، اذعان به زندگی ‌ای است که پیش از این وجود داشته است. اگرچه خاطرات نمی‌تواند غم را از بین ببرد، یا کسی را که ازدست‌رفته بازگرداند، اما به یاد آوردن تضمین می‌کند که ما همیشه گذشته را همراه خود داریم؛ لحظه‌های بد را و همین‌طور هم لحظه‌هایِ خیلی‌خیلی خوب از باهم خندیدن‌ها، باهم غذاخوردن‌ها و باهم گفتن از کتاب‌ها را.

با دیدن چیزهای خیلی کوچک و خیلی ساده درد در وجودم می پیچد برای فهم این درد ، فهم این تجربه به آدمهای دیگری نیاز داشتم آدمهای دیگری که پدرم را می شناختند و دوستش داشتند خاطره های ناب و دلنشین کسانی که پدرم را می شناختند بیشتر از هر چیزی تسکینم می دهند . تکرار بعضی کلمات در توصیف پدرم در این خاطره ها دلم را گرم میکند . "شریف " " خردمند " " مهربان " " خیر" " دقیق و وقت شناس" " محترم " " خوشرفتار و خوشرو " " بی ریا " " صادق " " موقر" " مدیر " " شوخ طبع " .

من هر روز خدا به سراغ عکس های پدرم میروم و نگاهشان میکنم انگار یک جور زیارت باشد . چقدر به او افتخار میکنم و دلباخته اویم . با چه دقتی به حرفهایم توجه می کرد چقدر حواسش به من بود چه خوب گوش میداد . اگر چیزی به او میگفتم حرفم در خاطرش می ماند حتی در زمانیکه پا به سن گذاشته بود حافظه ای عجیب و فوق العاده داشت .

قسمتی از بیرحمی سوگ این است که یادآوری چیزهای مهم را برایت سخت میکند .رسم روزگار همین است آدم همیشه خیال می کند مرگ جای دیگری است اما مرگ میتواند همین نزدیکی باشد" جای دیگر "یعنی همین نزدیکی ...

کتاب خواندن باعث شد ببینم که فقدان و پریشانی من، با پریشانی دیگران هماهنگ است . کتاب‌ها به من نشان می‌دادند که همه آدم‌ها در دوره‌های مختلف زندگی‌شان رنج می‌برند درحقیقت آدم‌های زیادی وجود داشتند که دقیقاً می‌دانستند من چه حالی دارم...میدانستم خیلی ها درباره سوگ گفته اند و نوشته اند و امید داشتم میان این گفته ها و نوشته ها راهی برای تسلا و معنابخشی به تجربه خودم بیابم . گاهی انگار خود من بودم که حرف می زدم و این شباهت این پیوند ناب و شگفت انگیز انسانی میان درد من و درد آدمهای زمان و مکانی دیگر ، تاب آوردن سوگ را برایم ممکن میکرد .

از کتاب‌ها یاد گرفتم که خاطراتم را حفظ کنم و به همه لحظه‌های زیبا و آدم‌های زندگی‌ام برای زمانی که برای گذر از دوران سختی‌ها به آن خاطرات نیاز دارم، محکم بچسبم. از همه مهم‌تر، حالا می‌دانم که پدرم همیشه با من خواهد بود و با هر کسی که دوستش دارد؛ تأثیر ماندگاری را که یک زندگی می‌تواند بر دیگری، و دیگری، و دیگری داشته باشد، درک می‌کنم. من در تمام زندگی‌ام از کتاب‌ها برای آگاهی، برای کمک به رهایی از پریشانی و برای گریز استفاده کرده‌ام.