??
اولش سخته!
میگویند اولش سخت است؛ ولی من نمیدانم اولش یعنی چه قدر؟یک هفته؟یک ماه؟یک سال؟یا شاید یک عمر؟
نمی دانم چقدر باید صبوریِ تمام شدن " اولش" را بکنم.
میگویند زمان جای خالی تو را محو می کند!اما اینگونه نیست. زمان فقط رقیبی است که به تو "اثبات" می کند.
می پرسید چه چیز را اثبات می کند؟ میگویم:
«اولش، همان اولِ اولش، که پر کشیدی و ما را اسیر قفس تنهایی کردی، ما "انکار" کردیم.که نه!همه اش کابوسی بیش نیست، اما....
پرستاران جمع کردند و رفتند؛ ما ماندیم و تویی که دگر نبودی! ما "چانه" زدیم!مثل مشتری سمج توی فروشگاه . چانه زدیم که دکتر دگری را خبر کنید.که خدایا معجزه ای کن.دست به دامان افلاک زدیم و نشد....
تو را درست جلوی چشمانمان در خاک گذاشتند.ما ماندیم خیره به گودالی که روزی زندگی مان بود و حالا....
ما پشت کردیم به تمام دنیا، که دگر نه ما و نه شما.دنیا اما اندکی توجه نکرد،زمان هم به روی خود نیاور.دیدیم که نه!انگار دنیا ما را هم مردگانی فرض کرده که هنوز روی زمین جا اشغال کرده اند.اینجاست که زمان "ثابت" می کند»
ثابت میکند که تو رفته ای، باز نمی گردی،معجزه ای درکار نیست و دنیا را هم غمی نیست.
اینجا جایی است که سر و کله ی کلمه ی غریب "امید" پیدا می شود.وقتی که با همه ی سلول هایت غمی را به آغوش بگیری و سر روی پایش بگذاری و بلند فریاد بزنی : «که دگر توان ادامه دادن ندارم!» آن وقت غم دست روی سرت می کشد و می گوید:«من اینجا هستم.تا زمانی که جایی در قلبت برای من باز کنی، کنارت می مانم و تنهایت نمی گذارم. تا آخر با تو خواهم ماند»
آری!غم می آید که برای زندگی "معنا" بسازی و در پس آن معنا "امید "پیدا کنی!
باور نمی کنی؟!
اشکالی ندارد.زمان به تو ثابت خواهد کرد....
مسئله ی گذر زمان یکی از چالش بر انگیز ترین مسئله هایی است که هنگام سوگ با آن مواجه می شویم.این اولین باری است که از زمان و اتفاقاتی که گذر زمان برای مان رقم می زند می نویسم اما آخرین بار نیست.
آماده باشید!به زودی شما هم باید بنویسید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی از رنج ها فرار می کنیم....
مطلبی دیگر از این انتشارات
بعضی ها که می روند،قلب آدم پاره می شود
مطلبی دیگر از این انتشارات
پذیرش سوگ