زمستون رفته ای نوروز حالا

سه روزه رفتیو و سی روزه حالا
زمستون رفته ای ! نوروز حالا


نوروز؛ روزِ نو!

برای من اما بعد از رفتن تو نو یا کهنه،جدید یا قدیمی،دیر یا زود فرقی نمی کند....

بزرگی غم نبودنت غلبه کرد به قدرت گذرندگی زمان.


این دومین نوروز من ،بی توست؛

نوروز برای من دگر یادآور تولد طبیعت نیست بلکه فقط یادآور مرگ توست.

نوروز دگر برایم آتش است. آتشی که هر لحظه بیشتر می کند، سوزانندگی داغ از دست رفتنت را......


قبلا مشتاق می شدم برای نوروز؛

برای چیدن هفت سینِ سمنو و سماق و سکه و سرکه و سنجد و سیر و سبزه.

اما حالا هفت سینِ زندگی ام شده؛

سرمای وجود و

سوسوی تاریکی و

سیاهی این بخت و

سحر های بی طلوع و

سختی فراق

و سنگینی اندوه ......


قبلا مشتاق می شدم برای نوروز؛

برای تعطیلات بی دغدغه و برای گذراندن ایامی دور از همه ی تلخی های دنیا در آغوش تو،

اما حالا نوروزم شده به آغوش کشیدن تلخی تنهایی......


قبلا مشتاق می شدم برای نوروز،

برای تکاندن خانه و زدودن همه ی غبار ها

اما حالا نوروز شده تکان دهنده ی روانم و غبار روی روحم....


قبلا مشتاق می شدم برای نوروز........