من مینویسم نیز برای شما کتاب، مقاله، تولیدمحتوا و...کتابم "سادگی و سکوت در هنر ژاپن" من طراحی لباس و پارچه و باتیک میکنم من آموزش میدهم من یادگرفتن و سفر و خرید را دوست میدارم
هیچوقت روز 23دیماه1401 یادم نمیره...
جمعه 23 دیماه 1401، روز مادر برای ایرانیان بود. روز جمعهای که خیلی خانوادهها دورهم جمع شدند تا این روز برای مادرهایشان برای بانوانشان برای زنان و همسرانشان جشن بگیرند؛ درست مانند خانواده ما.
روز زن، به تمام بانوان سرزمینم مبارک بادا. با اندکی تأخیر که چه عرض کنم با خیلی تأخیر نیز!؟؟؟
اما این روز برای خانواده ما یه روز به یادماندنی شد؟!!!
روزی که برای مادر و بانوان بود برای من مصادف شد با از دست دادن مهربانترین پدرم...
پدری که تمام روزهای شاد زندگیم باهاش خاطره داشتم. پدری که بزرگمردی بود که درس گرفتن از زندگی و دنیا را با غروری زیبا و مردانه به من آموخت.
پدری که از بس به من گفته بودند که "شکل پدرم هستم"، فکر میکردم که منو اون زاییده و بقیه از مادر متولد میشن...
پدری که روز قبلش با شوهرخالهام، سهتایی کلی از خودمون درددل کرده بودیم... غافل از اینکه اینها صحبتهای آخری ایشان هستش و برای من که با ایشان یه جور دیگه عاشقی میکردم سرراهم خداوند مهربون قرار داده است.
پدری که همه کاراش خودش کرد و خودش خواست که دیگه بین ما نباشه و انگار بهش الهام شده بود...
ساکت و آرام و عزیز و باعزت ... در سکوتی که هیچ انتهایی ندارد...
این روزا من در غم سوگی دایمی که هیچ زمانی ازم جدا نمیشه... با خانهای که همش دارم احساسش میکنم؛ صداشو میشنوم؛ خودشو میبینم؛ خاطراتشو تجدید میکنم و داغی که درد بی نهایته...
این غم برای هرکسی یه جوریه و نمیشه گفت که منم اینو داشتم چراکه دل هرکسی یه امضا برای درداش داره یه اثر برای بودنش داره یه همدردی با عزیزاش داره...
- این زندگی توست. زندگیای که حالا باید در میان ویرانهای که دنیای توست آن را بنا کنی؛ جایی که هر آنچه پیش از این بودی، هم پیداست و هم ناپیدا... یک ویرانه با بخشهایی یکسان از تباهی و بالیدن. ویرانهای از تاریکی و روشنی؛ آب و زمین خشک؛ گِل و سبزه. کار واقعی اندوه ساختن خانهای در میانۀ اندوه است.
(کتاب اشکال ندارد که حالت خوب نیست
?
- نویسنده: مگان دیواین
- مترجم: زهرا یعقوبیان
- ناشر: انتشارات کتاب کوله پشتی)
اما، برای من همدردی و از دست دادن پدر یه بار اتفاق افتاد!؟؟؟(برای دیگران مگه چندبار اتفاق افتاده؟؟؟!)...
روزای اول همه دور و برتن و باهات در غم بزرگت شریکن. اما از روزای دیگه که نیستن و بگم که یه باره دورت خالی میکنن و همچین ولت میکنن که نمیدونی زمان رو چجوری به سر کنی؟!
کسی نیست که باهات صحبت کنه. کسی نیست که یادش باشه تو اینجایی؟! تو هم هستی؟! پیشت باشه... و تو بلد نیستی که چکار کنی؟! همش منتظری که چی میشه؟! بعدش چی میشه؟! همش فکر میکنی که خوب بعدش چیه؟! همش یه انتظار طولانی داری! همش فکرمیکنی چرا تموم نمیشه؟! حالا چی میشه؟! چه اتفاقی قراره بیفته؟! یه جور تعلیق بینهایت از بینهایت هدف و بیهدفی؟!!!
این بار یادم باشه که با یا داغدار عزیزی تا بی نهایت باشم...
متن آهنگ پدر کوروش یغمایی
—–|●♯♩♪♫♬♬♫♪♩♯●|—–
پدر ای وجودم از تو قدرت و توان گرفته ♫
ای که از دم نفسهات؛ هستیِ من جان گرفته
پدر ای که از تو جاری، خون زندگی تو رگهام ♫
| خواننده اثر: کوروش یغمایی |
ای که از نور دو چشمت!! نور زندگی به چِشمهام
پدر امروز به پاهام؛ دیگه نایِ رفتنی نیست ♫
جز دریغی روی لبهام دیگه حرف گفتنی نیست…
?
پدر پیچ و خم راهم نمیخوام بیراهه باشم ♫
گل سرخ آرزوهام توی فکر غنچه باشه
رفتی و نشد که باشی، تا ابد چراغ راهم ♫
من به سیل نامرادی نشدی تو تکیه گاهم…
پدر دست یاری تو اگه دستهامو نگیره ♫
کوره راه رفتنِ من؛ مثل شبهام میشه تیره/
—–|●♯♩♪♫♬♬♫♪♩♯●|—–
مطلبی دیگر از این انتشارات
و کاغذ تا آخر عمر تنها و سفید ماند...
مطلبی دیگر از این انتشارات
اولش سخته!
مطلبی دیگر از این انتشارات
و سوال هایی که پایان ندارند...