??
و سوال هایی که پایان ندارند...
چه کسی برای سوال های من پاسخی دارد؟
چرا اینطور شد؟
یا اصلا من هنوزم خیلی شوکم! اصلا چه اتفاقی افتاد؟
چه کسی ناگاه زهر را گرفت و روی زندگی "آرام مان" پاشید؟
من هنوز خیلی مبهوتم.
لطفا کسی داوطلب شود و برایم توضیح دهد؛ناگاه چه شد؟
گفته بودم که خانه ی عمو دور بود از خانه ی ما.وقتی که رسید دگر کار از کار گذشته بود.دگر شومی بخت ما امضا شده بود.دگر اورژانس رفته بود.دگر همه چیز قطعی بود.
قسمت های قبلی داستان زندگی ام:
هیچ کس نمی دانست چه کند.کسی نتوانسته بود بفهمد که چگونه زندگی ما از هم پاشیده شده بود.همه سرگردان بودند.یکی مبهوت به اتاق خیره شده بود.دیگری در اوج استیصال قند ها را هم میزد تا داخل آب حل شوند. حل شوند تا شیرین شوند به امید روزی که دوباره کام ما شیرین شود.
آن یکی کنج خانه نشسته بود و بی صدا اشک می ریخت و دیگری از اعماق وجود فریاد می زد.نه کسی روح در بدن داشت و نه کسی عقل در سر.
اما یک چیز مشخص بود.علی نباید انجا می ماند.پسرک سه ساله ما دگر نباید بیش تر از این در معرض وحشت دنیا می ماند.جسم بی جان پدر باید از خانه می رفت تا آماده ی هم آغوش خاک شدن میشد. اما نه مقابل چشم کودک خردسالش.
علی باید برای چند روزی می رفت.باید می رفت تا ما می توانستیم گلی بر سر بریزیم.باید می رفت تا ما برای برگشتنش چاره ای می اندیشیدیم.باید می رفت تا ما بتوانیم دوباره نیرویی پیدا کنیم،دست روی زمین بگذاریم،یاعلی بگوییم و با اقتدار برخیزیم.
اماکجا؟پسرک سه ساله ی ما که ترس همه ی وجودش را فرا گرفته است در ازای چه جایی حاضر است آغوش مادر را رها کند؟تنها یک جا؛ خانه ی عمو
خانه ی عمو تنها جایی است که علی حاضر است بدون مادرش آنجا برود و بماند.
او باید می رفت اما تنها نه.کسی باید برای احتیاط با او می رفت و آن کس؟
ناگاه همه ی انگشت ها به سمتم چرخید.امن هم می خواستم بمانم و بر سر صو صورت بکوبم ؛اما شکسته تر از آن بودم که در قبال آن همه انگشت بایستم و نه بگویم.
همراه آن دو،علی و عمو، سوار ماشین شدم. اولین وحشت بعد از سوگ ترس از آینده ای تاریک که باید به تنهایی از آن بگذریم است. در این مسر طولانی میلیون ها سوال در سرم می چرخیدند؛
چرا باید این اتفاق می افتاد؟
چرا نتوانستم جلویش را بگیرم؟
چرا کاری نکردم؟
چرا کس دیگری را خبر نکردم؟
چرا اینقدر زود از او دست کشیدم؟
چرا باید این بلا سرمان می آمد؟گناهمان چه بود؟
چرا کسی جلویش را نگرفت؟
چرا معجزه ای او را از مرگ ناگهانی و ما را از زجر کش شدن تدریجی نجات نداد؟
حالا چطور زندگی می کردیم؟
چگونه می توانستیم به علی توضیح دهیم که دگر بابایی در کار نیست؟
چگونه می توانستیم دوباره به زندگی برگردیم؟
چگونه هر کدان از ما می توانستیم دوباره بخندیم،امید پیدا کنیم، حرف بزنیم،دور هم جمع شویم ، به دنیا برگردیم و در نهایت زندگی کنیم؟
چگونه میتوانستیم نبودش را انکار کنیم تا بتوانیم دوباره حتی برای چند لحظه طعم خوش بختی را حس کنیم؟
چگونه دوباره در آن خانه ی بی او پا بگذاریم ، میان خاطراتمان قدم بگذاریم، وسایلش را ببینیم و بعد....؟
هر چه بیشتر می گذشت سوال های بیشتری ذهنم را درگیر می کردند.زیر بار توده های سوال خم شدم.
چه کسی می تواند جوابی برای سوال های من داشته باشد؟
واین سردرگمی هر روز بیشتر میشد.
این ماهیت سوگ است، اما تکلیف جواب های ما چه میشوند؟
اکنون که یک سال و یک یک ماه و بیست و سه روز از آن یازدهم لعنتی می گذرد با اطمینان به شما میگویم که تنها یک چیز می تواند جواب سوال های شما را بدهد:"زمان"
زمان سوال های شما را به دو دسته تقسیم می کند.دسته ی اول را خودتان با گذر زمان پیدا می کنید: میان ورق های کتابی یا کلمات پادکستی شاید هم در مکاشفه ای وقتی که در کنجی خلوت کرده اید، ناگاه به افکار خود نفوذ می کنید و جواب چندی از علامت سوال هایتان را می یابید
زمان به همه ی سوالات دسته ی دوم یک جواب میدهد ؛ "بی جوابی" .
گذر زمان به شما می فهماند که تا زنده اید جواب خیلی از سوال های تان را نخواهید فهمید! چرایی پشت خیلی از اتفاقات را کشف نخواهید کرد.اما زمان رفیق نیم راه نمی شود. اگر صبور باشید به شما یاد می دهد که چگونه بدون اینکه جواب معماهای زندگی تان را بدانید زندگی کنید.
اما یک داستان خوب پلیسی ثابت می کند که برای بعضی پرسش ها، هیچ پاسخی وجود ندارد. میدانم که این هم درست است. همه ما با معما هایی روبرو میشویم -چرا این اتفاق افتاد؟-که هرگز قادر به درک آنها نیستیم. اما می توانیم در جایی نظم را پیدا کنیم، چه در کتاب های مان، دوستانمان، خانواده مان یا ایمان مان. نظم با نحوه ی زیستن مان ایجاد می شود. نظم با نحوه پاسخگویی به آنچه زندگی برای ما پیش می آورد ایجاد میشود. نظم، در پذیرش اینکه همه پرسش های ما پاسخ داده نمیشوند پدیدار می شود
_ نینا سنکویچ
کتاب تلستوی و مبل بنفش
مطلبی دیگر از این انتشارات
زیبایی پنهان
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
مطلبی دیگر از این انتشارات
المپیک سوگواری?