??
چرخه ی خریدن،خوردن،نوشیدن و کشیدن!
برنه بروان پروفسفر و استاد دانشگاه هیستون و نویسنده ی شش تا از کتاب های پر فروش نیویورک تایمز دو دهه از عمرش به مطالعه و تحقیق راجب به شجاعت،آسیب پذیری،شرم و همدردی اختصاص داده است و با میلیون ها آدم از سر تا سر جهان و با فرهنگ های متفاوت مصاحبه کرده است.او خودش را یک
"محقق قصه گو" معرفی می کند؛ و این همان چیزی است که کتاب های او همچو با اقتدار برخاستن و زندگی تاب آورانه را از سایر کتاب های توسعه فردی متمایز می کند.در طول این کتاب ما شاهد داستان هایی هستیم که روزی هزاران بار آنها را زندگی می کنیم.او به همه ی مسائل و مشکلات از زاویه ای دگر نگاه می کند. همه باور دارند که :"زندگی گنده!ولی باید دوستش داشت"ولی او می گوید:"زندگی گنده!باید آن را مرتب کرد و به آن سر و سامان داد". و اما این محقق و نویسنده ی محبوب بعد از بیست سال و مطالعه به چه نتیجه ای رسید؟نتیجه ای که خود اعتراف کرد که زندگی اش را تغییر داد و دید او را نسبت به تمام جهان عوض کرد.......
ما جرا از آنجایی شروع می شود که برنه متوجه می شود یکی از موانعی که در همه ی روابط ما انسان ها وجود و با عث آسیب زدن به آنها می شود مقوله ای به نام "شرم" است.
شرم؛ همان است که آرزو می کنیم کسی به آن پی نبرد. همان چیزی که از درون به ما می گوید، اگر بقیه راجب من بفهمند من دگر لیاقت دوست داشته شدن از طرف آدم ها را نخواهم داشت. شرم همان است که همیشه از آشکار شدنش می ترسیم،همان چیزهایی که از داشتنش شکایت می کنیم؛
مثل چند پوند چربی اضافه،دوتا جوش روی صورت،قرض و بدهکاری، اعتیاد، موهای زود سفید شده، دوست یا برادری ناحسابی، فرزند یا والدین لاابالی .
و گاهی اوقات هم از نداشتنش شکایت می کنیم؛مثل پول کافی برای خرید ما یحتاج ضروری ،برای خریدن یک مداد و کاغذبرای فرزند تا دگر هر روز به خاطر نوشته نشدن تکلیف هایش تحقیر نشود، نداشتن هوش لازم برای حل مسائل پیچیده ی مثلثات وفیزیک کوانتوم، نداشتن چهره ای زیبا و بی نقص .....
شرم همان حس من به اندازه ی کافی خوب نیستم.....
چه چیزی راجب این مانع برزگ روابط مان می دانیم؟
فقط سه چیز:
1- همه به آن مبتلا هستیم.
2- به صحبت کردن در باره ی آن تمایل نداریم
3- هرچه کمتر راجب آن صحبت کنیم بیشتر به آن مبتلا می شویم.
به خاطر همه ی این دلایل برنه براون تصمیم می گیرد تا یک سال تمام روی موضوع شرم تحقیق کند.او با هزاران نفر مصاحبه می کند و این پروژه ی یک ساله به آزمایشی شش ساله ختم می شود و برنه نتایج خود را در کتابی به نام woman and shame (در ایران با نام زندگی تاب آورانه ترجمه شده است) منتشر می کند.
اما این کافی نبود.یک چیز سر جایش نبود. چیز های زیادی بودند که او هنوز باید از میان داده هایش پیدا می کند..او مصاحبه شوندگان را به دو دسته تقسیم کرد:
1-آنهایی که احساس عشق و تعلق داشتند.
2- آنها یی که احساس عشق و تعلق نداشتند.
و فهمید که تنها تفاوت این دو گروه در این است که گروه اول باور دارند که لایق عشق و تعلق هستند و گروه دوم باور دارند که شایسته ی آن نیستند.اما چه چیزی در گروه اول وجود دارد که آنها را متمایز می کند؟این بار برای چهار روز تمام دوباره به سراغ تمام مصاحبه هایش با آدم های دسته ی اول می رود تا الگویی مشخص در آنها پیدا کند.....
واما نتیجه.......
چهار مولفه در تمام آنها مشترک بود:
1- شجاعت(courage)
کلمه ی courage ریشه در کلمه ی cor در زبان لاتین دارد که به معنی "قلب" است. شجاعت(courage) یعنی گفتن داستان هویت خود از صمیم قلب.
2- دلسوزی(compassion)
مهربانی با خود و آدم های اطراف
3-در ارتباط بودن
به عنوان نتیجه ای که آنها از احساس معتبر بودن وجود خودشان دارند، شجاعت این را دارند که با دلسوزی با خود و انسان های اطرافشان در ارتباط باشند.
و مهم تر و عجیب تر از همه......
4- آسیب پذیری
آنها باور دارند چیزی که آنها را آسیب پذیر کرد، آنها را زیبا تر کرد. آنها همان هایی هستند بعد از دعوا سر صحبت را باز می کنند، آنها همان هایی هستند که شجاعت دارند اول، «دوستت دارم» بگویند، همان هایی که کارهایی را انجام می دهند که هیچ تضمینی برای موفقیت آنها وجود ندارد،آنها برای آدم ها در قلب شان جا باز می کنند، حتی اگر این محبت و علاقه باعث شکسته شدن قلب آنها شود....
آسیب پذیری نشان ضعف نیست و این باور غلط بسیار خطرناک هست....
آسیب پذیری محل پیدایش رابطه و احساس باارزش بودن است.
آسیب پذیری نشان ضعف نیست بلکه دقیق ترین معیار ما برای اندازه گیری شجاعت است.
آسیب پذیر نشان ضعف نیست بلکه محل پیدایش فنآوری، خلاقیت و تحول است.
آسیب پذیری ماهیت عشق است.هرچیزی را که دوست داشته باشی روزی قلبت را خواهد شکست. اگر می خواهی که از آن محافظت کنی نباید آن را در اختیار هیچ کس قرار بدهی.عاشق بودن همان آسیب پذیر بودن است.....
اما؛اصولا برخورد ما نسبت به آسیب پذیری چگونه هست؟
اصولا به جای اینکه آسیب پذیر بودن را بپذیریم از آن فرار می کنیم و آن را "ضعف" می نامیم.اما درست مانند سایر احساسات، آسیب پذیری هم قابل حذف کردن نیست.اتفاقی که رخ می دهد این است؛ ما آسیب پذیری را بی حس می کنیم!
و برای این ادعای بزرگ مدرکی محکم داریم، هر بار که دچار احساسی ناخوشایند می شویم سعی می کنیم با متوسل شدن به خریدن،خوردن،نوشیدن و کشیدن! اثرات این عواطف را محو کنیم:
ما بدهکار ترین و چاق ترین انسان ها در کل تاریخ هستیم و بیشتر از هر زمان دیگری از داروهای روان گردان و مشروبات الکلی استفاده می کنیم.
نکته ای که وجو دارد این است که ما نمی توانیم به طور انتخابی احساساتی را در گونی بیاندازیم و از شر آنها خلاص شویم.نمی توانیم بگوییم خشم،غم،اندوه، شرم ،آسیب پذیری و ..... را دوست ندارم و آنها را کنار می گذرام.نه. اصلا!چنین چیزی امکان ندارد.
وقتی ما آسیب پذیری را بی حس می کنیم، لذت را بی حس کرده ایم.وقتی آسیب پذیری را بی حس می کنیم در اصل حس قدر دارنی و شکر گزاری، خوشحالی و رضایت را بی حس کرده ایم.
وبه این ترتیب برمی گردیم به همان چرخه ی خریدن،خوردن،نوشیدن و کشیدن! و دوباره......
و انکار آسیب پذیری یعنی میل به کمال گرایی. ما همه چیز را از نوع بی نقص می خواهیم؛شغل بی نقص،روابط عاطفی بی نقص،وضعیت مالی بی نقص،دانشگاه بی نقص، فرزندانی بی نقص و .....
اما چه می توان کرد؟
اولین پیشنهاد
1- با تمام قلب تان عشق بورزید، حتی اگر این عشق موجب هزار تکه شدن قلب تان شود.
یکی از اتفاق هایی که بعد از سوگ رخ می دهد این است که باز ماندگان از "دوست داشتن" و "عشق ورزیدن،
می هراسند.اگر به تازگی سوگی را تجربه کرده اید(تازگی یا کهنگی زخم را،شما تعیین می کنید.شما تعیین می کنید که تا چه مدتی سوگ تان تازه است؛یک هفته،یک ماه،یک سال یا شاید سالیان سال) حق دارید که قلب تان را به روی آدم ها ببنید.این کاملا طبیعی است! گذر زمان شما را به این نقطه خواهند رساند که برای ادامه ی زندگی چاره ای جز "محبت دیدن" و و "محبت کردن" ندارید.
2- قدر دان باشید.
به جای اینکه به این فکر کنید که چه گندی رخ خواهد داد، به این فکر کنید که شما به اندازه ی کافی خوب هستید.این کار باعث می شود دست از جیغ زدن برداریم، و وقتی دست از جیغ زدن بر می داریم، شروع به گوش کردن می کنیم،گوش کردنی همدردانه تر برای عشق ورزیدن به آدم های اطرافمان.........
منابع:
مطلبی دیگر از این انتشارات
گاهی حتی یادت نمیاد که خوب بودن حالت چه شکلی بوده...
مطلبی دیگر از این انتشارات
پدرم پنج سال پیش مُرد. حالا میدونم که بهتره به شکلی ناقص از مرگ صحبت کنیم تا اصلا ازش حرف نزنیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه ای به همه ی آنهایی که در رنج هستند