گاهی حتی یادت نمیاد که خوب بودن حالت چه شکلی بوده...

این روزها...
ترکیب و میکس عجیبی از حس های مختلف رو تجربه میکنم از غم و خشم و اندوه گرفته تا استرس و اضطراب و ترس و نگرانی و بیم و امید و خلاصه هرچی که بگین هست در نتیجه وقتی شرایط احساسی خیلی پیچیده میشه ممکنه که خیلی از ما راه فرار و دوری و انکار این حس ها رو در پیش بگیریم و مثلاً بخوایم تظاهر به قوی بودن کنیم یا نشون بدیم که هیچ فشاری رومون نیست یا خیلی حالمون خوب و میزون و اکیه در حالی که در درونمون اینطور نیست و غوغاییه ...

واسه من معنی معادلات و استانداردهای روانشناسی این روزا بهم ریخته ، فکر کنم اگه خود کارل یونگ زنده بود دیگه گفتن اینکه " رنجت رو تحمل نکن، بلکه درکش کن " هم براش نامفهوم و بی معنا بود. در نتیجه هیچ اشکالی نداره که بگیم به هم ریختیم یا حالمون خوش نیست چون این طبیعیه ولی اگه بخوایم خودسانسوری کنیم حالا مشکلی رو ایجاد کردیم که علاوه بر فشار اصلی فشارهای جانبی هم بهمون وارد میکنه...

من وقتی با آدمهای دیگر هستم دردی به جانم می افتد ، تمنایی برای تنها بودن .اما وقتی تنها هستم دردی دیگر به جانم می افتد. حس میکنم تنها بودن خطرناک است چون خالی بودن زندگی ام تقریبا تحمل ناپذیر می شود .

با دیگران که هستم در امانم ، شاد نیستم اما در امانم .به هر حال حالا خوشی من یعنی آدم های دیگر ...اما این روابط کم دوامند واقعی نیستند صمیمانه نیستند انگار دارم خودم را فریب می دهم که ارتباط با دیگران می تواند نبود رابطه صمیمانه من با پدرم را در زندگی جبران کند.

من در تجربه سوگ به این نتیجه رسیدم که گاهی بهترین کار ممکن برای تسکین یک نفر حضور فعال داشتنه و این یعنی به گونه ای در کنار طرف مقابل باشیم‌ که احساس امنیت روانی بیشتری کنه و بدونه در صورتی که نیاز به کمک داشته باشه ما هستیم
اگه بخواد حرفی بزنه براش گوش میشیم
اگه بخواد درد و دلی کنه باهاش همراه میشیم
اگه بخواد اشک بریزه براش آغوش میشیم
و اگه بخواد با رنجی روبرو بشه باهاش هم قدم میشیم
و وقتی یک نفر حس کنه که از نظر روانی امنه و میتونه بودن و گرمای حضور دیگری رو کنارش حس کنه علاوه بر دلگرم شدن، قدرت پذیرش و رویارویی با بحران هم در درونش بیشتر میشه و بهتر میتونه با شرایط برخورد کنه
گاهی بهترین کمک میتونه همین بودن و حضور داشتنه باشه بی منت، خالصانه و پیوسته ...

همه ما الآن بیشتر از همیشه به هم نیاز داریم پس لطفاً بیشتر "کنار هم باشیم"

Just when you think it can't get any worse, it can. And just when you think it can't get any better, it can. جمله ای که در دل خودش ناامیدی و امید رو همزمان داره

حقیقتاً حکمت این اتفاقات را نمیدانم اما ...
اما این یکبار زندگی کردن ما در این دنیا نباید آنقدر سخت می بود و آنقدر درد و رنج نباید می کشیدیم، فشارهایی که واقعاً آدم رو داغون میکنن و ظرفیتش رو برای همه چیز به چالش میکشن، در هر حال باید با همه این دردها ادامه داد و پیش رفت و حرکت کرد.

به عقیده من جهان به دو دسته تقسیم می شود: آنها که بارِ اندوهی را به دوش می کشند و آنها که هنوز نه ، اما چیزی که هست این است که طبیعت بسیار دقیق است. رنجِ هر چیزی دقیقاً همسنگِ ارزش آن است .آری اکنون به خوبی می دانم که رنج هر چیز هم اندازه ارزش آن چیز است.

وقتی آدم میبیند که چه انسانهای نازنینی چه دردهای ناسزاواری داشته اند از ناله های خودش خجالت میکشد و کمی آرام می گیرد ...