شعر | باران، اردیبهشت، آبان، پاییز...




من می‌توانم برایت

فصل‌ها را از نو بچینم

یک بار اردیبهشت

و یک بار آبان

یک چتر رنگی برای هر دویمان کافیست

تو فقط بگو چه بارانی می‌خواهی

از آن‌ها که نم‌نم می‌بارد

یا آن‌ها که لباسمان را خیس خیس می‌کند؟

می‌خواهی رنگ گل‌های بهاری چگونه باشد؟

برگ‌های پاییزی چطور؟

هر چه بخواهی دنیا را آن‌گونه خواهم ساخت

که چشمان تو می‌خواهند...


در هوای تو
باران نمی‌بارد
ماهی قرمز
در آب حوض حیاط کوچکمان
اشک می‌ریزد
مروارید می‌شود
و من آن‌ها را
پای گلدان‌های احساسم می‌ریزم
شاید جواهری جوانه زند
و من آن را
به گردنت می‌آویزم
یک قطره اشک ماهی
که حالا الماس شده است
شاید هم یاقوت
فیروزه‌ای به رنگ چشمانت
بگو کی باز می‌گردی
کوچه را تا انتها
هر روز می‌نگرم
من و ماهی قرمز
سال هاست منتظریم...


به هیچ بارانی نیندیشیدم
به هیچ رویایی نپیوستم
خواب را از چشمانم ربودم
بیدار ماندم بیدار ماندم
این لحظه را نمی‌توان
رها کرد رها کرد
زنده خواهم ماند
هوشیار خواهم ماند
ثانیه ای اگر بی تو بگذرد
حرام خواهد شد حرام خواهد شد...


من چیزی را کم دارم
خواب
تو
پاییز
و قسمتی از بهار
هر بار که چرتی می‌زنم
صدایی آن را پاره می‌کند
مثل وقتی که به تو فکر می‌کنم
ساعت می‌شود پنج صبح
و یک شب دیگر
بی‌حاصل
می‌گذرد
آری
من همیشه چیزی را کم داشته‌ام
محبت
عشق
لبخند
و همه‌ی این‌ها را تو با خود برده‌ای
کاش کمی
برای روز مبادا
برایم کنار می‌گذاشتی
در آن صندوقچه‌ی قدیمی
و من مثل کودکی کنجکاو
در جست‌و‌جوی گنج
آن را پیدا می‌کردم
و رنج‌ها را
به دست فراموشی می‌سپردم
من همیشه تو را
کم داشته‌ام...



علی دادخواه

پاییز 1400



این پست برای شماره سوم مجله مُرکّب نوشته شده؛ مجله‌ای جدید و متفاوت در بستر ویرگول که با جمعی از نویسندگان خوش‌‌قلم ویرگولی، برای حوزه‌های موضوعی مختلف، محتوا می‌سازد.

برای آشنایی بیش‌تر با این مجله و نحوه فعالیتش، پست زیر را بخوانید:

https://vrgl.ir/tiqbp

برای دنبال کردن انتشارات مجله در ویرگول، به این لینک مراجعه کنید:

https://virgool.io/morakab-mag


گروه ادبیات مجله مرکب
گروه ادبیات مجله مرکب


پست‌های اخیر گروه ادبیات مجله مرکب:

https://vrgl.ir/TSrCv


https://vrgl.ir/SCKPy