من نفیسه هستم یک جوینده اطلاعات که به تازگی تصمیم گرفتم اطلاعاتم را به نگارش در بیاورم . امید که مطالب برای مخاطبان مفید باشد.
نگرانی
بهش می گم خیلی نگرانم ، ی موقع اتفاق ناگواری برامون نیافته .
می ترسم ، از روزی که دیگه کنارم نباشی .
می ترسم ، از روزی که باید تنهایی برای بچه ها ، هم مادر باشم و هم پدر ، من نمی تونم جای خالی تو ، محبت هاتو ،مهرورزی هاتو برای بچه ها و مخصوصا خودم جبران کنم .
ای کاش هرگز این اتفاق نیافته . ای کاش هرگز این اتفاق نمی افتاد .
نگرانم برای روزهایی که تو در کنارم نیستی. نگرانم با تنهایی هام چه طور باید سر کنم .
نمی دونم چرا هر روز و هر لحظه دارم با این فکرها و نگرانی ها، زندگی و لحظه هام را برای خودم و خودت و بچه ها تلخ می کنم .
نگرانی از آینده ای که معلوم نیست بیاد یا نیاد . نگرانی از آینده که شاید هرگز هیچ کس اون را نبینه .
نمی دونم چرا عادت کردم همیشه نگران باشم . نگران نبودنها و کمبودها و ..
نگران خریدن خونه ، نگران مدرسه بچه ها ،نگران آینده بچه ها ، نگران خودم و خودت ،نگران آرزوها و خواسته هامون ، نگران قسط و گرونی و نگران ..
ای کاش خدا این سهم نگرانی را پیش خودش نگه می داشت، تا ما آدم ها راحت تر ، به دور از نگرانی زندگی می کردیم .
ای کاش می تونستم این نگرانی را جایی جا بزارم ، تا دیگه نگران آنچه که نیست و هنوز اتفاق نیافته نباشم .
ای کاش می تونستم راحت تر به دور از نگرانی، با آنچه دارم ، سر می کردم و شادمان بودم .
ای کاش می تونستم با همه این سختی ها، ولی به دور از نگرانی زندگی می کردم .
قطعا زندگی بدون نگرانی ، بسیار دلپذیر تر و بهتر خواهد بود . این نگرانی های بیهوده داره من را از پا درمیاره .
برای این می گم بیهوده که خیلی از این اتفاق ها دست من نیست و انگار باید باشه .
واقعاً ی وقتایی می بینم دیگه طاقت این همه نگرانی و غصه خوردن نبودنها و اتفاقاتی که شاید درصدیش هم برای من نیافته ، را ندارم .
خدایا کی این نگرانی دست از سر من بر میداره . ای کاش نگرانی در وجودم نبود . تا می توانستم شاد تر و مهربون تر باشم . اگر نگرانی نبود .
نگران از دست دادن تو نبودم .
نگران روزهایی که تو در کنارم نباشی نبودم .
نگران دلخوری و کمبود های بچه ها نبودم .
نگران خواسته ها و آرزوهامون نبودم .
نگران این روزهای تلخ نبودم ..
نگران ...
بدور از نگرانی گرونی و دخل و خرج و ..
نگرانی ! از امروز می خوام دوز ورودت به افکار و ذهنم را کم کنم .
دیگه نمی تونم راحت زندگی کنم . دیگه نمی تونم لذت زندگی را ببرم .
زندگی که عاشقانه دوستش دارم ، زندگی که تا الان کلی براش زحمت کشیدم ، زندگی که کلی راه را طی کردم تا به اینجا برسم، زندگی که برای تک تک لحظه هاش شوق داشتم ، زندگی که برای تک تک داشته هاش تلاش کردم .
نگرانی ! دیگه نمی خوام کنارم باشی ، دیگه نمی خوام در وجودم باشی .
نگرانی باید یک کاری برای خودم بکنم . باید که کاری برای این طفلک کم چاره بکنم .
باید به دنبال راهی باشم تا تو هر چه زودتر دست از سر من برداری.
و حالا با دلی پر از شوق و شور سلام می دم به زندگیِ به دور از نگرانی ، سلام می دم به خودم که کلی برای این روزها تلاش کرده ، سلام می دم به خودم و در آغوش می کشمت و نوازشت می کنم ، عزیزم دیگه نمی زارم نگرانی تو را از پا دربیاره ، عزیزم دیگه نمی زارم نگرانی لحظه های ناب زندگی را ازت بگیره ، و تامام .
نگرانی بدرود .
زندگی ، با تمام سختی و ناملایماتش با طرز فکر من شکل می گیره ، من می تونم از همه سختی ها و ناملایماتش ، از طوفان های سهمگین این زندگی عبور کنم و خودم را به جای امنی برسونم ، من و همه ما می تونیم از تمام این روزها و لحظه های غم بار و مشقت بار عبور کنیم ، معلوم نیست وقتی به پایان راه برسیم چه کسانی در کنار ما باشند و نباشند ، اما باید ادامه داد باید به دور از نگرانی ، همچنان از زندگی و لمس لحظه های خوش لذت برد .
مطلبی دیگر از این انتشارات
عاشقانه های ذهنی
مطلبی دیگر از این انتشارات
شروعی برای صفحات صبحگاهی
مطلبی دیگر از این انتشارات
قدم اول