تصور کن عجب جنگی علی اکبر به راه انداخت - از علی سلیمیان

حضرت علي اکبر عليه‌السلام

مثل حيدر

به ميدان مثل حيدر آمد و طوفان به راه انداخت
يکي بود و عجب ترسي به جان يک سپاه انداخت

به خود لرزيد لشکر، يک قدم حتي عقب‌تر رفت 
به خيل جمعيت وقتي که چرخيد و نگاه انداخت

پيمبر صورت‌ و سيرت، علي‌هيبت، حسن‌طينت 
سران جنگ را هم اينچنين در اشتباه انداخت

کسي در پاسخ "هل من مبارز؟" نيست، حرکت کرد 
خروشيد و يکايک دست و پا در بين راه انداخت

به لشکر زد، رجز مي‌خواند و مي‌چرخيد با شمشير 
صد و هشتاد سر را با کلاه و بي کلاه انداخت

چنان طوفان پاييزي که در جنگل به پا خيزد 
سر و دست يلان خيره‌سر را مثل کاه انداخت

کسي از روبرو با او نمي‌جنگيد، يک نامرد
کمين از پشت کرد و نيزه بر پهلوي ماه انداخت

الهي بشکند دستي که از بالاي زين او را 
ميان گرگ‌هاي زخم‌خورده بي پناه انداخت

هزاران تيغ بالا رفت، پايين رفت، بالا رفت... 
تصور کن عجب جنگي علي اکبر به راه انداخت

پدر اين صحنه را طاقت نمي‌آورد، زود آمد 
علي را ديد و خود را بر زمين از اسب، آه...

شاعر: علي سليميان

هرگونه بهره‌برداري از اين شعر در موسيقي بدون اطلاع شاعر شرعاً حرام است

واحد موسیقی

موسسه مصاف ایرانیان