مشاور شرکت بیمه پارسیان
داستان کوتاه آموزنده30
تعدادى پیرزن با اتوبوس عازم تورى تفریحى بودند. پس از مدتى یکى از پیر زنان به پشت راننده زد و یک مشت بادام به او تعارف کرد.
راننده تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد.
در حدود ٤٥ دقیقه بعد دوباره پیرزن با یک مشت بادام نزد راننده آمد و بادامها را به او تعارف کرد. راننده باز هم تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد.
این کار دوبار دیگر هم تکرار شد تا آن که بار پنجم که پیر زن باز با یک مشت بادام سراغ راننده آمد، راننده از او پرسید: چرا خودتان بادامها را نمىخورید؟
پیر زن گفت: چون ما دندان نداریم.
راننده که خیلى کنجکاو شده بود پرسید پس چرا آنها را خریدهاید؟
پیر زن گفت: ما شکلات دور بادامها را خیلى دوست داریم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه جوان ثروتمند و عارف
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه جهان سوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوست داری جای این میلیاردر باشی؟