صبحانه با طعم مامان




سلام مامان
صبح ها دیگر صدایی از آشپزخانه به گوش نمی‌رسد. دیگر خبری از چای تازه دم نیست و هیچ استکانی داخل نعلبکی‌های گلدار جهیزیه‌ات، کنار هم قرار نمی‌گیرند.
اصلا دلیلی بر بیداری نیست وقتی وجود گرم مامان را در لحظه‌های هوشیاری‌ام احساس نمی کنم.
کاش می‌شد یک بار دیگر صدایم می‌زدی علی بیدار شو، چای حاضر است و من هم که هنوز دلم می‌خواست بیشتر بخوابم، غلتی می‌زدم و آرام آرام چشم‌هایم را باز می‌کردم و بوی چای تازه دم را با تمام وجودم استشمام می کردم و درست از همان جا زندگی برایم دوباره از نو شروع می شد.
هر چند در واقعیت تو آنچه که من در آرزویش بودم نبودی اما اکنون که در بُعد مادی نیستی، می‌توانم تصور کنم که تو بهترین مامان دنیا و من خوشبخت‌ترین فرزند تو بوده ام و حالا مرگ، این مهمان ناخوانده، باعث جدایی عاشق و معشوق شده است.
مامان نمی‌شود برگردی و یک بار دیگر با صدای بهم خوردن استکان ها و سر و صدای آشپزخانه، خواب را از چشمان مشتاقم بزدایی و یک بار دیگر در کنار هم بنشینیم و صبحانه‌ای از جنس عشق نوش جان کنیم؟





۲۱ تیر ۱۴۰۳