نانوا هم جوش شیرین می زند...
عطر مامان، بوی نوزاد، بوی زن
به نام خدا
عطر مامان، بوی نوزاد، بوی زن
به دلیل اینکه فرزند آخر خانواده محسوب می شدم، این فرصت را داشتم تا وقت بیشتری را در کنار مامان سپری کنم و از طرفی چون بعد از من بچه ی دیگری به دنیا نیامد، مامان تا مدت زمان بیشتری نسبت به بقیه، مراقب من بود تا مریض نشوم و یادم هست که در فصول سرد سال، چندین لباس گرم به من می پوشاند که باعث می شد احساس خفگی داشته باشم اما در هرصورت جای هیچ شکایتی نبود.
از معدود خاطرات خوبی که از دوران کودکی به یاد دارم، بوی پیراهن یا همان بوی بدن مامانم است. وقتی در آغوشش قرار می گرفتم، این عطر چنان آرام بخش و خوش بو بود که دلم می خواست ساعت ها آن را به همراه گرمای بدن مامان، حس کنم. فکر می کنم چنین عطری میلیون ها بار بیشتر از قوی ترین داروهای شیمیایی، آرام بخش تر است و همچنین درمان کننده ای قوی برای همه ی بیماری های روحی و روانی باشد و چه عجیب که بوی بدن یک زن می تواند برای فرزندش این قدر خوشایند باشد اما هم زمان اخلاق و رفتار همان زن می تواند روح و روان فرزندش را تا آخر عمر تخریب کند.
اما عطر خوش بدن مامان همیشگی نبود و رفته رفته به واسطه ی مصرف بیش از حد دارو و همچنین عمل های جراحی، از بین می رفت و من هر بار که فرصتی پیش می آمد تا بوی پیراهن مامان را استشمام کنم، دقیقا می توانستم تشخیص بدهم که این عطر خوشبو، آرام آرام آغشته به ناخالصی هایی می شود و بیشتر بوی قرص و آمپول می دهد تا بویی مادرانه.
دقیقا یادم نیست که آخرین بار چه موقع آن عطر خالص مادرانه را استشمام کردم و چه حیف که آن بوی شگفت انگیز از بین رفت. همان طور که در اثر گذشت زمان کم کم بزرگ می شدم، به خاطر اخلاق بد مامان، از او بیشتر فاصله می گرفتم و آن عطر خوش در ذهنم تبدیل می شد به خاطره ای مربوط به سال های خیلی دور.
بوی نوزاد
خواهرم دوران بارداری اش را در خانه ی ما گذراند و همچنین بنا به دلایلی بعد از زایمان، چند ماه مجبور شد اقامت خود را در خانه ی پدری ادامه بدهد. در این مدت کوتاه چنان به نوزاد تازه متولد شده عادت کرده بودم که تنها دلیلی که از دانشگاه به خانه می آمدم، دیدن دختر کوچولوی خواهرم بود.
چند ماه بعد خواهرم به همراه همسرش به شهرستان رفتند و من خیلی سخت توانستم این جدایی را تحمل کنم. یک روز وقتی می خواستم از داخل کمد لباسی را بردارم، چشمم به یکی از لباس های نوزادی خواهرزاده ام افتاد. همان جا نشستم و آن را بو کردم، همان بوی دل انگیز نوزادی را می داد و ناگهان چنان دلتنگ خواهرزاده ام شدم که اشک هایم جاری شد و بعد از کلی گریه کردن، توانستم کمی آرام بشوم.
بوی زن
اگر روزی خدای نکرده بینایی ام را از دست بدهم و اگر بخواهم ازدواج کنم(البته اگر زنی حاضر به ازدواج با من باشد)، قطعاً یکی از عواملی که در انتخاب یک زن می تواند به من کمک کند، عطری است که از بدن او ساطع می شود، اما خب تشخیص این بو شاید کار آسانی نباشد.
یادم می آید چندین سال پیش مستندی را دیدم که نشان می داد طی یک پژوهشی این مسأله را اثبات کرده بودند که اگر مرد و زنی، بوی بدن یکدیگر را دوست داشته باشند، فرزندان آنها از سیستم ایمنی قوی تری برخوردار خواهند بود.
در ادامه پیشنهاد می کنم فیلم پرفیوم را هم تماشا کنید، البته این فیلم مناسب افراد زیر هجده سال نیست.
در این فیلم مردی برای ساخت یک عطر خاص مجبور می شود چند زن را به قتل برساند تا بتواند از بدن آن ها عصاره ای بدست آورد تا با ترکیب آنها باهم، عطر مورد نظرش را بسازد. البته این همه ی فیلم نیست و قطعا داستان آن بسیار جالب تر از آن چیزی است که برایتان نقل کرده ام.
26 بهمن 1402
مطلبی دیگر از این انتشارات
سلام خدا، بیداری؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک روز آفتابی در زمستان
مطلبی دیگر از این انتشارات
سالهای بعد از دیکتاتوری مامان