چگونه قرض الحسنه ها مامانم را کشتند(2)






قسمت اول




به نام خدا

رفتارهای مامانم پیچیدگی های خاصی داشت، آن قدر که به راحتی نمی توانم به صورت دقیق، یکایک آنها را شرح دهم. می توان گفت این پیچیدگی ریشه در کودکی اش داشته و وقتی مشکلات روحی و روانی درمان نشوند، در بزرگسالی تبدیل به عقده های فروخورده ای می شوند که در پی فرصتی می گردند تا خود را نشان دهند.

مامان بخشی از دوران نوجوانی را در خانه ی دایی اش گذراند. آنجا طعم حقارت و زیر دست بودن و یتیمی را به واسطه ی رفتارهای ناشایست زن دایی اش چشیده و البته به گمانم همین موضوع و همچنین تجربه ی زندگی پر زرق و برق شهری دایی اش، برای نوجوانی که همه ی عمرش را در سادگی روستا گذرانده بود، دلیلی شد تا آرزو داشته باشد خود نیز چنین سبک زندگی شهری را تجربه کند.

اما ازدواج اجباری آن هم با یک مرد روستایی، او را از رؤیاهایش بسیار دور کرده و همین موضوع باعث شد تا منتظر اولین فرصت ایجاد شده بماند تا بتواند مانعی چون یک شوهر با ذهنی مردسالارنه را کنار زده، و امپراطوری و دیکتاتوری خودش را تأسیس کند که البته در نهایت به سقوط خودش منجر می شود.

شروع سقوط مامان با سرکار رفتن خواهر بزرگم

خواهر بزرگم در انتهای دهه هفتاد با این نیّت سرکار می رود تا بلکه به اوضاع نابسامان و آشفته ی مالی خانواده سر و سامانی بدهد. شرایطی که در آن همیشه تنش هایی بین مامان و بابا از جنس پول و خرجی هفتگی در جریان بود. دعواهایی که به گمانم علت عمده ی آن این بود که مامان از سبک زندگی اش راضی نبود و البته این را هم باید اعتراف کرد که ذهن مامان به این دلیل مشغول بود که میل به پیشرفت و توسعه داشت، اما پدر با این ذهنه دغدغه مند همسویی لازم را نداشته و این یکی از هزاران دلیل دعواها و اختلاف نظر های بین این دو نفر بود.

نوشتن از این که دقیقا چه اتفاقتی بعد از این که خواهرم سرکار رفت افتاد کمی برایم دشوار است و می‌بایست تلاش کنم تا ماجرا را طوری توصیف کنم که ذهن خواننده دچار سردرگمی نشود. گفتم که هدف اصلی خواهرم از سرکار رفتن این بود که مامان کمتر با بابا تنش داشته باشد و با پولی که به او می دهد، هم کمکی به وضعیت مالی خانواده بکند و هم مامان در آینده بتواند آسودگی بیشتری داشته باشد، یعنی بتواند به سفر برود و از زندگی اش لذت ببرد. اما متأسفانه مامان به جای استفاده ی کامل از این پول برای رفاه حال خانواده و خودش، شروع به پس انداز آن کرد.

البته همانطور که گفتم، مامان بخشی از این پول را صرف خرید لوازم خانه از جمله فرش، ماشین لباسشویی، یخچال فریزر، جاروبرقی و چیزهای دیگر می کرد. به این علت که بابا برای بهبود و توسعه ی زندگی پولی به مامان نمی داد و مامان مجبور بود برای رفاه زندگی یک خانواده ی هشت نفره، از حقوق خواهرم هزینه کند. همچنین مامان بخشی از جهیزیه ی خواهر دیگرم را با همین پول حقوق خواهر بزرگم خریداری کرد.

نا گفته نماند که خواهر بزرگم همیشه از فروشگاه شرکتی که در آن کار می کرد، مواد غذایی و مایحتاج خانه را خریداری می کرد و جالب این جا بود که بابا با همان غرور بی جای خود، این کار را شایسته نمی‌دانست.

شروع پایان مامان

ابتدای دهه هشتاد شمسی، بازار قرض الحسنه ها و بانک های خصوصی داغ بود و بیشترین تبلیغ برای سپرده های کوتاه مدت و بلند مدت با نرخ سود بالا انجام می شد تا مردم را تشویق کنند که پول بیشتری را در حساب خود قرار بدهند. مامان بخشی از پول حقوق خواهرم را در یکی از این قرض الحسنه ها به صورت سپرده طولانی مدت سرمایه گذاری کرد.

اگر بخواهم به صورت ساده و کلی برای شما توضیح بدهم باید این گونه بگویم که روال کار مامان به این صورت بود که ابتدا پولی را برای چند ماه در حساب پس انداز بلوکه می کرد تا امتیازی برای وام دریافت کند. سپس با دریافت وام، مبلغ آن را به صورت سپرده ی بلند مدت در همان قرض الحسنه سرمایه گذاری می کرد و با دریافت سود این سپرده و مقداری پول که از حقوق خواهرم می گرفت و مبلغی کمی که از خرجی خانه که بابا می داد، قسط های وام را پرداخت می کرد.

مامان با این روش شروع به جمع آوری و پس انداز پول، به روشی نادرست کرد. مسئولین قرض الحسنه هم که سود خود را در این روش می دیدند، مامانم را تشویق می کردند تا وام های بیشتری بردارد و این می شد که مامان هم زمان در حال پرداخت قسط چند وام به مبلغ های مختلف بود و همچنین همه ی وام های دریافتی را دوباره در همان قرض الحسنه به صورت سپرده ی طولانی مدت سرمایه گذاری می کرد.

به نظرم این نوع سرمایه گذاری بیشتر شبیه یک جور ربا بود که قرض الحسنه ها به مردم عادی پرداخت می‌کردند. میزان سود پرداختی در ابتدای کار قرض الحسنه ها در دهه هشتاد شمسی آن قدر وسوسه کننده بود که هر کسی را به سمت دریافت سود سوق می داد و خب این کار جز کسب سود بیشتر برای بانک های خصوصی مزیت دیگری نداشت و حالا می بینیم که بانک ها خود به غول هایی تبدیل شده اند که بنگاه داری می کنند.

در صورتی که اگر مامان به جای این که دائماً پول وام ها را در خود همان بانک ها سرمایه گذاری کند، بخشی از آن را طلا یا زمین می خرید، بیشتر سود می کرد اما متأسفانه فریب زبان چرب و نرم بانکدارها را می خورد. من هم در همان زمان مدتی در قرض الحسنه مقداری پول داشتم که بانکدارها دائماً به من و مامان زنگ می زدند که فلان طرح سپرده گذاری با فلان مقدار سود آمده و ما را وسوسه می کردند تا پول‌مان را به حالت ربا در اختیار آنها قرار دهیم و خب مامان همیشه همین کار را انجام می داد.

تامین پول اقساط

همیشه مبلغ پول اقساط بیشتر از سود سپرده ها بود و مامان این اختلاف را از حقوق خواهرم و بخشی از هزینه های ماهانه ی خانه پرداخت می کرد به این صورت که معمولاً از شکم و لباس بچه هایش می زد تا بتواند پول اقساط وام را بدهد. بابا معمولاً بخشی از مواد غذایی را برای خانه می خرید و برای خرید مواد دیگر و همچنین هزینه ی پوشاک، مبلغ کمی را به صورت هفتگی به مامان پرداخت می کرد.

مامان وعده ی صبحانه و ناهار را یکی می کرد تا پول کمتری خرج شود و همیشه در تأمین پوشاک برای شش فرزندش صرفه جویی می کرد. می شود گفت از شکم و لباس بچه هایش می زد تا بتواند امپراطوری مالی خودش را بنا کند. بماند که خواهر بزرگم از مبلغ پول کمی که برای خودش می ماند، برای ما لباس هم می‌خرید.

مامان سعی می کرد پول بیشتری از بابا بگیرد، اما او هیچ وقت چیز بیشتری جز همان مقدار هفتگی را پرداخت نمی کرد. در مواردی مامان از روش هایی برای گرفتن پول بیشتر استفاده می کرد، مثلاً با داروخانه‌ای که همیشه داروهایش را از آنجا می گرفت صحبت کرده بود تا از بابا پول بیشتری بابت داروها بگیرند و مابه التفاوت را به مامانم پرداخت کنند. دلیلی هم که برای داروخانه می آورد این بود که شوهرم برای مخارج خانه به من پول نمی دهد و من مجبورم از این روش از او پول دریافت کنم.






25 اسفند 1402