یک آدم معمولی و کنجکاو، همین
نمک سبز یازدهم - اجنبی درون
بعد از گوش دادن به اپیزود 16 اجنبی حالم بد شد. اونقدر حالم بد شد که یک جا بند نبودم. به معنی واقعی کلمه داشتم به در و دیوار میخوردم و میدونم که این موضوع برای همه اتفاق نخواهد افتاد. اما داستان چیه؟
بعد از انتشار اپیزود 15 اجنبی به نظرم میرسید که اجنبی به سقف رسیده، چیزی به ذهنم نمیرسید که حداقل برای من پُر کنه. دیگه از بابای سوپر من بیشتر چی میتونست وجود داشته باشه؟
همون موقعی که اعلان گوشی در مورد آپدیت اجنبی رو دیدم، بدو بدو اومدم و گوشش کردم. کلاً این قسمت از سه بخش تشکیل شده بود. یکی صحبتهای اولیه ویو (سازنده پادکست اجنبی) که از این به بعد باید بهش بگیم وحیده. بخش دوم مصاحبه با کمال کلانتر بود که یه بار از تهران به شیراز و یه بار دیگه هم از شیراز به تهران مهاجرت کرده بود. بخش پایانی هم صحبتهای وحیده در مورد مهاجرت و تصمیم و دعوت به چالش بود. این خلاصه اتفاقی هست که توی اپیزود 16 افتاد اما برای من به این سادگی نبود.
اگه اپیزودهای قبلی اجنبی گوش داده باشید میدونید که این پادکست همیشه با این جمله شروع میشد. سلام من ویو هستم. حالا و توی این اپیزود ویو داره میگه من ویو نیستم و وحیده هستم. وحیده توضیح میده که چرا از شخصیت ساختگی ویو برای معرفی خودش استفاده میکنه و برای من قابل درک بود این موضوع.
بعد یهو رفتیم توی مصاحبه و من در طول مصاحبه فکر میکردم که اون بخش اول حرفهای وحیده به این مصاحبه چه ربطی داره؟ کمال با مهاجرت به شیراز مشکل داشته و اذیت میشده، بعد که برمیگرده تهران با زندگی تو تهران مشکل پیدا میکنه و دوباره برمیگرده شیراز. من که نمیفهمیدم میخواد چی بگه، دم اونی هم گرم که همون موقع داستان رو گرفت.
توی بخش سوم بین حالت گُنگ و گیجی خودم بودم که حرفهای وحیده مثل پُتک بود برام. اگر فکر میکنید وحیده حرف خاصی زده باید بگم که با اشاره به حرفهای مصاحبه گفت بعضیها این طور هستند، میخوان مهاجرت کنن، می کنن، میخوان برگردن، برمیگردن و غیره. بعد گفت که ما همه یه همچین کارهایی تو زندگی داریم که هی عقب میندازیم و گاهی هم انجامش نمیدیم. پس یه چالش، یه دد لاین تعیین کنید و کاری که خیلی وقته میخواید انجام بدید رو شروع کنید و تا اون تاریخ مشخص تمومش کنید و بعد بیایید این رو به اشتراک بگذارید. تمام.
یکم فکر کردم به کاری که خیلی وقته قصد انجامش رو دارم. بعد به این فکر کردم که باید این کاری که دوست دارم انجام بدم رو بیام اعلام عمومی کنم. بعد به این نتیجه رسیدم که اعلام این کار، برام سخته. چرا؟ چون تصویری که مردم از من به عنوان حسین ساختن با گفتن این حرف خراب میشه.
خیلی سخت نبود که متوجه بشم من هم یه ویو ساختم، یه ویو با اسم خودم و خودِ واقعیمو پشتش پنهان کردم. بدترین بخش داستان برای من این بود که برعکس وحیده خود من متوجه این شخصیت ساختگی نبودم. این موضوع برای من سخت بود، سخت از این جهت که از وقتی خودم رو شناختم سعی کردم به خودم دروغ نگم. در حالت کلی دروغ به دیگران رو نکوهش نمیکنم و یه جاهایی آگاهانه ازش استفاده میکنم. اما دروغ به خودم، فریب خودم، برای من پذیرفتنی نبود. این بود که تمام ذهنیتم در مورد خودم بهم ریخت، خودم هم به دنبال اون بهم ریختم و به معنی واقعی کلمه مستاصل شدم.
شاید همه آدمها همین باشن. یه شخصیت برای خودشون بسازن و خودشون هم اون شخصیت رو باور کنن، باور کنن که قوی هستن، باور کنن که موفق هستند، باور کنن که آدم هستند. اما در واقع هیچ کدوم اینها نباشن. این واقعیت لعنتی کجا خودش رو بیرون میریزه؟ برای وحیده اون موقعی بود که یکی بهش پیام داده که تو چطور میتونی اینقدر خفن باشی و اون با خودش فکر میکنه که من این نیستمها و برای من وقتی که وحیده میگه بیاید شیر کنید اون کاری که مدتهاس گیرش شدید و من نتونم. برای شما هم این طور شده؟
در کسری از ثانیه تصمیم گرفتم تمام کارها و تعهدات الانم رو کنسل کنم. فی الواقع اصلاَ نمیدونستم که باید بعدش چه کار کنم. اولین چیزی که به ذهنم رسید همین بود و موضوع دوم هم این بود که تصمیم گرفتم در این مورد کسی مشورت کنم. بهترین گزینه برای من دراون لحظه یکی از همکاران اهل دلم بود.
حرفم رو گوش کرد و ساکت موند تا تموم بشه. توقع داشتم آرومم کنه اما گفت حق با توئه. یک ساعت با من حرف زد و لُپ کلامش این بود که همین که به این آگاهی رسیدی که داشتی نقش بازی میکردی، خودش غنیمته. پیشنهاد داد که به خودم وقت بدم و من هم این کار رو کردم. به من گفت آروم باش و از هیجانی تصمیم گرفتن دوری کن. به خودت دروغ گفتی؟ اوکی، دورغت رو بپذیر و قبول کن تو هم یه آدمی گاهی از این اشتباهات میکنی. دنبال خودِ واقعی هستی؟ عجله نداشته باش و کم کم برای فهمیدن قدم بردار. تهش هم گفت جنبه گوش دادن به پادکست داشته باش.
من به خودم مهلت دادم و خودم رو همین پذیرفتم، از همین جا هم اعلام میکنم که در چالش وحیده شرکت میکنم، کارهای من مجموعه کارهای نیمه تمامی هست که قصد دارم تا پایان سال تمومشون کنم و برای خودم یه خونه تکونی حسابی به حساب میاد. امیدورام از پسشون بر بیام و دوست دارم موقع سال تحویل توئیت کنم برای که برای باشگاه رفتن و ورزش و سلامتی که عمری جزو کارهای نکردهی این حقیر هست آماده باشم. ممنون از وحیده.
پ.ن.1: اگر فکر میکنید باشگاه رفتن کار راحتیه، سخت در اشتباهید. من به قدری از این کار فراریام که حد نداره. چند ماه پیش قصد داشتم برم و حتی تا دم در باشگاه رفتم و شرایط عضویت! رو پرسیدم. اما درست یه ساعت مونده به باشگاه حالم داشت بد میشد که بیخیالش شدم و سلامتیم رو بابت یه باشگاه به خطر ننداختم.
پ.ن.2: یادداشت مرور هفتگی پادکستهای فارسی فردا دوازده اسفند منتشر خواهد شد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نمک سبز هشتم - سوپرمن ریجکت میکند
مطلبی دیگر از این انتشارات
نمک سبز هفتم - وقتی تبر، مدافع حق صنوبر است
مطلبی دیگر از این انتشارات
نمک سبز نهم - من، اله تنفر از خرید و دوری از موسیقی