گلوله سربی فصل 3 - قسمت 2


فصل سوم




درب هواپیما را باز کردیم ، سرباز اوکراینی در حالی که اسلحه m4a1s ایی که مجهز به یک red dot و یک suppresor بود را در دست نگه داشته بود به طرفمان آمد و با ماتیاس دست داد ، سپس رو به هر دوی ما کرد و با ما هم دست داد و بعد دوباره به ماتیاس رو کرد و گفت : شما مستند ساز ها نقش مهمی در رو کردن جنایات روسیه دارید ! .

برنامه از این قرار بود که طبق دستور مستقیم cdv باید نقش یک تیم مستند ساز را بازی می کردیم که مجوز ورود به اوکراین را بگیریم ، بعد هم که وارد اوکراین شدیم cdv برایمان تجهیزات بفرستد تا همه چیز عادی به نظر برسد اما این وسط یک مشکل نسبتا کوچک وجود داشت !


افسر پلیس مهاجرت اوکراین بعد از مهر زدن پاسپورت نادیا و ماتیاس پاسپورت من را گرفت و به جای مهر زدن صفحه اول آن را مقابل صورتم گرفت و گفت : محل تولد ... یزد ، ایران ؟ ، من و نادیا که متوجه موضوع نشده بودیم به هم نگاه کردیم و من جواب دادم : خب چرا که نه ؟

اما ماتیاس که متوجه موضوع شده بود دستپاچه شد و با اضطراب گفت : بهتون اطمینان می دم که کوروش ارتباطی با نیروهای سپاه یا ارتش ایران نداره ! اون از بچگی توی فرانسه بزرگ شده ! ، افسر مهاجرت از پشت میزش بلند شد و به جلوی میز آمد و گفت : تقریبا تمام پهپاد هایی که روسیه علیه مواضع اوکراینی استفاده کرده تولید ایران بودن ، بماند که روسیه بزرگترین و اصلی ترین متحد ایرانه ، برای همین دولت اوکراین تصمیم گرفته که ارائه هرگونه ویزا رو به شهروندان ایران ، روسیه ، چین ، ونزوئلا ، بلاروس و هر کشور دیگه ایی که همپیمان روسیه باشه رو قطع کنه ، ماتیاس با استرس پاسخ داد : اما اون داره از یک پاسپورت فرانسوی برای ورود به اوکراین استفاده می کنه ، مطمئنم روابط اوکراین و فرانسه دوستانه است ! اینطور نیست ؟ ، افسر مهاجرت سیگاری روشن کرد و گفت : متاسفانه ارائه مجوز تردد برای شخصی که هرگونه ارتباطی با ایران داره برای ما ریسک بزرگی محسوب می شه ، اولین پرواز به پاریس چهار ساعت و نیم دیگه بلند می شه ایشون می تونن با اون پرواز به فرانسه برگردن ، دولت اوکراین هزینه این پرواز رو بهشون پرداخت می کنه ، لحن این مرد خیلی قاطع بود ، من و نادیا که از شدت ناباوری زبانمان بند آمده بود به هم خیره شده بودیم ماتیاس هم به تته پته افتاده بود و قطعا هم نمیتوانست از طریق سفارت فرانسه در اوکراین پیگیری این قضیه را بکند چون ما مجوز مستند سازی فرانسوی نداشتیم و این قضیه می توانست در خود فرانسه هم برایمان دردسر ایجاد کند ، ناگهان درب ورود به اتاق باز شد و یک افسر دیگر با یک ستاره اضافه تر از افسر قبلی روی دوشش به اتاق وارد شد و هر دو مرد شروع کردند و به زبان اوکراینی با هم صحبت کردند و در حین صحبت افسر اولی چند بار من را نشان داد و از نگاه هایشان هم معلوم بود که بحث در مورد ماست ، افسر دوم بعد از چند ثانیه چیزی محکم و نسبتا بلند گفت و افسر اول هم که معلوم بود ناراحت شده به انگلیسی به من گفت : خیلی خوش شانسی ! بعد پاسپورت من را مهر کرد و هر سه پاسپورت را مقابلمان گرفت و گفت : به اوکراین خوش اومدید !


کیف (kiev) ، پایتخت اوکراین ، شهری که حالا بعد از گذشت چند سال از شروع جنگ به مانند شهر های لهستان در اوایل جنگ جهانی دوم شده بود ، هر از چند گاهی یک خانه که نصف یا کل آن خراب شده بود از پشت پنجره ماشین پدیدار می شد و خاطرات تلخش را با چهره عبوسی که آجر پاره ها و شیشه خورده ها به چهره اش تحمیل کرده بودند جار می زد ، اما انگار که گوش مردم اوکراین از این جار زدن ها پر شده بود ، چرا که هر کس را می دیدیم بدون توجه کردن به این آواره ها از کنارش می گذشت و یا نهایتا به یک نگاه بی روح بسنده می کرد ، هر سه خیابان را که رد می کردیم ، یک اردوگاه که از چند خودروی نظامی ، چند خودروی زرهی عملیاتی (ACP) چندین چادر زیتونی رنگ و سربازانی که خستگی چهره اشان روی خستگی بدنشان را کم کرده بود می دیدیم که یک پرچم اوکراین هم با حالتی نیمه جان در هوای بی باد و باران آن روی کیف از یک میله بلند در وسط ارودگاه بیرون زده بود ، آسمان ابری بود اما نه بارانی می آمد و نه خورشیدی بیرون می زد ، درست مثل امید مردم اوکراین که مدت هاست به حالت ابری مانده ، نه صلح می شود و نه روسیه کار را تمام می کند تا بتوان در این شهر یک نفس راحت کشید ، ماشین نظامی که مارا تا دم در مسافرخانه امان همراهی کرده بود در حالی از دید هر سه ما خارج شد که از پشت سرمان یک زن با یونیفورم نظامی ، جلیقه ضد گلوله و اسلحه به سمتان آمد و بدون خوش آمد گویی و صرفا بسنده کردن به یک hello خشک و رسمی بی مقدمه شروع کرد : از ساعت 11 شب تا 6 صبح نباید از ساختمان هتلتان خارج شوید ، به هیچ وجه نباید به هیچکدام از اردوگاه های نظامی سطح شهر وارد شوید ، ارتباطات شما رسد می شود ، هرگونه ارسال اطلاعات به روسیه جرم تلقی می شود و باعث می شود که در اوکراین و با قوانین اوکراین به زندان بروید ، و قوانینی از این دست ، بعد هم که زن ما را ترک کرد ماتیاس رو به من کرد و گفت : همچین چیزی رو فقط وقتی می شه دید که نادیا ساعت 6 صبح از خواب بلند بشه ! ، نادیا گفت : خفه شو ماتیاس ! ، به هتل نگاه کرد ، خاک و خاکستر ناشی از گرد و غبار موشک ها روی دیوار هایش نشسته بود ، ساختمانی قدیمی و فرسوده داشت که احتمالا در دوران جنگ جهانی دوم بنا شده بود ، شیشه های نازک و پنجره های قدیمی ، اما هر چه که بود ، حداقل برای کشوری که درگیر جنگ است مورد بدی به حساب نمی آمد ، رو به ماتیاس و نادیا کردم و گفتم : به اوکراین خوش اومدیم !