زندگی در تن لحظه جاریست
جنگ
صدای گریه کودکی می آید ،ازدحام جمعیت را کنار میزنم ،کودکی میبینم پای یک سازه فروریخته به دور از مادرمیگرید من کمک میخواهم پاسخی نیست همه در افکار خود غرقند و من باز فریاد برمیدارم که کمک ! تا کسی دست به شانه ام گذارد که هیس آن مرد سخن میگوید ! سرم را بالا میاورم مردی کت وشلواری و کراوات زده از حقوق کودکان میگوید ، همگان کف میزنند و بر او درود میفرستند من باز سر برمیگردانم ، یک صدای دیگر ، نور سرخی آمد ،صدای گریه ای خفه شد.

پ.ن: امیدوارم حالتون خوب باشه و اوضاع درس بشه ✌️
مطلبی دیگر از این انتشارات
تماشاخانه؛ جایی فراتر از آنچه میدانیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
کور خوندی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
این عشقه یا توهم؟