برآنم که آرام نگیرم...
دلم دوستی ساده می خواد
امروز کمی دلگیر بود. بی دلیل .
شب بعد از اتمام آزمون نهایی یکی از دوره هایی که شرکت کرده بودم زیرلب گفتم : این هم تموم شد.
بعد یهویی هوس کردم بیام اینجا. همینجوری .

داشتم فکر می کردم چی شد که توی روزی که این حال رو دارم دلم خواست بیام اینجا.
حس می کنم اینجا به هم نزدیک تریم. ارتباطمون صرفا با کلماته ، کلماتی که خیلی وقت ها از چشمه ی قلبمون می جوشه ...
حتی برای نوشتن نیاز به مخاطب خاص ندارم. فقط می نویسم و بعد از چند روز بر می گردم و اعلان های جدید رو می بینم. توی این دنیای جدید که خیلی ها ترجیح می دن عکس و ویدیوهات رو ببینن تا خود واقعیت ،شاید همین هم برای من راضی کننده است. گاهی حس می کنم قابلیت ارتباط گیری رو از دست دادم ، انگار ذهنم پر از اطلاعاته و جای خالی برای ارتباط نمی مونه. از طرفی دلم لک زده برای دورهمی های بدون گوشی. از اونایی که اینقدر هم صحبت پیدا می کنی و گرم گفت و گو می شی که از هیچ چیزی استوری نمی زاری یا عکس و فیلم نمی گیری. آخر شب که می خوای بری خونه با خودت می گی : ای وای یک عکس یادگاری هم نگرفتیمااا اما باز هم قلبا ناراحت نمی شی چون به مقدار کافی از این دورهمی انرژی گرفتی و حالت خوبه...
منی که همیشه از با خودم بودن لذت می بردم حالا حس می کنم این یک انتخاب نیست ، بلکه یک اجباره چون قابلیت ارتباط رو از دست دادم. اولین سوالم اینه که یک هم صحبتی که سالم باشه کجا پیدا می شه؟ چطور پیدا می شه؟ دارم در برابر گفتن این جمله که جامعه بد شده مقاومت می کنم چون فکر می کنم صرفا یک بهانه است. برای همین دوست دارم ببینم از جانب خودم چطور می تونم این مسيله رو حل کنم. مسئله ای که کاملا به بیرون وصله نه من. نیازم چیه؟ مشخصا انسان موجودی اجتماعیه و در تعاملات یاد می گیره. انگار دلم دوستی ای ساده می خواد.
همین
از معجزه های نوشتن همینه که حداقل می دونم امروز از کجا دلگیر بودم ، تا درد دل های بعدی فعلا خداحافظ
۱۴۰۴/۰۸/۰۹
کیمیا
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیا کنار هم جمع بشیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهنما: چگونه من باشید؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
آنچه باید درباره نویسندگی بدانیم👇🏻