روانکاوی اینترسابجکتیو: رویکردی نوین در درک روان انسان و معرفی رابرت دی. استورولو

مقدمه

روانکاوی در بیش از یک قرن گذشته مسیری طولانی از تبیین‌های زیست‌شناختی و فردگرایانه فروید تا رویکردهای رابطه‌محور و بین‌ذهنی امروز پیموده است. یکی از مهم‌ترین جریان‌های معاصر در روانکاوی، رویکرد اینترسابجکتیو یا «بیناذهنیتی» است که توسط رابرت دی. استورولو، جرج اتوود و همکارانشان بنیان‌گذاری شد. این رویکرد، تجربه روانی انسان را نه به صورت فرآیندهای درونی منزوی، بلکه به عنوان محصولی از تعاملات و روابط بین‌فردی درک می‌کند.

در مقابل مدل فرویدی که ذهن را یک سامانه بسته می‌دید و بر سائق‌های درونی و امیال ناخودآگاه تأکید داشت، روانکاوی اینترسابجکتیو بر این باور است که ناخودآگاه و تجربه‌های عاطفی، همواره در بستر روابط انسانی شکل می‌گیرند. این تغییر بنیادین، روانکاوی را از نگاه کارتیزینی و دوگانه‌انگارانه ذهن/جهان رها ساخته و به سمت زمینه‌گرایی پدیدارشناختی سوق داده است.

این مقاله با تمرکز بر معرفی نظریه، زندگی و آثار رابرت استورولو، و تحلیل انتقادی روانکاوی اینترسابجکتیو، می‌کوشد این جریان مهم در روانکاوی معاصر را واکاوی کند.

---

بنیان‌های نظری روانکاوی اینترسابجکتیو

گذار از فردگرایی به رابطه‌محوری

در سنت کلاسیک فرویدی، ناخودآگاه به مثابه مخزنی از امیال و تکانه‌های سرکوب‌شده در نظر گرفته می‌شد. تحلیل‌گر نقش ناظری بی‌طرف و خنثی داشت که وظیفه‌اش کشف این امیال پنهان از خلال تفسیر رویاها، لغزش‌های کلامی و انتقال بود.

اما استورولو و اتوود با نقد این نگرش، نشان دادند که هیچ تجربه روانی‌ای مستقل از روابط انسانی وجود ندارد. به تعبیر آن‌ها، «اسطوره ذهن منزوی» باید کنار گذاشته شود، زیرا روان انسان همواره در بستر رابطه با دیگری شکل می‌گیرد.

ماتریکس اینترسابجکتیو

مفهوم کلیدی در این رویکرد، «ماتریکس اینترسابجکتیو» است. این اصطلاح به میدان روانی-عاطفی مشترکی اشاره دارد که در تعامل بین درمانگر و بیمار شکل می‌گیرد. تجربه‌های هر دو طرف در هم تنیده شده و واقعیتی جدید می‌سازند که دیگر قابل تفکیک به ذهن‌های جداگانه نیست.

در این چارچوب، پدیده‌هایی چون انتقال و مقاومت نه رویدادهایی یک‌طرفه از سوی بیمار، بلکه فرآیندهایی دوسویه‌اند که به طور مداوم در متن رابطه شکل می‌گیرند. تحلیل‌گر نیز نمی‌تواند مدعی بی‌طرفی باشد، بلکه او نیز به‌عنوان شریک فعال در این میدان حضور دارد.

زمینه‌گرایی (Contextualism)

استورولو با الهام از پدیدارشناسی هایدگر، تجربه روانی را «همیشه زمینه‌مند» می‌داند. هیچ تجربه‌ای بدون بستر رابطه‌ای و اجتماعی قابل درک نیست. بنابراین تحلیل روانکاوانه باید به جای تمرکز صرف بر محتوای درونی ذهن، به زمینه عاطفی و بیناذهنی توجه کند.

---

رابرت دی. استورولو: زندگی و اندیشه

زندگی و تحصیلات

رابرت دی. استورولو در سال ۱۹۴۲ در ایالت میشیگان متولد شد. او دکترای روان‌شناسی بالینی خود را از دانشگاه هاروارد دریافت کرد و سپس در دانشگاه کالیفرنیا به تحصیل فلسفه پرداخت و موفق به اخذ دکترای فلسفه شد. این دو حوزه—روان‌شناسی و فلسفه—در کار او به نحوی خلاقانه ادغام شدند و بنیان نظریه بیناذهنیتی را شکل دادند.

استورولو همراه با جورج اتوود و برنارد برندشافت «مؤسسه روانکاوی معاصر لس‌آنجلس» را بنیان‌گذاری کرد و از دهه ۱۹۸۰ به بعد با انتشار کتاب‌ها و مقالات متعدد، یکی از چهره‌های برجسته روانکاوی معاصر شد.

تأثیر فلسفه هایدگر

یکی از نوآوری‌های استورولو، بهره‌گیری از اندیشه‌های مارتین هایدگر بود. او مفهوم «بودن-در-جهان» (Dasein) را وارد روانکاوی کرد و نشان داد که انسان همواره در بستر روابط و جهان زیسته حضور دارد. به همین دلیل، جداسازی ذهن فردی از جهان پیرامون، نوعی انتزاع غیرواقعی است.

مهم‌ترین آثار استورولو

1. چهره‌ها در ابر (Faces in a Cloud, 1979) – نقد ذهن منزوی و تأثیر زندگی شخصی نظریه‌پردازان بر نظریه‌هایشان.

2. ساختارهای سوبجکتیویتی (Structures of Subjectivity, 1984) – معرفی اولیه سیستم‌های اینترسابجکتیو.

3. درمان روانکاوانه: رویکرد اینترسابجکتیو (1987) – کاربرد بالینی نظریه در روان‌درمانی.

4. زمینه‌های بودن (Contexts of Being, 1992) – بسط فلسفی نظریه با تأکید بر زمینه‌گرایی.

5. کار اینترسابجکتیو (1997) – تمرکز بر شیوه‌های عملی در درمان.

6. جهان‌های تجربه (2002) – ادغام بالینی و فلسفی.

7. تروما و وجود انسانی (2007) – نظریه‌ای نو درباره ماهیت تروما.

8. جهان، عواطف، تروما (2011) – پیوند دوباره فلسفه هایدگر و روانکاوی.

9. قدرت پدیدارشناسی (2024) – تازه‌ترین اثر مشترک با اتوود درباره ادغام فلسفه و درمان روانکاوانه.

---

توسعه تاریخی و فلسفی نظریه

از «چهره‌ها در ابر» تا «زمینه‌های بودن»

کتاب Faces in a Cloud نخستین نقطه عطف نظریه بود. استورولو و اتوود با بررسی زندگی فروید، یونگ و دیگران نشان دادند که نظریه‌های روانکاوی هرگز کاملاً عینی نیستند، بلکه بازتاب تجربه زیسته خود نظریه‌پردازان‌اند. این کشف راه را برای نقد «عینیت‌گرایی» در روانکاوی هموار ساخت.

در Structures of Subjectivity مفهوم «سیستم‌های اینترسابجکتیو» به صورت جدی معرفی شد؛ سیستمی باز و پویا که تجربه‌های ذهنی را در تعامل با دیگری شکل می‌دهد.

سپس در Contexts of Being (۱۹۹۲)، آن‌ها با تکیه بر هایدگر و پدیدارشناسی، به نقد کارتیزینیسم پرداختند و روانکاوی را به سوی رویکردی پست‌کارتزین سوق دادند.

رویکرد بالینی

در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، استورولو به همراه برندشافت نشان داد که در عمل بالینی نیز تحلیل‌گر نه مشاهده‌گر منفعل، بلکه شریک فعال در فرآیند درمانی است. در اینجا تأکید بر همدلی دو‌سویه، بازنگری مشترک و پرهیز از تفسیرهای یک‌جانبه است.

کاربردهای بالینی روانکاوی اینترسابجکتیو

درمان تروما

یکی از برجسته‌ترین حوزه‌های کاربردی این رویکرد، درمان تروما است. استورولو در کتاب Trauma and Human Existence (۲۰۰۷) توضیح می‌دهد که تروما نه صرفاً یک واقعه درونی، بلکه گسستی در «زمینه عاطفی» فرد است. در واقع، فرد آسیب‌دیده احساس می‌کند پیوند بنیادین او با دیگران و با جهان فروپاشیده است. نتیجه، تجربه‌ای از تنهایی ابدی و بی‌پناهی است.

درمانگر در این رویکرد، می‌کوشد این زمینه از دست‌رفته را بازسازی کند. او با همدلی دوطرفه و مشارکت فعال، بیمار را دوباره به شبکه روابط انسانی بازمی‌گرداند. در اینجا درمانگر صرفاً شنونده نیست، بلکه خود نیز در فرآیند ترمیمی شرکت دارد.

درمان اختلالات عاطفی

در اختلالاتی همچون افسردگی مزمن، روانکاوی اینترسابجکتیو نشان می‌دهد که هیجانات نه در خلأ ذهنی، بلکه در بستر روابط ناکام و ناکارآمد شکل می‌گیرند. برای نمونه، افسردگی می‌تواند نتیجه تجربه‌های اولیه‌ای باشد که در آن کودک نتوانسته در بستر رابطه‌ای ایمن و همدلانه، عواطف خود را تنظیم کند.

درمانگر با بررسی این تجربه‌های رابطه‌ای، به بیمار کمک می‌کند تا در «ماتریکس جدید» رابطه درمانی، شیوه‌های تازه‌ای از تجربه عاطفه را بسازد.

درمان اختلالات شخصیت

در اختلالاتی مانند شخصیت مرزی، مشکل اصلی اغلب در تنظیم روابط و تجربه‌های متناقض بین نزدیکی و فاصله است. رویکرد اینترسابجکتیو به جای تمرکز صرف بر تفسیر تکانه‌ها یا دفاع‌ها، به بررسی شیوه‌های تعامل دوسویه در جلسه درمانی می‌پردازد. این بررسی، امکان شناسایی لحظات «اناکتمنت» (تکرار ناخودآگاه الگوهای گذشته در رابطه فعلی) را فراهم می‌کند. درمانگر از طریق خودبازنگری و شفاف‌سازی تجربه‌های خویش، به بیمار کمک می‌کند الگوهای تخریبی رابطه‌ای را بازشناسی کند.

---

نقدها و چالش‌ها

نقد از سوی سنت فرویدی

برخی از روانکاوان سنتی، استورولو و همکارانش را متهم کرده‌اند که بیش از حد از مبانی فرویدی فاصله گرفته‌اند. آن‌ها معتقدند که نادیده گرفتن سائق‌های درونی و تمرکز افراطی بر روابط، خطر کاهش عمق روانکاوی را به همراه دارد. جان میلز، یکی از منتقدان سرسخت، این رویکرد را نوعی «تفسیر نادرست فروید» می‌داند.

پاسخ استورولو

استورولو این نقدها را رد می‌کند و تأکید دارد که نظریه اینترسابجکتیو نه نفی فروید، بلکه تکامل روانکاوی است. به نظر او، فروید نخستین کسی بود که به ناخودآگاه پرداخت، اما تصور او از ناخودآگاه به عنوان پدیده‌ای درونی و فردی، محدودکننده بود. نظریه بیناذهنی با گسترش این نگاه، نشان می‌دهد که ناخودآگاه محصول روابط انسانی است.

چالش‌های عملی

در عمل بالینی، یکی از چالش‌ها حفظ توازن میان «مشارکت فعال درمانگر» و «خطر غلبه ذهنی او» است. اگر درمانگر بیش از حد تجربه‌های خود را وارد رابطه کند، امکان دارد فرآیند درمان به سمت نیازهای او متمایل شود. بنابراین، خودآگاهی و بازاندیشی مداوم برای درمانگر اهمیت حیاتی دارد.

---

پیوند با نوروساینس و پژوهش‌های نوین

در دهه‌های اخیر، روانکاوی اینترسابجکتیو با یافته‌های نوروساینس هم‌پوشانی‌های جالبی پیدا کرده است. پژوهش‌ها نشان داده‌اند که همگامی عصبی بین درمانگر و بیمار می‌تواند شاخصی از کیفیت رابطه درمانی باشد. برای مثال، در سال‌های ۲۰۲۳ و ۲۰۲۵ مطالعاتی منتشر شد که نشان داد سطح همگامی مغزی و فیزیولوژیک بین دو طرف، پیش‌بینی‌کننده موفقیت درمان است.

این یافته‌ها در واقع پشتوانه علمی جدیدی برای ادعای استورولو هستند: تجربه روانی همیشه در تعامل دوسویه و در «میدان مشترک» شکل می‌گیرد.

---

تفاوت با رویکردهای سنتی

مقایسه با روانکاوی فرویدی

نقش درمانگر: فروید او را ناظر بی‌طرف می‌دانست؛ استورولو او را شریک فعال می‌بیند.

ماهیت ناخودآگاه: فروید ناخودآگاه را مخزن امیال فردی می‌دید؛ استورولو آن را محصول روابط می‌داند.

هدف درمان: فروید بر کشف امیال سرکوب‌شده تأکید داشت؛ استورولو بر بازسازی زمینه عاطفی و تجربه رابطه‌ای.

مقایسه با روان‌شناسی خود (کوهات)

کوهات مفهوم «خودآینه‌گری» را مطرح کرد، یعنی نیاز فرد به بازتاب از سوی دیگری برای رشد سالم. استورولو این ایده را می‌پذیرد، اما آن را گسترش می‌دهد: رابطه نه فقط آینه‌ای برای خود، بلکه بستر اصلی برای همه تجربه‌های انسانی است.

---

تأثیر بر روانکاوی مدرن

رویکرد اینترسابجکتیو، الهام‌بخش نسل‌های جدید روانکاوان بوده است. افرادی مانند دونا اورنج این دیدگاه را توسعه داده و وارد حوزه‌های متنوعی مانند درمان معنوی، اخلاق روان‌درمانی و روان‌درمانی اگزیستانسیال کرده‌اند.

امروزه، بسیاری از درمانگران در کار بالینی خود—even اگر خود را اینترسابجکتیو ننامند—از اصولی همچون رابطه دوسویه، همدلی مشترک و زمینه‌گرایی بهره می‌گیرند.

---

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

روانکاوی اینترسابجکتیو تحولی بنیادین در درک روان انسان ایجاد کرده است. با کنار گذاشتن «اسطوره ذهن منزوی» و تأکید بر ماتریکس بیناذهنی، این رویکرد توانسته است روانکاوی را به سمت انسانی‌تر شدن، رابطه‌محور شدن و سازگار با عصر مدرن سوق دهد.

نقش رابرت دی. استورولو در این تحول بی‌بدیل است؛ او با ترکیب روان‌شناسی و فلسفه، پلی میان سنت روانکاوی و اندیشه پدیدارشناسی زد و نشان داد که روان انسان نه در تنهایی، بلکه در بستر روابط ساخته می‌شود.

اهمیت این رویکرد در درمان اختلالات عاطفی، تروما و مشکلات شخصیتی بسیار چشمگیر است. همچنین پیوند آن با یافته‌های نوروساینس و پژوهش‌های جدید، نشان می‌دهد که روانکاوی اینترسابجکتیو همچنان مسیری پویا و رو به آینده دارد.

به بیان دیگر، اگر فروید ناخودآگاه فردی را کشف کرد، استورولو ناخودآگاه رابطه‌ای را معرفی نمود. این گذار از فردگرایی به رابطه‌محوری، یکی از دستاوردهای اصلی روانکاوی معاصر است که می‌تواند درک ما از روان انسان را عمیق‌تر و غنی‌تر سازد.