صیقل درد
میدونی دریا چی کار میکنه؟ دریا صبرش خیلی عجیبه. هرچی زباله، هرچی آشغال، هرچی چیز بیارزشی توش بریزن، قورتش میده، میبره توی خودش، آرومآروم، با موجهاش ساییدهشون میکنه… بعد، یه روز، برشون میگردونه به ساحل، اما نه مثل اول. دیدی تیکه شیشهای که گوشهی ساحل شکسته چهطور بعد از مدتها زیر و رو شدن، تبدیل میشه به چیزی که انگار از اول هم جواهر بوده؟ آدم حتی نمیتونه حدس بزنه این تیکهی سبز یا آبی یا سفید، قبلاً بطری بوده، زباله بوده؛ فقط نگاهش میکنه و دلش میخواد برش داره، نگهش داره. اصلا شاید این ساحل یک روز زبالهدونی بوده، اما امروز پر از این تیکههای صیقلیِ کوچیکه. این هنرِ دریاست. آشغال را میگیره، میزنه به دل خودش، و بعد از هزار بار رفتو برگشت، چیزی از اون بیرون میده که چشم رو سمت خودش میکشه. گاهی فکر میکنم کاش وجود منم مثل دریا بود. کاش هرچهقدر آدمها، زندگی، دنیا … هر چی زباله و درد و خستگی میریزن توی روحم، منم بلد باشم بکشمشون به قلبم، آرومآروم بسابمشون، صیقلشون بدم، تا یه روز چیزی از دلِ همین زخمها بیرون بیاد که شبیه جواهر باشه، نه این که درد نباشه، نه، فقط اینکه مثل دریا یاد بگیرم هرچی به سمتم پرت میشه، آخرش ازش چیزی بیرون بیاد که از اول هم قشنگتر باشه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
محله ای که گم شد
مطلبی دیگر از این انتشارات
°•مرثیهای برای واژهها•°
مطلبی دیگر از این انتشارات
تابستانی با تو