نوشته‌ی اول و اندکی نیچه

مدت ها سعی می‌کردم اولین نوشتم رو توی ویرگول منتشر کنم ولی تا امروز اینکارو نکردم؛چرا؟

میشه اسمشو گذاشت تنبلی شایدم کمالگرایی. نمیدونم خیلی در بند اسامی نیستم اما کیفیتی در من حضور داره که باعث میشه ذوقی باشم و شور و اشتیاق و احوالاتم تعیین کنه که چی کار کنم به عبارت دیگه هر وقت دوستی از من علت چیزی رو می‌پرسه؟ من فقط یه جمله در جواب دارم:باد منو فرا میخونه.

اما حالا اولین نوشته راجب چیه؟


اخیرا دو تا کتاب خوندم که یکی "آواره و سایه‌اش" بود در واقع تا قبل از نوشتن پیش‌نویس پست قصد داشتم درباره‌ی کتاب دوم که سبک‌تر و اظهار نظر راجبش راحت‌تره بنویسم اما خب "باد مرا فرامی‌خواند"

پس:

آواره و سایه‌اش:

حقیقتش چیزی از طرح جلد به اون معنی نفهمیدم اظهار نظر نمیکنم(ولی انگار طرح سایه‌اس)
حقیقتش چیزی از طرح جلد به اون معنی نفهمیدم اظهار نظر نمیکنم(ولی انگار طرح سایه‌اس)

ظاهرا اولین بار به شکل پیوست کتاب دیگه‌ی نیچه منتشر شده و در مراتب بعدی مستقل انتشار پیدا کرده اما خب من نمیخوام راجع به تاریخ و تاریخچه‌ی کتاب حرف بزنم در واقع حتی نمیخوام (و البته نمیتونم) این کتاب رو نقد یا بررسی کنم من فقط و فقط این مطلب رو من باب نشر تجربه می‌نویسم. به دیگر سخن دارم سعی میکنم بگم من این کتاب رو خوندم و این چیزی بود که ازش دریافت کردم همین

پس پیشاپیش اعلام میکنم هرچی میگم نظر شخصیمه و فاقد هرگونه اعتبار و طبیعتا هرگونه نقدی رو با جان و دل پذیرام

خب اگه دچار اشتباه نشده باشم من یک کتاب دیگه هم از نیچه خوندم و اینکه چی شد که به عنوان دومین کتاب این کتاب رو انتخاب کردم که بخونم داستان کوتاه و ساده‌ای داره" باد مرا فراخواند"

و در واقع همین موضوع که در حال خوندن نیچه بودم حاصل همین میل بی علت و ذوقی منه چون فکر میکنم فیلسوف‌های دیگه‌ای با آثار پیچیده‌شون تو صف انتظارن که خیلی بیشتر از نیچه با سبیل‌های از بناگوش دررفته‌اش بهشون علاقه دارم.

ولی حقیقتا سبیل خوب و پرپشتی داره😂
ولی حقیقتا سبیل خوب و پرپشتی داره😂

اما از کتاب چی فهمیدم؟

خب کتاب مثل اثر دیگه‌ای که از نیچه خونده بودم شامل بند‌های نسبتاً کوتاهی بود که نیچه توی هر کدوم راجع به مسئله‌ی متفاوتی حرف می‌زد اما اینبار دامنه‌ی متفاوت بودنِ موضوعِ هر بند به حدی زیاد بود که واقعا منطقی به نظر میرسه که همه‌ی مطالب کتاب رو تحت عنوان مطالبی که یک آواره به سایه‌اش میگه جمع‌آوری کرده بود در واقع نیچه درباره‌ی هر چیز که به ذهنش اومده بود نوشته بود. در بعضی بند‌ها واقعا حس می‌کردم این کتاب حاصل انتشار دفترچه یادداشت شخصی نیچه بوده مخصوصا در بخش‌هایی که راجب نویسندگان و شاعران نظر داده بود که به طبع کمترین لذت رو هم از همون بخش بردم چون تقریبا هیچکدوم رو نمیشناختم.

نظرات نیچه در باب همه چیز بود از ماشین و مدرنیسم تا مسائل سیاسی و مکتب های ادبی و البته چیزهایی هم درباره‌ی سلامتی و احساسات و فضائل گفته بود.

در مجموع باید بگم کتاب مفیدی بود بعضی از جملاتش واقعا جذاب بود (جون میداد برا استوری) بعضی مطالبش واقعا منو در فکر فرو برد و میتونم بگم کتاب ارزنده‌ای بود. فقط هیچ وحدت موضوعی در کار نبود و البته که بعضی از مطالبش چندان جذابیتی نداشت.

اما تفکر...

خب به بخش آخر توضیحم در باب کتاب جالب آواره و سایه‌اش میرسیم پس وقت تفکره

اولین نکته‌ای که شدیدا توجهم رو جلب کرد دقیقا همون ساختار کلی بود بندها رو که قبلا در کتاب دیگه‌ی نیچه دیده بودم و نوع حرف زدنش هم چندان برام تازگی نداشت اما این کتاب از دید من یک تفاوت ارزنده داشت اول کتاب گفتگوی یک سایه با یک آواره شاید باور نکنید ولی انتظار نداشتم نیچه در انتها دوباره اشاره‌ای به سایه و آواره بکنه در اثنای کتاب حتی فراموش کرده بودم چنین مقدمه‌ای (که ربطی هم به موضوعات گوناگون کتاب هم نداشت) رو خواندم اما شاهکار همین‌جا بود سایه برمیگرده و البته بی ربط به تمام بند‌های کتاب، داستانی میان آواره و سایه فقط در دو پلان (مقدمه و موخره‌ی کتاب) ایجاد می‌شه به اوج می‌رسه و حتی پایان‌بندی جذابی هم کسب می‌کنه.این نکته شدیدا در انتها منو غافلگیر کرد.

نکته‌ی بعدی این بود که این ابتکار روی دیگری هم داشت علاوه بر جدید بودن و غافلگیری این امکان را به ما می‌داد که تمام این کتاب را منطقی بدونیم یک سایه از آواره می‌خواد بعد از این همه سکوت حرف بزنه آواره شروع می‌کنه و سیصد و پنجاه بند می‌نویسه(آواره پر حرف بوده😂) و در انتها ما دوباره به همون صحنه‌ی اول برمیگردیم انگار همه‌ی اون بندها صحبت یک روز آواره و سایه‌اش بوده و این علاوه بر منطقی کردن کتاب یک فرامتن جذاب برای من داشت همچنین نبوغ‌آمیز بود و واقعا از چندین و چند جهت میتونم از این حرکت تعریف کنم.

سومین نکته: آواره و سایه‌اش را نیچه برای چه در خدمت گرفت علاوه بر تمام صحبت‌های من دلایل بهتری هم نیاز بوده بلاشک آواره و سایه‌اش نماد دو بخش از وجود انسان هستند و در واقع دو نمود خود نیچه. شاید حتی جالب باشه که نیچه دقیقا از کلمه‌ی سایه استفاده کرده که دقیقا ما رو به یاد ناخودآگاه میندازه در واقع به نظر می‌رسه خواه ناخواه نیچه در این حرکت تصویر فراتر و نمادینی هم از انسان به دست میده آواره در انتها یک پرسش بی‌نهایت جذاب به میان میاره

تو کجایی؟ کجایی تو؟

واقعا همونطور که گفتم شاید مطالب کتاب اونقد جذب کننده نباشند اما همین حرکت زیبایی که نیچه انجام داده بود کتاب را برای من با نبوغ و ژرف‌بینی پیوند زد.

نکته‌ی آخر: سبک این کتاب همونطور که گفتم شبیه دفترچه یادداشت نیچه است اما نیچه خودش در کتاب جواب خوبی برای این نقد داره در بند ۱۲۱ مینویسه:

عهد‌. _ دیگر با خود عهد بسته‌ام آثار نویسنده‌ای را نخوانم که از آثارش پی ببرم بر آن بوده کتابی فراهم آورد، بلکه فقط آثار کسی را بخوانم که اندیشه‌هایش ناگهان به صورت کتاب در آمده است.

چند جمله از کتاب:

شما سایه ها انسان‌های بهتری از ما هستید.

کی زمان سوگند یاد کردن و وفاداری به خود می‌رسد؟

اینو دلم نیومد خود بند رو نیارم
اینو دلم نیومد خود بند رو نیارم

سنگین ترین عوارض همانا مالیاتی است که بابت احتراممان به دیگران می‌پردازیم


البته شاید این مطلب به مذاق هواداران نیچه خوش نیاد اما خب من تردید دارم چقدر از مطالبی که خوندم فلسفه بود.

یعنی تقریبا اطمینان دارم همه‌ی کتاب فلسفه نبود. نیچه در گفتن جملات نغز و زیبا و تعابیر شاعرانه مهارت داره و مطمئنم بخشی از کتاب از همین دست مطالب بود واقعا از کتاب به حد کافی لذت بردم اما خیلی کمتر از حتی یک کتاب فلسفه‌ی ساده ذهنمو درگیر کرد.

به هر حال

این اولین پست من در ویرگول بود سخت و سنگین اما از نظر خودم به جا و درست و حالا همراه با سایه‌ام میرم تا مطلب دیگه و شب دیگه...!