گیج ‌کننده ‌ترین فیلم ‌های تاریخ | از باشگاه مشت زنی تا تقدیر

گیج ‌کننده ‌ترین فیلم ‌های تاریخ | از باشگاه مشت زنی تا تقدیر
گیج ‌کننده ‌ترین فیلم ‌های تاریخ | از باشگاه مشت زنی تا تقدیر


فیلم هایی که باید چند بار دید، گیج‌ کننده ‌ترین فیلم‌ های تاریخ! این عناوین رازهای پنهانی دارند که با یک بار تماشا کامل فاش نمی‌شوند. لحظه‌ای فکر می‌کنی که داستان را فهمیده‌ای، اما بعد، یک صحنه، یک دیالوگ یا حتی یک نگاه، همه‌چیز را زیر سوال می‌برد. این فیلم‌ها پر از جزئیات مخفی، روایت‌های غیرمنتظره و پیچیدگی‌هایی هستند که تنها با تماشای دوباره و دوباره، معنای واقعی‌شان آشکار می‌شود. فانوس دریایی با فضای وهم‌آلود و داستان رازآلودش، تو را در دنیایی پر از جنون و تردید فرو می‌برد. تقدیر یکی از پیچیده‌ترین داستان‌های سفر در زمان را روایت می‌کند که تا پایان، ذهن را درگیر خود نگه می‌دارد. انگاشته مفهوم زمان را کاملاً دگرگون می‌کند و هر بار که آن را ببینی، ابعاد جدیدی از داستان برایت آشکار می‌شود.

گیج ‌کننده‌ترین و پیچیده‌ترین فیلم ‌های تاریخ

این مطلب برای کسانی است که عاشق رمزگشایی و کشف لایه‌های پنهان سینما هستند. در اینجا فیلم‌هایی را معرفی می‌کنیم که هر بار که به آن‌ها برگردید، چیز تازه‌ای برای ارائه دارند. اگر آماده‌اید که دوباره وارد این دنیاهای پیچیده شوید و حقیقت را از زاویه‌ای دیگر ببینید، ادامه‌ی مطلب را از دست ندهید.

فیلم فانوس دریایی 2019 (The Lighthouse)

در اعماق اقیانوس اطلس، جایی که امواج خروشان به صخره‌های سخت نیوانگلند برخورد می‌کنند، فانوسی کهنه و مرموز سر به آسمان کشیده است. فانوس دریایی، ساخته‌ی رابرت اگرز، ما را به اواخر قرن نوزدهم می‌برد؛ جایی که دو نگهبان فانوس دریایی، با بازی درخشان ویلم دفو و رابرت پتینسون، در جزیره‌ای دورافتاده گرفتار شده‌اند. دو شخصیت با دنیای کاملاً متفاوت: یکی پیر و سرد و گرم چشیده، دیگری جوان و بلندپرواز، که در محیطی بسته و منزوی کنار یکدیگر قرار می‌گیرند.

در ابتدا، رابطه‌ی آن‌ها طبق نظم و سلسله‌مراتب باقی می‌ماند. توماس، شخصیت مسلط‌تر، خود را رئیس می‌داند و افرایم را مجبور به انجام کارهای سنگین و طاقت‌فرسا می‌کند. از تمیز کردن فانوس گرفته تا حمل سوخت و تعمیرات مداوم در شرایطی وحشیانه. اما هرچه زمان بیشتر می‌گذرد، چیزی عجیب در این جزیره خود را نمایان می‌کند، و به‌تدریج ذهن هر دوی آن‌ها رو به زوال می‌رود.

این فیلم سیاه و سفید، بیننده را در فضایی تنگ، تاریک و خفقان‌آور فرو می‌برد که هر لحظه از آن پر از تنش و استرس است. تصویربرداری فوق‌العاده‌ی جارین بلاشکه که نامزدی اسکار را برایش به ارمغان آورد، با دقتی بی‌نظیر حس انزوا و تنهایی شخصیت‌ها را به تصویر می‌کشد.

رابرت اگرز، پس از موفقیت جادوگر (The Witch)، با فانوس دریایی یک بار دیگر توانایی خودش را در خلق فضاهای منحصر به فرد و داستان‌سرایی منحصربه‌فرد به نمایش می‌گذارد.

فیلم تقدیر 2014 (Predestination)

اگر فیلم‌های علمی‌تخیلی را تجربه‌ای برای به چالش کشیدن ذهن می‌دانید، تقدیر همان فیلمی است که نباید از دست بدهید. اثری که مفهوم زمان، سرنوشت و هویت را به گونه‌ای در هم تنیده که حتی پس از تمام شدن فیلم، همچنان ذهن شما را درگیر خود نگه می‌دارد.

فیلم از همان ابتدا با فضایی مرموز آغاز می‌شود. یک مأمور سفر در زمان مأموریت دارد جلوی یک تروریست مخوف را بگیرد، اما سرنوشت او را در مسیری قرار می‌دهد که فراتر از یک تعقیب و گریز ساده است. داستان زمانی پیچیده‌تر می‌شود که فردی غریبه وارد ماجرا می‌شود، شخصیتی که گذشته و آینده‌اش به طرز غیرمنتظره‌ای به یکدیگر گره خورده است.

برادران اسپیریگ، کارگردانان این فیلم، اقتباسی از داستان کوتاه "همه‌ی شما زامبی‌ها" اثر رابرت ای. هاین‌لاین را به تصویر کشیده‌اند. فیلم با دیالوگ‌هایی دقیق و حساب‌شده که بسیاری از آن‌ها مستقیماً از متن اصلی گرفته شده‌اند، دنیایی را خلق می‌کند که در آن همه‌چیز در یک حلقه‌ی بی‌پایان گرفتار شده است.

و شاید به همین دلیل است که تقدیر یکی از آن فیلم‌هایی است که برای درک کامل آن باید چندین بار تماشا کنید، بارها به عقب برگردید، سرنخ‌ها را کنار هم قرار دهید و دوباره نگاه کنید تا جزئیات جدیدی را کشف کنید که در نگاه اول متوجه‌شان نشده بودید.

فیلم انگاشته 2020 (Tenet)

اولین چیزی که باید درباره‌ی انگاشته بدانید این است که نباید زیاد تلاش کنید تا قوانینش را درک کنید، بلکه بهتر است آن را احساس کنید، دقیقاً همان‌طور که یکی از شخصیت‌های فیلم به آن اشاره می‌کند. کریستوفر نولان در این فیلم نه‌تنها با مفهوم زمان بازی می‌کند، بلکه از تماشاگر هم انتظار دارد که ذهنش را در اختیار این پازل سینمایی قرار دهد. در این فیلم نه گذشته‌ای وجود دارد، نه آینده‌ای، بلکه همه‌چیز به حرکت در جهات مختلف زمان بستگی دارد.

داستان از یک مأمور مخفی بی‌نام و نشان (با بازی جان دیوید واشنگتن) آغاز می‌شود که برای یک مأموریت جهانی و پیچیده انتخاب شده است. اما این بار، او قرار نیست جهان را از یک تهدید معمولی نجات دهد، بلکه باید جلوی اتفاقی را بگیرد که هنوز رخ نداده است. در این مسیر، او با نیل (با بازی رابرت پتینسون) همراه می‌شود و هرچه جلوتر می‌رود، بیشتر متوجه می‌شود که در این جنگ، اسلحه‌ی اصلی، خود زمان است.

اما چیزی که این عنوان را از سایر فیلم‌های برتر تاریخ سینما (https://paraj.ir/mag) متمایز می‌کند، استفاده‌ی نولان از جلوه‌های واقعی به جای CGI است. یکی از صحنه‌های شگفت‌انگیز فیلم، سقوط یک بوئینگ ۷۴۷ واقعی به درون یک آشیانه‌ی هواپیما است. این صحنه با استفاده از یک هواپیمای واقعی که تیم تولید خریداری کرده و منفجر کرده‌اند ساخته شده، نه یک مدل کامپیوتری! نولان معتقد بود که استفاده از مدل‌های کوچک و جلوه‌های کامپیوتری نمی‌تواند همان حس واقع‌گرایانه‌ی موردنیاز را ایجاد کند، بنابراین تصمیم گرفت که یک هواپیمای واقعی را به دیوار بکوبد!

فیلم دشمن 2013 (Enemy)

پیچیده‌ترین فیلم ‌های تاریخ
پیچیده‌ترین فیلم ‌های تاریخ


فیلم دشمن داستان دو مرد متفاوت اما شبیه به هم است. آدام یک استاد تاریخ در داشنگاه است که بسیار غمگین و وسواسی است. او پس از مشاهده یک بازیگر در فیلمی متوجه شباهت خود با آن بازیگر می شود و با او دیدار می کند. حالا همه چیز عجیب می شود چرا که آنها بسیار شبیه به هم هستند.

جیک جیلنهال در این فیلم دو شخصیت متفاوت را به تصویر می‌کشد: آدام، یک استاد تاریخ آرام و درون‌گرا، و آنتونی، بازیگری که به‌طرز غیرقابل‌باوری مشابه اوست. این کشف زندگی آدام را از مسیر عادی خارج می‌کند و او را به دنیایی از وسواس، ترس و سوالات بی‌پایان می‌کشاند. اما آیا این دو نفر واقعاً دو انسان متفاوت هستند، یا چیزی عمیق‌تر و تاریک‌تر در میان است؟

یکی از رازآلودترین نکات فیلم، حضور عجیب و تکرارشونده‌ی عنکبوت‌ها در پس‌زمینه‌ی داستان است. اما این عنکبوت‌ها چه معنایی دارند؟ هیچ‌کس پاسخی قطعی برای این سوال ندارد، حتی بازیگران فیلم هم از توضیح در مورد آن‌ها منع شده بودند.

فیلم با جمله‌ای از رمان همزاد اثر ژوزه ساراماگو آغاز می‌شود:"آشوب، نظمی کشف‌نشده است." همین جمله به‌تنهایی می‌تواند فضای فیلم را توضیح دهد. دشمن مرز بین واقعیت و خیال را چنان محو می‌کند که هر بار که آن را ببینید، به برداشت جدیدی خواهید رسید.

فیلم جاده مالهالند 2001 (Mulholland Drive)

داستان اصلی این فیلم دربارهٔ یک زن به نام ریتا است که پس از یک تصادف جاده‌ای در مولهالند درایو لس‌آنجلس حافظه اش را از دست می‌دهد. او تلاش می‌کند تا هویت و گذشته‌اش را پیدا کند و در این راه با یک زن جوان به نام بتی (با بازی نائومی واتس) آشنا می‌شود. داستان با معماها و اتفاقات مرموز همراه است که ابهام‌های زیادی برای تماشاگر ایجاد می‌کند.

نائومی واتس قبل از بازی در این فیلم، به نقطه‌ای رسیده بود که می‌خواست بازیگری را کنار بگذارد. او بعد از سال‌ها تلاش ناموفق در هالیوود، چیزی جز درهای بسته نمی‌دید. در یک روز سخت، در حالی که ناامیدانه در خیابان رانندگی می‌کرد، حتی به این فکر افتاده بود که از جاده‌ی مالهالند به دره سقوط کند!

جاده مالهالند در جشنواره کن ۲۰۰۱ جایزه‌ی بهترین کارگردانی را برای دیوید لینچ به همراه داشت، نامزد اسکار شد و بعدها به‌عنوان یکی از بهترین فیلم‌های قرن ۲۱ شناخته شد. این فیلم برای یک‌بار دیدن ساخته نشده است؛ هر بار که آن را تماشا کنی، قطعه‌ی جدیدی از پازل را کشف خواهی کرد.

فیلم حیثیت 2006 (The Prestige)

در اواخر قرن نوزدهم در لندن، دو شعبده‌باز با استعداد به نام‌های رابرت انجیر (با بازی هیو جکمن) و آلفرد بوردن (با بازی کریستین بیل) در پی حادثه‌ای تلخ که منجر به مرگ همسر انجیر می‌شود، به رقبایی سرسخت تبدیل می‌شوند. این رقابت به تدریج به وسواسی خطرناک بدل می‌شود، به‌طوری‌که هر یک تلاش می‌کنند تا با اجرای ترفندهای پیچیده‌تر، دیگری را پشت سر بگذارند. انجیر که نمی‌تواند راز ترفند «مرد منتقل‌شونده» بوردن را کشف کند، به نیکولا تسلا (با بازی دیوید بویی) مراجعه می‌کند تا دستگاهی بسازد که او را قادر به اجرای ترفندی مشابه کند. اما استفاده از این دستگاه پیامدهای غیرمنتظره و مرگباری به همراه دارد که زندگی هر دو شعبده‌باز را برای همیشه تغییر می‌دهد.

فیلم "حیثیت" به کارگردانی کریستوفر نولان، با فیلمنامه‌ای که او به همراه برادرش جاناتان نولان نوشته است، بر اساس رمانی به همین نام از کریستوفر پریست ساخته شده است.

یکی از نکات برجسته فیلم، حضور دیوید بویی در نقش نیکولا تسلا است. نولان معتقد بود که بویی تنها بازیگری است که می‌تواند جذابیت و رمزآلودگی مورد نیاز برای این نقش را به تصویر بکشد.

«حیثیت» در سال ۲۰۰۶ اکران شد و نقدهای مثبتی دریافت کرد. این فیلم نامزد دو جایزه اسکار برای بهترین فیلمبرداری و بهترین طراحی صحنه شد و همچنان به عنوان یکی از آثار برجسته نولان مورد تحسین قرار می‌گیرد.

فیلم پرایمر 2004 (Primer)

در یک گاراژ معمولی، دو مهندس جوان به‌طور تصادفی به کشفی علمی دست پیدا می‌کنند که قوانین زمان را زیر و رو می‌کند. پرایمر (2004)، ساخته‌ی شین کاروث، فیلمی است که با یک ایده‌ی ظاهراً ساده آغاز می‌شود اما خیلی زود به یکی از پیچیده‌ترین فیلم‌های علمی‌تخیلی تاریخ تبدیل می‌شود.

کاروث، که خودش یک مهندس و ریاضی‌دان است، نه‌تنها فیلم را کارگردانی کرده بلکه در نقش یکی از شخصیت‌های اصلی، آرون، نیز بازی می‌کند. او و آیب (با بازی دیوید سالیوان) دو مهندس با استعداد هستند که در اوقات فراغت خود روی پروژه‌های فناورانه کار می‌کنند. در میان یکی از این آزمایش‌ها، آن‌ها به‌طور تصادفی دستگاهی می‌سازند که امکان سفر در زمان را فراهم می‌کند. اما همان‌طور که آن‌ها شروع به استفاده از این اختراع می‌کنند، متوجه می‌شوند که بازی با زمان پیامدهایی دارد که قابل کنترل نیست.

این فیلم به دلیل دیالوگ‌های فنی، ساختار پیچیده و روایت غیرخطی‌اش شناخته شده است. بسیاری از منتقدان معتقدند که فهمیدن تمام جزئیات این فیلم نیازمند چندین بار تماشا است.

راجر ایبرت، منتقد سرشناس، درباره‌ی این فیلم گفته است: "این فیلم هرگز ارزان به نظر نمی‌رسد، زیرا هر صحنه دقیقاً همان‌طور که باید باشد، به نظر می‌رسد."

فیلم دانی دارکو 2001 (Donnie Darko)

داستان فیلم دانی دارکو در حومه‌ی آرام ویرجینیا اتفاق می‌افتد، جایی که نوجوانی به نام دانی دارکو (با بازی جیک جیلنهال) زندگی می‌کند که با مسائل روانی دست‌وپنجه نرم می‌کند. او در شب دوم اکتبر ۱۹۸۸، در حالی که در خواب راه می‌رود، با موجودی مرموز به نام "فرانک" مواجه می‌شود؛ شخصیتی در لباس خرگوشی ترسناک که به او می‌گوید جهان در ۲۸ روز، ۶ ساعت، ۴۲ دقیقه و ۱۲ ثانیه به پایان می‌رسد.​

پس از این ملاقات، دانی متوجه می‌شود که موتور یک هواپیما به‌طور غیرمنتظره‌ای در اتاق خوابش سقوط کرده است، اما او به‌خاطر خروج شبانه‌اش نجات یافته است. فرانک به‌تدریج دانی را ترغیب می‌کند تا اعمال مخربی انجام دهد، از جمله غرق کردن مدرسه و آتش زدن خانه‌ی یک سخنران انگیزشی محلی به نام جیم کانینگهام (با بازی پاتریک سوویزی). در همین حال، دانی با گرچن راس (جنا مالون)، دانش‌آموز جدیدی که خود با مشکلات خانوادگی روبه‌رو است، رابطه‌ای عاطفی برقرار می‌کند.​

منتقدان بازی جیک جیلنهال را تحسین کردند و فیلم را به‌خاطر ترکیب ژانرهای علمی-تخیلی، روان‌شناختی و درام مورد ستایش قرار دادند. "دانی دارکو" اکنون به‌عنوان یکی از فیلم‌های برجسته‌ای شناخته می‌شود که مفاهیم پیچیده‌ای مانند سفر در زمان، واقعیت‌های موازی و مسائل وجودی را بررسی می‌کند.​

این فیلم به کارگردانی ریچارد کلی، در سال ۲۰۰۱ اکران شد و با گذشت زمان، جایگاه ویژه‌ای در میان علاقه‌مندان به سینمای مستقل و مفهومی پیدا کرده است.​

فیلم باشگاه مشت‌زنی 1999 (Fight Club)

فیلم گیج کننده
فیلم گیج کننده


باشگاه مشت‌زنی (1999) به کارگردانی دیوید فینچر، داستان راوی بی‌نامی (با بازی ادوارد نورتون) را روایت می‌کند که از زندگی یکنواخت و مصرف‌گرایانه خود خسته شده است. او با تایلر دردن (با بازی برد پیت)، یک فروشنده صابون کاریزماتیک و آنارشیست، آشنا می‌شود و با هم باشگاه مشت‌زنی زیرزمینی را تأسیس می‌کنند. این باشگاه به محلی برای مردان ناراضی تبدیل می‌شود تا از طریق مبارزه، احساس زنده بودن کنند.

فیلم به موضوعاتی همچون بحران هویت، مصرف‌گرایی و مردانگی در جامعه مدرن می‌پردازد.

باشگاه مشت‌زنی در زمان اکران با واکنش‌های متفاوتی روبه‌رو شد. برخی آن را به خاطر محتوای خشونت‌آمیز و پیام‌های ضد مصرف‌گرایی‌اش تحسین کردند، در حالی که دیگران آن را به ترویج نیهیلیسم متهم کردند. با این حال، با گذشت زمان، فیلم به عنوان یک اثر کالت شناخته شد و جایگاه ویژه‌ای در فرهنگ عامه پیدا کرد.

این فیلم با بودجه ۶۳ میلیون دلاری ساخته شد و در گیشه عملکرد متوسطی داشت، اما پس از انتشار در قالب‌های خانگی، محبوبیت بیشتری کسب کرد و به یکی از فیلم‌های مهم دهه ۹۰ تبدیل شد.

باشگاه مشت‌زنی از آن دسته فیلم‌هایی است که با هر بار تماشا، جزئیات و لایه‌های جدیدی از داستان و شخصیت‌ها آشکار می‌شود. این فیلم به چالشی برای ذهن تبدیل می‌شود و مخاطب را وادار می‌کند تا به مفاهیم عمیق‌تری درباره هویت و جامعه بیندیشد.

فیلم چشمه 2006 (The Fountain)

چشمه، ساخته‌ی دارن آرونوفسکی، یکی از جاه‌طلبانه‌ترین فیلم‌های سینمای مدرن است که مفاهیم عشق، مرگ و جاودانگی را در سه خط داستانی درهم‌تنیده بررسی می‌کند. هیو جکمن و ریچل وایس در نقش‌های اصلی این فیلم ظاهر می‌شوند و در سه دوره‌ی زمانی مختلف، شخصیت‌های متفاوتی را به تصویر می‌کشند.

داستان اول در قرن شانزدهم میلادی رخ می‌دهد، جایی که یک شوالیه‌ی اسپانیایی، توماس، در جستجوی درخت زندگی برای نجات ملکه ایزابل است. در خط دوم داستان که در دنیای مدرن جریان دارد، دکتر تام کرئو، دانشمندی است که با تلاش برای یافتن درمانی برای سرطان همسرش، ایزی، درگیر بحرانی عاطفی و فلسفی می‌شود. اما سومین روایت فیلم، در آینده‌ای نامشخص روایت می‌شود، جایی که تامی، درون یک کره‌ی شفاف همراه با درختی اسرارآمیز، به سوی سحابی شیبالبا سفر می‌کند، جایی که ایزی باور دارد مقصد نهایی زندگی و جاودانگی است.

فیلم ابتدا قرار بود با بودجه‌ای ۷۰ میلیون دلاری و با بازی برد پیت و کیت بلانشت ساخته شود، اما پس از خروج پیت، پروژه متوقف شد. آرونوفسکی فیلم‌نامه را بازنویسی کرد و در نهایت فیلم را با بودجه‌ای ۳۵ میلیون دلاری و با حضور جکمن و وایس ساخت.

چشمه در سال ۲۰۰۶ اکران شد و نقدهای متفاوتی دریافت کرد. اما با گذشت زمان، این فیلم به یک اثر کالت تبدیل شد و اکنون به عنوان یکی از تأمل‌برانگیزترین فیلم‌های فلسفی سینما شناخته می‌شود.

سخن پایانی

سینما همیشه مسیری سرراست و قابل پیش‌بینی نیست. بعضی فیلم‌ها را می‌بینیم، داستانشان را دنبال می‌کنیم و بعد از پایان، آن‌ها را فراموش می‌کنیم. اما برخی دیگر، حتی بعد از تمام شدن هم رهایمان نمی‌کنند. فیلم‌هایی که هرچه بیشتر درباره‌شان فکر می‌کنیم، بیشتر در عمق و پیچیدگی‌شان غرق می‌شویم. فیلم‌هایی که باید چند بار دید، در هر تماشا لایه‌ای تازه از داستان و مفهومشان را آشکار می‌کنند. گیج‌ کننده‌ ترین فیلم‌ های تاریخ فقط برای سرگرمی ساخته نشده‌اند. آن‌ها معماهایی هستند که باید حل شوند، پازل‌هایی که قطعاتشان در ذهن ما باقی می‌مانند و منتظر کشف شدن هستند. شاید راز جذابیت آن‌ها هم همین باشد: ما را وادار می‌کنند تا فراتر از یک بیننده‌ی معمولی باشیم، تا بارها و بارها به آن‌ها بازگردیم، تا سرنخ‌های تازه‌ای پیدا کنیم و هر بار با نگاهی تازه آن‌ها را تجربه کنیم. حالا شما بگویید: کدام یک از این فیلم‌ها را چندین بار دیده‌اید و کدام را کاملاً درک کرده‌اید؟

برگرفته شده از ویکی پدیا و پاراج