داستان یک کار دانشجویی ساده که می خواست استارتاپ بشه

پی نوشت۱: هدفم از تعریف کردن این داستان یک سوالی هست که ذهنم رو خیلی مشغول کرده و من بار ها باهاش روبرو شدم. من به عنوان یه برنامه نویس ساده که یه چیزایی هم از استارتاپ می دونه ،‌با چندین تیم که می خواستن کاری رو شروع بکنن مواجه شدم و عمدتا به ازای سهام ،‌ازم می خواستن که همراهی شون کنم...

خب منم عاشق این جور کارام و هیجانی که داره (هنوز هم هستم) ولی اگر بخوام بشمرم ،‌ بدون تعارف ،‌ در عرض ۳ سال ، ‌۴ پروژه ی ناموفق که رو پشت سر گذاشتم که هر کدوم تجربیاتی برام داشت. دو تا در مراحل اولیه ی ورود به بازار شکست خورد و یکی دیگر بعد از یک سال با وجود فعالیت های اولیه ورود به بازار و حتی چند خرید محدود توسط کاربران ،‌ از لحاظ تیمی به مشکل خورد و شکست خورد و این آخری هم که می خوام براتون تعریف کنم یه استارتاپ کوتاه و کوچک بود در سطح دانشگاه (بخشی از این جور حرفام رو اینجا نوشتم)

این حرف برایان ترسی خیلی به دلم نشسته: قانون علیت (علت و معلول) می گه هر اتفاقی یه علتی داره...منطقا اگر وضع کارو زندگی تغییر نمی کنه معنیش اینه که علت اون اتفاقات تغییر نکرده...این که یه فقیر همچنان فقیر مونده به خاطر اینه که هیچ وقت تصمیم نگرفته ثروتمند بشه و قدمی براش بر نداشته

پی نوشت۲: نتایجی که این پروژه گرفتم صرفا نظر شخصی خودم و طبق گفتگو با دوست عزیزم امیرحسین بوده (نمی خوام نشون بدم که مثلا خیلی باتجربه ام و به حرفام گوش بدید تا فلان و بهمان نشه ...)

 فقط برای این که قهوه دوست دارم !!!
فقط برای این که قهوه دوست دارم !!!

شرح ما وقع

کل تابستون رو هر روز (جمعه ها و روز های تعطیل هم جزو روز ها به شمار میان) کد زده بودم با هیجان و سرعت و انرژی هر چه تمام تر (و البته بعضی روزا خسته و ...) ... آخرای تابستون یکی از بچه های دانشگاه زنگ زد بهم و گفت که بیا با هم به کاری رو شروع کنیم تو دانشگاه ، منم گفتم وقت نمی شه و اینا ولی در نهایت قبول کردم. ایده درباره ی راه اندازی پلتفرم اشتراک جزوه و نیازمندی و یادداشت های علمی دانشجویان بود. یه هفته بحث کردیم درباره ی کلیات و بعدش هفته ی بعد دیزاین صفحات اپلیکیشن تموم شد و کار برنامه نویسی شروع شد ... و ۴ ماه پس از شروع کار ،‌ تموم شد و به هدف کسب و کاری خودش نرسید:

انگیزه خیلی مهمه

هر چقدر از انگیزه بگم کم گفتم... اوایل کار چون داغ هستیم و هیجان بالاست کار با سرعت پیش می ره ولی هر چه که جلوتر می ره و سختی کار خودش رونشون می ده دیگه آدم حسابی می خواد تا داغ بمونه ، فکر کنم استیو جابز می گه: کسانی که مقاومت و استواری داشته باشن می تونن موفق بشن و اینجاست که تفاوت کارآفرین ناموفق و کارآفرین موفق مشخص می شه.

یکی از کارایی که می شه انگیزه رو حفظ کرد به نظرم اهداف مالی کوتاه مدت و دست یافتنی در ورود به بازار هست. خب ما اهداف مالی و همچنین مدل درآمدی دقیقی نداشتیم و با فرسایشی شدن کار ،‌ از زیرش شونه خالی کردم.

تیم باید دیوونه باشه

من موقعی که کارو شروع کردم همزمان در استارتاپ دیگه ای مشغول به کار بودم که فشار و دغدغه ی زیادی روی من داشت. با این که وقت گذاشتم روی پروژه ولی این طوری نمی شه نتیجه ای گرفت. تیم باید جوری رهبری بشه که در هر صورتی به کار ادامه بده و بی توجه به اطراف با هندزفری در گوش و تکون تکون خوردن روی صندلی و قهوه به دست جلو بره.

یه مطلبی رو اخیرا توی ویرگول خوندم درباره ی مثلث موفقیت استارتاپ (سرمایه ،‌زمان،‌تخصص) بدین معنا که از هر ضلع مثلث کوتاهی کنی باید از دو ضلع دیگر ،‌ اون کوتاهی جبران کنی ،‌خب من تقریبا هیچ کدومش رو به حد کافی نداشتم (خیلی ساده و منطقی)

سایر مواردی که باید روشن و مشخص باشند

مدل کسب و کار و بوم ناب ،‌ ارزیابی بازار ، کوچک شروع کردن و دید بزرگ داشتن ،‌ همه و همه خیلی مهم هستند ولی فکر کنم دو مورد بالا مقدمه ی پرداخن به این چیزاست پس ازش می گذرم

پس نوشت: و اما سوال آخر من اینه که من چه وقت و انرژی بذارم و چه نذارم همین طوری شده ... پیشنهادتون چیه؟ آیا این مدل کار کردن به نتیجه می رسه؟ اشتباه من کجاست؟ (چون خودم نتونستم متوجه بشم)