چرا از کار کردن در شرکت علی بابا منصرف شدم!
من بعد از سالها کار کردن (برنامه نویسی) بالاخره تصمیم گرفتم وارد شرکت سفرهای علی بابا یکی از شرکت هایی که شاید تقریبا هر کسی برنامه نویس باشه و استارت آپ دوست داشته باشه یک بار رزومه فرستاده که بره اونجا کار کنه بشم. منم با همین دید فرستادم و وارد شدم و حدود یک سال اونجا کار کردم تا بلاخره بر ترس خودم غلبه کردم و دیگه تصمیم گرفتم اونجا کار نکنم الان چند ماهه اومدم بیرون و تو یک شرکت استارت آپی کوچک کار میکنم و خوشحالم :) چون استرسم کمتره و یک صف طولانی از برنامه نویس جایگزین پشت سرم نیست و میتونم رو توسعه فردی خودم و نتیجه ی آن کارم (به معنای واقعی) کار کنم و عاشق کارم باشم.
علی بابا اولین شرکتی است که براش نقد می نویسم ولی در یک سلسله پست از تجربیات خودم و بقیه میخام استفاده کنم و در مورد اینکه چطوری یک شرکت خوب میشه پیدا کرد و که بشه توش کار کرد رو معرفی کنم.
از اونجایی که برنامه نویس ها کلا صنفی ندارند که ازشون حمایت کنه. ما باید خودمون از خودمون حمایت کنیم و صدامون رو به گوش بقیه برنامه نویس ها که شاید هم در زمان حال فرهیخته به نظر برسند، برسونیم.
مثلا وقتی ماشین گرون میشه همه میرن صف میکشن که بخرن چون احساس میکنند یک منبع کمیابه و باید بخرند که بقاشون حفظ بشه! ولی این موضوع در کسایی که خودشون رو با سواد و فرهیخته فرض می کنند باید فرق داشته باشه، چون انتظاری که هست اینه که آینده دور تری رو ببینن و با جهان بینی بیشتری اون کار رو انجام بدن که تاثیر مثبتی رو خودشون و اطرفیانشون داشته باشه. (دنیا رو بهتر کنیم)
اولین چیزی که وقتی وارد علی بابا میشید میتونید بشنوید اینه که میخایم کار رو زندگی کنیم!!! (زندگی رو کار کنیم؟) یعنی عملا مرز بین کار و زندگی شخصی از بین میره با همین مفهوم یعنی شرکت اجازه داره نصف شب بهت زنگ بزنه که سرویس down شده یا وقتی مرخصی هستی یا روز تعطیله باید باگ فیکس کنی! (چیزی که به فرهنگ شرکت تبدیل شد) به صورت رایگاه و بدون هیچ دستمزد اضافی،چون شعار ما اینه که کار رو زندگی کنیم.
پس زندگی شخصی چی میشه؟ هدف اصلی، وارد کردن فرهنگ کاری به تمام جنبههای زندگی است.
فاکسکان را «تله روباه» مینامند چون همه را فریب میدهد. وعده دستمزد و اضافهکاری بیشتر و چند برابر در هنگام نیاز به مونتاژ آیفونهای بیشتر به کارگران داده میشود ولی بعد هیچاتفاقی نمیافتد. وعده مسکن رایگان و خورد و خواب داده میشود ولی بعدا مبلغی از حقوق بابت هزینه آب و برق یا جریمه کسر میگردد. به همین دلایل؛ گردش نیروی کار در آنجا بالا است و اکثر کارگران جوان هستند.
شرکت علی بابا ساعت ورود و خروج برای کارمندهای بخش محصول نداره یعنی شما هر چقدر بیشتر تلاش کنید و سر کار بمونید (کار بسیار پر فشار) که کار بیشتری انجام بدید روی حقوق هیچ تاثیری نداره چون اصلا اضافه کاری وجود ندارد! [پاداش 6 ماه یک بار وجود دارد] ولی این موضوع در مورد کسر کار وجود داره یعنی شما یک روز سر کار نری باید مرخصی ثبت کنی.در کل شاید در نگاه اول اینطور به نظر بیاد که حقوقی که میدن نسبت به شرکت های هم رده بیشتر باشه ولی در عمل اگر همون حقوق شرکت های دیگه + ساعاتی که اضافه کاری داری (مجبوری/اختیاری) جمع بزنی میبینی کلاه سرت رفته! به همین سادگی.
بیشتر شرکت ها که ساعت کاری دارند شما روزی 8 ساعت از وقتتو میفروشی که در ازاش یک حقوق مشخص بگیری ولی اینجا روزی 24 ساعت وقتتو میفروشی!
با نگاهی ساده میتوان درک کرد که فرهنگ عشق ورزیدن افراطی به شغل و تلاش بیش از اندازه، نوعی کلاهبرداری است. درنهایت، این مدیران عالیرتبه هستند که از تغییر مسیری نسلی به سوی تلاش شبانهروزی در کار، سود میبرند. دیوید هاینمیر هانسون، همبنیانگذار شرکت نرمافزاری Base camp و نویسندهی کتاب It Doesn't Have to Be Crazy at Work دربارهی استبداد خاموش در جریان میگوید:
اکثر افرادی که بر طبل تلاش بیوقفه و کار خستگیناپذیر میکوبند، آنهایی نیست که کار زیاد انجام میدهند. آنها عموما مدیران، مسئولان مالی و مالکان شرکتها هستند.
به اعتقاد هانسون با وجود آنکه مطالعههای متعدد، ارتباطی بین کار زیاد و خستگیناپذیر و افزایش بهرهوری یا خلاقیت نشان نمیدهند، باز هم آن نوع کار کردن تبلیغ میشود؛ چرا که برای صاحبان قدرت و ثروت، سودمندتر خواهد بود. به اعتقاد او، این فرهنگ جدید «ترسناک و استبدادی» است.
"فرهنگ موجود به ما دیکته میکند که تنها ارزش انسانیمان، ظرفیت بهرهوری ما است. درواقع، توانایی کار کردن، جای انسانیت را بهعنوان ارزشی والا، میگیرد." که به وضوح میشه توی کارمند های اونجا دید!!!! (واقعا متاسفم) البته منابع انسانی علی بابا هزینه زیادی نسبت به دیگر شرکت های ایرانی روی توسعه فردی افراد انجام میده (به نظر من شستشوی مغزی) ولی در نهایت نتیجه کار مهمه که با آدم های اونجا شبیه یک سری ربات برخورد میکنن البته ربات ها هم پذیرفتن که رباتن :(
متقاعد کردن کارمندان به کار هرچه بیشتر و افزایش بهرهوری به هر قیمت با پیامی به مضمون «تغییر دادن جهان» شبیه همان اصولی است که فرقهها برای جمع کردن عضو تبلیغ میکنند.
سندرم استکهلم عارضهای روانشناختی است که طی آن، گروگانها یا زندانیان با گروگانگیر خود ابراز همدردی کرده و حتی در مواردی با آنها همکاری میکنند. اصطلاح سندرم استکهلم، برای اولین بار طی یک گروگانگیری در استکهلم سوئد توسط رسانهها استفاده شد.
طی این گروگانگیری، چهار کارمند بانک به مدت ۶ روز به گروگان گرفته شدند. جالب اینجاست طی این شش روز، قربانیان چنان وابستگی عاطفی به گروگانگیرها پیدا کردند که حتی از همکاری با پلیس سرباز زدند و حتی پس از آزادی در دفاع از گروگانگیران خود برآمدند. ماجرا زمانی جالب میشود که متوجه میشویم ممکن است ما هم در محیط کار به چنین سندرمی دچار باشیم.
سندرم استکهلم سازمانی یا Corporate Stockholm Syndrome زمانی اتفاق میافتد که کارمندان برای مدتی طولانی در یک شرکت کار میکنند و به آن شرکت وفادار میشوند. در این موقعیت، کارفرما از این وفاداری سوءاستفاده میکند.
این بدرفتاریها میتواند در کلام کارفرما، ساعات کار طولانی یا توجه نکردن به سلامت کارمند باشد. در سندرم استکهلم سازمانی، حس وفاداری به شرکت به عنوان یک اصل مهم به کارکنان تفهیم و تلقین میشود. این در حالی است که سازمان، هیچگونه تعهد و وفاداری نسبت به سلامتی کارمندان و آینده شغلیشان ندارد.
لطفا این پست رو برای در لینکداین منتشر کنید، تا از نظرات دوستان بیشتری بهره ببریم.
ادامه دارد ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
7 استارتآپ عجیب و غریب، بخش پایانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
۵ نکته برای ساخت یک تیم قدرتمند
مطلبی دیگر از این انتشارات
به چه کسی کارآفرین گفته می شود؟