از همون آدمهایی که انشای همکلاسیهاش رو مینوشت. مدیون روزهای وبلاگنویسیام و این روزها با نشریاتی همچون حوالی و رود همکاری میکنم.
«نویسش»: کارخانهی هیولاها!
هرچندوقت یک بار مینشینم به شمردن داشتهها. به حساب کردن اینکه چه چیزهایی را در چه زمانی و در ازای چه هزینهای به دست آوردهام. یکجور چرتکه انداختن برای زندگی! اینها را نوشتم تا برسم به روزهایی که گذشت. یک ماه و دوازده روز حضور در نویسش. هرروز و هر لحظهاش پر از چالش و ساختن. پر از توش و توانی که همه در راه تسهیلِ مسیر جهان برای خودمان و آدمهای اطرافمان صرف شد. در جایی که من نامش را گذاشتهام «کارخانهی هیولاها»! نه! اشتباه نکنید. نه میخوام پُز «هیولا» بودنمان را بدهم و نه دلم میخواست از کلمه «کارخانه» استفاده کنم. تنها هدفم تصویرسازی انیمیشن کارخانه هیولاها بود به کارگردانی پیت داکتر! خوب است «جیمز لیسالیوان»ی را تصور کنید که من با افتخار عنوانش را تقدیم میکنم به میلاد و یک مایک وازوفسکی، که خودم با افتخار عنوانش را بر عهده میگیرم! حالا معادله را اینطور در نظر بگیرید که سالیوان و رفیق یا همکارش مایک، خوب میدانند محتوای استاندارد (همان خندهی بچهها در انیمیشن هیولاها) انرژی بیشتری برای زندگی بهتر تولید میکند و روز و شب (به معنای واقعیِ روز و شب!) تمام تلاش خود را میکنند تا این مسیر هموار و هموارتر شود. هیولاهای تیم ما همگی مهربانند و عجیب. در کارخانهمان شیفتهی خلق کردنیم و تجربه کردن. و روزی هزار بار به خودمان یادآوری میکنیم که کارِ سخت و پر اهمیت، اما اثرگذاری را انجام میدهیم. سختی و اهمیتش مشتاقمان میکند برای اینکه توان بیشتری را صرف کنیم؛ و اثرگذاریاش نیرومحرکهای قدرتمند و جادوییست که به این کارخانهی مهربان ِهیولایی، رنگ و رونق میبخشد.
توی همین حساب و کتابهای چندوقت یکبارم، رسیدم به راهرو. مجلهی تعاملی تازه متولد شدهیمان که با همکاری ویرگول به جهان کلمات قدم گذاشت. مجلهای که قدبرافراشته و با اشتیاق دلش میخواهد حال آدمها را خوب کند و رسم و راهی برای زندگی بهتر نشانشان دهد. اسمش را با پیشوند «تعاملی» کامل کردهایم چرا که دلمان میخواهد محل و محفلی باشد برای گفتوگوی بیشتر. برای طرح مسئله از جانب شما و کوششی از جانب ما برای یافتن پاسخی که حداقل بتواند اندکی گرهگشا باشد و روشنکنندهی راه.
قبل از اینکه راهرو مسیری شود برای ما، به این فکر کردیم که همهیمان به دنبال پاسخی برای این پرسش بزرگ هستیم: «چطور تجربهی بهتری از زندگی کردن داشته باشیم؟»
و در مسیر خلقِ پاسخ به این پرسش مهم، راهرو شکل گرفته است.
برای یک ماه و دوازده روز حضور، چرتکهام نتیجهی قابل قبولی را نشان میدهد. تلاش برای بهبود کیفیت محتوا، همتی برای خلق ایدهها، و تلاش مضاعف دیگری برای به ثمر رساندن اتفاقی که حال آدمهای اطرافمان را بهتر کند. مسیری به نام «راهرو».
حال ما در این کارخانهی محتوایی خوب است. با تمام چالشهایی که از بودنش لذت میبریم و فکر میکنیم که زندگی همین است: تلاش برای ساختن در لحظه...
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیزباله در نویسش
مطلبی دیگر از این انتشارات
گزارههایی در باب خیال، رویا، آرزو یا هرچیز دیگری که صدایشان میکنیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
نمیتوانی بنویسی؟ از پشت آن میز لعنتی بلند شو