پیاده روی شبانه ۳

یه نکته ای که هست اینه که پیاده روی شبانه ۱ و ۲ نداریم. یعنی پیاده روی رفتم ولی چیزی ازش ننوشتم. اینو گفتم بگم اول چون اگر من خودم به یه چیزی برسم که شماره ۳ اش هست حتما میرم دنبال ۱ و ۲ اش. بعد اگه پیدا نشن دیگه ۳ اش هم نمی خونم :)

امروز بالاخره یکم فرآیند پیاده رویم روی روال افتاد. دو روز قبل دو تا مشکل داشتم، روز اول هوا سرد بود و بارونی و من هم لباس نداشتم پس مجبور شدم برگردم خونه.

روز دوم هم لباسم خوب بود ولی کم بود. کتاب "بابای پولدار و بابای بی پول" رو از نوار خریدم که سروراشون خراب بود و دانلود نشد. به جاش به highlight های چند تا کتاب گوش کردم. یکیش کتاب "از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم" بود. شاید ۵ دقیقه اش رو بیشتر گوش نکردم ولی متنش به دلم نشست یه خاطر یه جمله اش مخصوصا :

پیشنهاد می کنم توی کارهای روزانه تون قبل از اینکه از کاری خسته بشین ازش دست بکشین.

من این رو همیشه بهش فک می کردم ولی اینکه یه نفر دیگه هم بهش فک کرده جالب می کنه قضیه رو. به نظرم آدم با share کردن تجربه هاش به دو روش می تونه به بقیه کمک کنه. یکی خب تجربه اش رو گفته و دیگه اینکه اگر کسی اون تجربه مشابه رو داشته احساس می کنه خیلی هم تک و تنها و عجیب نیست.

یه چیزی که دیشب بهش رسیدم این بود که مواظب خودم و اموالم باشم. واقعیت اینه که مغز آدم خیلی warning ها به آدم میده ولی توجه نمی کنیم بهش. مثلا ماشینت مدتی روغن ریزی داره و تو این رو می فهمی ولی نمیری درستش کنی و میگی "چیزی نیست" ولی یه روز تسمه تایم می زنه (۲ روز پیش زد) و به گاو میری. یا مثلا دندون درد، هیچ کی یه شبه دندونش به عصب کشی نمی رسه از ماه ها قبل نشونش رو داره ولی میگه "خوب میشه". می دونم اگر به اموالت و سلامتیت توجه کنی اون ها رو دیر تر از دست میدی و خرج کمتری واست خواهد داشت. فقط باید روی زندگیت دقیق باشی و به مغزت گوش کنی.



"بابای پول دار، بابای بی پول". انگلیسیش رو گذاشتم که بگم فرهیخته ام! ولی شما باور نکنین :))


امشب (شب سوم) کتاب "بابای پولدار ..." رو دو فصلش رو گوش کردم. چیزی که به نظر جالب میومد اینه که مخاطب این کتاب طبقه متوسطه نه طبقه فقیر و خانواده ما هم دقیقا متوسطه. مامان معلم و پدر کارمند که وضع مالیشون هم خیلی خوب نیست.

چند تا باور دارن پدر و مادر من که به نظرم زیر سواله

یکی اینکه میگن "باید بری دانشگاه و تا مقاطع خیلی بالا بخونی که بتونی یه شرکت مشغول بشی و کار کنی". این باور شاید درست باشه ولی مشکل اینه که اگر بلد نباشی چه جوری پولت رو خرج کنی و پس انداز کنی، حتی با حقوق خوب هم همیشه ۸ ات گرو ۹ اته.

دوم اینکه میگن "الان دیگه ۵ تومن، پوله که می خوای روش حساب و کتاب کنی!". به نظرم این توجیه مغزت برای فرار از فکر سرمایه گذاری و البته ترس ضرره. اصن چه ۵ میلیون و چه ۵ میلیارد، سود به درصد مهمه، نه به مقدار. اگه بلد باشی روی ۵ میلیون سود بگیری بعد چند سال همین ۵ تومن عدد قابل توجهی میشه.

سوم اینکه میگن "پول بدون زحمت به ما نیومده و از کف ما میره". می دونم اینا همه برای توجیه اینه که من اگه پول ندارم تقصیر من نیست دیگه سرنوشتم بوده وگرنه من همه جا درست خرج کردم و پس انداز کردم.




یه چیزی که بهش بیشتر رسیدم اینه که باید حرف مغز رو گوش داد.

من توی این مدت انقد به مغزم توجه نکردم و سیگنال هایی رو که میداد پشت گوش انداختم که الان default ام اون شده. فقط موقعی به مغزم گوش می کردم که سیگنالش احساسی بود. مثلا ترس از deadline پروژه که باعث می شد کار کنم. یا ترس از کرونا که باعث می شدم دستم رو مکرر بشورم. مغزت که این رو همیشه می دونسته و بهت می گفته ولی تو گوش نمی کردی. موقعی که به ذهنت میدون میدی و میذاری که شرایط رو تحلیل کنه و راه حل بده، از تواناییش خیلی متعجب میشی، خیلی.