ترس

امروز هم خدا رو شکر روال بود. البته یکم حال ندار بودم ولی گفتم برم بیرون اگر دیدم حالم بده بر می گردم.

این استراتژی "توی عمل انجام شده گذاشتن"، خیلی جواب میده. بعضی وقت ها قبل از انجام کاری خیلی نگران میشیم و کلی بهش فک می کنیم که آیا این درسته یا نه؟ آیا به درستی انجامش میدیم یا نه؟ آیا توی آینده مون بدرد می خوره یا نه؟ همین باعث میشه که توی شروع کار تردید کنیم و خیلی از مواقع بندازمیش عقب یا به قول خارجی ها procrastinate کنیم و مثلا یه بی حالی خیلی مختصر رو بهونه کنیم (مثل امشب من)

واقعیت اینه، شروع کار سخت ترین مرحله اشه. وقتی خودت رو توی عمل انجام شده بذاری انگار یه هل اولیه واسه شروع رو میدی به خودت.

شروع به کار دردناک ترین مرحله است. بقیه اش راحته. جالبه موقعی که کار مهمی رو میندازی عقب، استرس انجام ندادنش دردناک تر از واقعا انجام دادنش هست
شروع به کار دردناک ترین مرحله است. بقیه اش راحته. جالبه موقعی که کار مهمی رو میندازی عقب، استرس انجام ندادنش دردناک تر از واقعا انجام دادنش هست




به نظرم دلیل اینکه بعضی ها کارهاشون رو میندازن پشت گوش، مثل من، ویژگی کمال گرا بودن هست. خط فکرم معمولا اینه:

"دوست دارم هر کاری perfect باشه" -> "perfect خیلی سخته" -> "کاری که perfect نمیشه اصلا سراغش نرو"

با این خط فکری خیلی از کارهام رو میندازم عقب. متاسفانه کار هر چی بزرگتر باشه از اینکه خراب بشه بیشتر می ترسم و سراغش نمیرم. غلبه کردن به این خط فکری خیلی سخته و هنوز زیاد مغلوبش میشم. ولی معمولا وقتی با یه طرفندی هول اول رو میدم و خودم رو میندازم توی دل کار، خوب جلو میرم. وقتی کار انجام میشه و استرسش از بین میره خیلی حس خوبیه. مغزت بهت جایزه دوپامین میده، حال کنی :)




دیشب داشتم فک می کردم که موقعی به مغز گوش می کنیم که احساس میاد همراهش میشه.

خیلی از موقع ها هست که احساس میاد و مغز رو خاموش می کنه. مثلا موقعی که خشمگین میشیم دیگه درست فک نمی کنیم. یکی از اون احساس هایی که مغز رو خیلی اذیت می کنه و با ما همیشه هست حس ترس عه.

ترس خیلی حس عجیبیه. شاید دلیل خیلی از رفتار های غیر منطقی بشر ترس باشه. یکی از حس های اولیه آدم هست و از قوی ترین هاشونه. کل مکانیزم روانی و فیزیولوژیکی بدن رو تحت تاثیر میذاره. البته دلیل اینکه انقد احساس تعیین کننده ای هست اینه که برای نجات انسان لازمه.


باز هم برای فرهیخته نمایی ! :))
باز هم برای فرهیخته نمایی ! :))


به عنوان مثال، انسان اولیه برای زنده موندن باید از حیوون های درنده و ... در امان می موند. پس حس ترس توی بدن لازمه تا بتونه موقعی که بقا خودش و خانواده اش تهدید میشه بدون فوت وقت یا منابع دیگه، فرارکنه. اینجا همون سناریو معروف fight or flight هست. برای بقا بجنگ (حس خشم) یا فرار کن (حس ترس). جالبه اولین قسمت مغز که توسعه یافته (آمیگدال یا بادامه) فقط برای این واکنش ها بوده. پس ترس خیلی حس قدیمی و تعیین کننده ای هست. این موضوع خیلی مفصل توی کتاب هوش هیجانی نوشته دانیل گلمن اومده.

ترس توی شرایط اقتصادی ما هم خیلی تاثیر گذاره. امشب که داشتم کتاب "بابای پولدار، بابای بی پول" رو گوش می کردم می گفت دلیل فقر مردم از پول نداشتن نیست از ترس و نادانیه عه.

مردم از ترس اینکه پولشون رو از دست بدن توی جای پر ریسک ولی با سود بالا هزینه اش نمی کنن. از ترس اینکه بی پول بمونن حاضرن سال ها توی کاری که دوستش ندارن بمونن. برای آینده ای که هنوز نیومده (مثلا بازنشتگیشون) کلی برنامه ریزی می کنن از ترس اینکه نکنه اون موقع وضعشون بد باشه، اصلا به سرمایه گذاری و یا کارآفرینی فک نمی کنن چون خیلی ریسک داره و در عوض سال ها کارمند می مونن و به حقوق های کم و بدهی های زیاد راضی میشن.




خوف و رجا
خوف و رجا


این حس وقتی کنار حس طمع میاد خیلی شرایط رو پیچیده می کنه.

همین آدم هایی که ترس از دست دادن مال دارن چون بلد نیسن با پول چیکار کنن میرن به طمع داشتن ماشین خرجش می کنن برای خرید ماشین (در حالیکه شرایط خریدن ماشین رو ندارن، چون دانش مالی ندارن اصلا نمی دونن که ماشین خریدن هم شرایط داره، من خودم تازه می فهمم توی خرید ماشین اشتباه کردم). بعد ترس دارن که اون ماشین رو از دست بدن پس دوباره کمتر با مالشون ریسک می کنن و کلی خرج استهلاک ماشین می کنن و بیشتر میرن توی قرض.(دقیقا زندگی منه! :) )

الان شرایطش رو توی بازار بورس داریم می بینیم. یه ترسی هست که توی دنیای کریپتو بهش می گفتن FOMO یا Fear Of Missing Out . آدم ها از ترس اینکه موقعیت سود چند هزار درصدی رو از دست ندن ریسک های عجیب و غریب می کردن (طمع) بعد به محض اینکه ریزش پیدا می کرد بازار سریع از بازار خارج می شدن (ترس). این چرخه همچنان ادامه داره. نمونه اش امروز، بازار بورس تهران عه.

ترس باعث میشه آدم محتاط بشه. مشکل هم اینه که محتاط بودن توی ذهن چیز خوبیه، چون ذهن استرس و فشار رو دوس نداره بنابراین توی تصمیم ها به ترس اولویت میده (منظورم از محتاط بودن اینه که موقعیت هایی که خوبن رو صرفا به خاطر ترس رد کنی و گرنه اگر با دانش بفهمی موقعیت پر ریسک و کم reward عه خب به طبع نباید بری سراغش) ولی الزاما توی بلند مدت ممکنه واست خوب نباشه.

مغز نمی تونه آینده رو درست پیش بینی کنه، بنابراین ترس یا طمع میاد روش سوار میشه و آدم رو به محاق می بره :) اون دانش مالی کمکت می کنه تا حدودی آینده رو پیش بینی کنی و تا حدودی حس ترست رو کنترل کنی. توی کتاب هوش مالی یه حرف خیلی خوب میزنه کیوساکی، میگه داشتن دانش مالی تنها واسه کسانی لازم نیست که نه پول در نمیارن و نه خرج نمی کنن. اگر با پول سر و کار داری لازمه بدونی چطور کار می کنه.