شیخ بیابانگرد برنامه نویس و مریدان!(قسمت 1:شیخ کامپیوتر می خرد!)

بسم الله الرحمن الرحیم

شیخی روزی در جوانی از خواب بر می خیزد و متوجه می شود از فنون روزگار هیچ چیزی یاد نگرفته است!

پس تصمیم می گیرد در تمام فنون روزگار خود سر آمد شود و چون در آن دوره می گفتند هر کس که در بیست سال آینده از کامپیوتر چیزی بلد نباشد، سواد ندارد، به سراغ کامپیوتر خود می رود و می فهمد که اصلا کامپیوتری ندارد!

به همین خاطر به سمت بازار می رود و کامپیوتری که در زمان خویش از بهترین کامپیوتر های عصر حاضر بوده را می خرد و می سپارد که کامیونی و کارگر های زیادی آن را به خانه او بیاورند

عکس موثقی از ناظر جا به جایی کامپیوتر های شیخ!
عکس موثقی از ناظر جا به جایی کامپیوتر های شیخ!

شیخ همانطور که با کامپیوتر کار می کرد و به سختی می توانست چیزی بفهمد، ناگهان متوجه می شود که زبان برنامه نویسی ای به نام اسمبلی معروف شده است و به جای استفاده از صفر و یک می تواند از حروف نمادین انگلیسی استفاده کند!

ناگهان در محافل برنامه نویسی آن زمان که ویرگول گرام(!) نام داشت، خبر چیزی به اسم کامپایلر پیچید!

شیخ هم چون آدم به روزی بود،سریع رفت و تحقیق کرد و فهمید که ماجرا از چه قرار است.

پس با خود گفت که:

واویلا و واحسرتا که وقت خود را در راه اسمبلی و اینها تلف کردم! اول که سر باینری و صفر و یک و این ها وقتم تلف شد حالا هم که سر اسمبلی.

پس به در حالی که به سر خویش می زد، جامه درید و به بیایان گریخت.

روز های بعد در حالی که با لباس پاره و خونی برگشت، مردم او را گفتند که:ای شیخ آیا جامه دریدی و به صحرا رفتی؟

شیخ گفتا:خیر شب های صحرا سرد بود و من با خود پتو می بردم ولی خیلی عکس های خوبی توانستم بگیرم ببینید:

مردم از توانایی شیخ در عکاسی دهانشان باز مانده بود که ناگهان کسی پرسید: دیگر در بیابان چه میکردی؟

گفت:دنبال زبان کامپایلری ای بودم.

مردم گفتند: زبان کامپایلری چیست ای شیخ؟

شیخ گفتا: زبانی برنامه نویسی نزدیک به زبان انسان است که کل برنامه را از اول تا آخر می خواند و فایل اجرایی تحویلمان می دهد

مردمان گفتند: وا عجبا وا حیرتا! دیگر چه می دانی ای شیخ؟

شیخ گفت: دگر آنکه از معایب آن اینست که اگر یک حرف آن را تغییر بدهی، از اول دوباره آن کامپایل می کند.

مردم چون مدهوش شیخ شده بودند و نگران حال او ، لذا گفتند: ای شیخ بر سر خود چه آورده ای؟

شیخ گفت: در راه بیابان داشتم به بلاد های دیگر می رفتم بلکه بتوانم دانشی یاد گرفته و بتوانم آن را به کار گیرم.

+ای شیخ به آنجا رسیدی؟

-خیر بلکه ببری به من حمله کرد.

+چگونه از دست او نجات پیدا کردی؟

-همین چیزهایی را که به به شما گفتم را به او گفتم و در هنگام تعجبش از پیشرفت تکنولوژی آپرکاتی سخت به او وارد نموده و از صد ناحیه او را مجروح ساخته و سخت فرار نمودم

راستی آموزشگاهی در همین نزدیکی پیدا کرده ام. می خواهم فرترن(fortran) را که از اولین زبان های برنامه نویسی این حوزه است را یادبگیرم. پس من رفتم به امید دیدار.

این داستان ادامه دارد!...

https://virgool.io/@miri.py/list/xbnuhwndd9iu
https://virgool.io/@miri.py/list/zsfogihmmvlz