جنگ جنگ است.

به نام خدا

جنگ جنگ است.

جنگ است دیگر بی رحم، خشن و بی احساس. گلنگدن اسلحه را کشیدم زودتر از او . صدای گلنگدن برایم مانند صدای فریاد پدر بودکه پاشو بایست .اعتماد به نفسی سراسر وجودم را گرفت امّا سرباز نگون بخت لب و لوچه اش می­لرزید . با همان ترس و لرز نام کسی را صدا می­زد نمی فهمیدم چه می­گوید امّا هر چه بود نام شخصی بود. صدایش لرزان بود اما گفت : دونت کیل می بقیه اش را نفهمیدم مگر آنکه گفت ماریا ماریا ماریا فهمیدم اسم عزیزش است یا کسی که مورد احترام اوست وصلیب می کشید بهر حال دلم برایش سوخت . اسلحه را پایین آوردم چرخیدم که بروم اما ناگهان صدای شلیک آمد تا آمدم بچرخم برخورد چیز نوک تیزی با کمر و درون بدنم را احساس کردم داغ شدم خون من بود که از پشتم می آمد چرخیدم خواستم اسلحه را بکشم که دستانم سست شد مرد سلام نظامی به من داد و صلیب کشید و بلند بلند به انگلیسی و به دوستانه چیزهایی می گفت و برای من و خودش دوباره صلیب کشید و بازهم سلام نظامی داد و چشمان مرا بست و من دیگر چیزی حس نکردم جنگ است. جنگ است بی رحم و خشن وشاید احساسات از نوع دیگر . مرد باخودش می­گفت درود برتو مرد مرا نکشتی اگر تورا نمی کشتم فرمانده مرا می کشت. مرا ببخش برادر . تو از من جوانتر و تیز تر بودی. من و همسرم برایت دعا می کنیم تا رستگار شوی . جنگ جنگ است خشن و بی رحم . ومن مجبور شدم . و گرنه فرمانده قطعاً مرا می کشت. می گفت و گریان برروی جسد من افتاده بود.