من کیستم؟ (قسمت سوم)


در شمارهٔ قبلی خواندیم:

  • می‌توان گفت مغز، واسطه‌ای بین قوهٔ ادراک نفس و جسم است.
  • می‌توان گفت چشم، واسطهٔ قوهٔ باصرهٔ نفس و جسم است.
  • می‌توان گفت گوش، واسطهٔ قوهٔ سامعهٔ نفس و جسم است.
  • می‌توان گفت رحم در مادر، واسطهٔ قوه صورتگری نفس و جسم است.
  • بنابراین جسم صورت نازلهٔ نفس است.
  • چشمانتان را برای لحظه‌ای ببندید و سوار اتوبوس حقیقت شوید!
  • به ادامهٔ سفر علمی‌مان برای یافتن حقیقت خود، خوش آمدید!

دو شماره از شروع این سفر می‌گذرد و حالا خوب می‌دانید که حقیقت انسان، ماورای جسم اوست و اگر جسم قدرت و قوه‌ای دارد، در واقع از نفس او یا به بیان عامیانه‌تر از روح او نشئت می‌گیرد.

مثلاً گفتیم که تفاوت یک انسان مرده با همان انسان در حالی که زنده بود چیست؛ با اینکه همان اعضا و بافت‌های بدن را دارد؛ اما تفاوتی میان بافت چشمانش در حالت مرده و زنده‌اش هست که یکی می‌بیند و دیگری نه.

و از این رو بود که اثبات کردیم نفس ناطقه و قوه‌های آن، تدبیر تمام امور بدن را برعهده دارند و این قوهٔ تدبیر، در مغز به‌عنوان یک واسطه بین نفس و جسم جمع شده؛ اما تمام قوای نفس در مغز آدمی نیست؛ چرا که مغز بدون چشم نمی‌بیند، مغز بدون گوش نمی‌شنود، مغز بدون بینی که مجرای ورود عطر و بو به ریه می‌باشد، نمی‌تواند اکسیژن به دست آورده و یا مولکول‌های عطر را دریافت کند. باید چشمی باشد که نور در شبکیهٔ آن متمرکز شده، با اعصابی به مغز راه داشته باشد. باید گوشی باشد که اصوات را جمع کرده و پردهٔ آن لرزیده، و به طرق مختلف عصبی، پیام را به مغز انتقال دهد.

فلذا، مغز به‌تنهایی تمام قوای نفس را دارا نیست و قوهٔ باصره یا دیدن، سامعه یا شنیدن، لامسه یا حس و سایر قوای حیوانی، در اندام‌های دیگر به ظهور و حضور رسیده‌اند.

و از بررسی این مطالب بود که سؤال می‌کنیم:

این ارتباط و واسطه‌گری بین جسم و نفس، به چه نحو است؟

برای اینکه سؤال را بهتر توضیح دهیم، دو نوع ارتباط بین دو شی را بیان می‌کنیم:

یکم

به ارتباط بین یک بنّا و ساختمانی که می‌سازد توجه کنید. بنّا بعد از ساختن ساختمان، می‌تواند ادعا کند که آشپزخانه آن را که محل پخت‌وپز می‌باشد، خود ساخته است و آن را طراحی نموده است، یا مثلاً حال و پذیرایی منزل را ساخته و یک‌به‌یک آجرهای آن را کنار هم قرار داده است.

اما هم من هم شما، خوب می‌دانیم که ساختمان ساخته شده توسط بنا، بعد از ساخت، هیچ ارتباط وجودی با بنا ندارد؛ یعنی بنا کارش را کرد و تمام شد و حتی اگر بمیرد، ساختمان خراب نخواهد شد. با اینکه می‌گوییم آشپزخانه این خانه را فلان بنا ساخته؛ اما آیا بعد از فوت بنا، دیگر آشپزخانه همان مکان سابق نیست؟!

معترفیم که هست، و می‌پرسیم:

آیا ارتباط بین جسم و نفس، چنین ارتباطی است؟

دوم

خورشید را در نظر بگیرید که هر لحظه در حال تابیدن است و انوار نورانی خود را به سمت زمین روانه می‌کند.

حال اگر خورشید را از بین ببریم، نور او باقی می‌ماند؟

معترفیم که خیر. با نابودی خورشید، نوری از آن باقی نمی‌ماند و نور خورشید تا زمانی هست که خورشید هست.

حال می‌پرسیم:

آیا رابطهٔ بین نفس و جسم انسان این گونه است؟

جواب این است که؛ بله!

و منظورمان از اینکه می‌گوییم:

«جسم صورت نازله نفس است» همین است!

برای درک این مطلب، توضیحاتی را برای شما ارائه می‌کنیم:

اولاً باید بدانیم موجود چیست؛

می‌گوییم موجود، آن چیزی است که وجود دارد.

یعنی وجود داشتن، ویژگی یک موجود است.

حال می‌گوییم اگر موجود، وجود دارد، پس وجود چیست؟

اینجا فلاسفه در پاسخ ما می‌گویند که وجود، امری است بسیار بدیهی که همگان آن را می‌فهمند، حتی اگر با کلمات بیان نشود، یعنی ما می‌دانیم وجود داشتن یعنی چه، می‌دانیم موجود چیست، شاید نتوانیم از بین این‌ها خود وجود را تعریف کنیم؛ اما درک قابل‌قبولی از آن داریم.

مثلاً می‌دانیم که وقتی کتابی را لمس می‌کنیم، درختی را می‌بینیم، با انسانی روبه‌رو می‌شویم، همهٔ این‌ها وجود دارند و به عبارت بهتر می‌دانیم که همه این‌ها، «وجود» را دارند.

یعنی وجود در آنهاست، یا اگر بهتر بگوییم وجود هستند و جز وجود نیستند.

اگر مطلب سنگین بود و آن را درک نکردید، صبور باشید، به وجود فکر کنید، دربارهٔ آن در اینترنت و کتب فلسفی جست‌وجویی کنید و اگر جای شما باشم، به آثار فلسفی علامه طباطبایی(ره) و یا آموزش فلسفه به زبان ساده اثر آیت‌الله مصباح یزدی(ره) سری می‌زنم.

بگذریم، ما توضیح مطلب خودمان را می‌دهیم و امیدواریم شما با مطالعهٔ بیشتر، برگردید و ادامه این متن را بخوانید که:

همه چیز وجود است، و جز وجود نیست؛ چرا که موجود بودن یعنی جود داشتن، و این وجود، در بطن هرآنچه که موجود است، هست!

خب، چرا این مطلب را مطرح کردیم؟ چه ارتباطی می‌تواند به سؤال ما داشته باشد؟

می‌گوییم که وجود، مراتبی دارد، یعنی رتبه به رتبه و مرحله به مرحله است.

مثلاً، بیایید بین دو موجود مقایسه کنیم؛ اول یک دانهٔ سیب، و دوم یک حیوان مثل گربه

اگر به زندگی دانهٔ برنج که جزو گیاهان محسوب می‌شود دقت کنید، می‌بینید کل زندگی آن محدود به این چرخه است که دانه بوده و در خاکی کاشته شده است و بعداً آب و خاک و کود و هرآنچه که نیاز دارد بر آن اثر کرده، باعث جوانه‌زدن و رشدش شده‌اند، و در نهایت سر از خاک درآورده و نهالی شده و آخرسر هم درخت سیب بزرگی شده است.

بعد از مدتی هم میوه می‌دهد و دوباره این چرخه تکرار می‌شود.

اما بچه گربه این‌طور نیست، بچه گربه چرخهٔ زندگی پیچیده‌تری دارد و می‌تواند حتی در حد و توان خودش، یاد بگیرد چگونه شکار کند، یاد بگیرد چگونه غذا طلب کند و حتی شرطی شده و در اثر آن، با به صدا در آوردن زنگی، گرسنگی خودش را اعلام کند!

فکر کنم به مفهوم رتبه رتبه بودن وجود پی بردید، هم درخت سیب و هم گربه وجود دارند و از جنس وجودند، اما یکی به‌اصطلاح «نبات» و دیگری به‌اصطلاح «حیوان» نامیده می‌شود.

این رتبه رتبه بودن را این‌طور تصور کنید که ستون عمودی بلندی دارید و پله‌پله روی آن کنده‌کاری کرده‌اید.

اولین پله را خدا بنویسید، دومین پله را ولی خدا، سومین پله را فرشتگان، چهارمین پله را جن و جنیان، پنجمین را حیوانات، ششمی را نباتات و هفتمی را جمودات که سنگ و خاک و امثال آن‌ها باشند.

شاید بپرسید که جایگاه انسان کجاست؟ که می‌گوییم انسان تنها موجودی است که می‌تواند بالا برود و به خدا برسد و یا آنقدر خود را پست و ناچیز کند که از حیوانات هم بدتر شود.

بگذریم. سخن را کوتاه کرده و می‌گوییم به هرحال خواستیم شما را به اینکه وجود مراتبی دارد آشنا کنیم و بعد با توضیحاتی که در شمارهٔ بعدی خواهیم آورد، اثبات کنیم که منظورمان از اینکه «جسم صورت نازله‌ای از نفس است» چیست، و این ارتباط بین خورشید و نور او، چگونه می‌تواند شبیه به ارتباط بین نفس و جسم انسان باشد و درنهایت آیا می‌توان گفت نفس مرتبهٔ بالاتری نسبت به جسم است یا خیر!

با ما همراه باشید... .


دانلود شماره سیزدهم نشریهٔ اسوه