آوازه خوانی که در زیر باران خیس شد.. عاشقی که می سراید، برای آنان که تفکر میکنند در آنها، دارای انبوهی از ذوق ادبی و دانشی اندک در زمینه ادبیات کلاسیک :)
بازگشت پاییزی
بنام او..
بازگشتم، با نگاهی خشک تر، دلی افگار تر، پشتی خمیده تر، و اما احساسی عمیق تر..
بازگشتم، با بازگشت دوشیزهی فصول، با خزان برگ هایی که سبز بودند روزی..
ماه هایی گذشتند، که جوانی ام را با خود ربودند، این سرو مجنون، همچنان خنیاگر است، همچنان میخواند، گرچه که اندی شکسته تر..
می سراید همچنان آوازه هایش را، برای آنان که با اندیشه ای میخوانندشان، آنان که هیزم آتشی هستند که او را چندی پیش سوزانده است...
اینبار با تعهدی ژرف تر در کتابت جرقه های خلقت ذهنی ام، تعهدی ژرف تر به آنان که میخوانند و آنان که می اندیشند..
متعهد میشوم که تا دم و بازدمی در من هست، بخوانم برایتان، و متعهد شوید که گر نمی اندیشید نخوانید آنها را، مینویسم، اما برای آنان که می اندیشند..
دوست دار شما، اما نه عاشق شما، همراه شما، اما نه همسفر شما.. :)
در پناه "او"ی خودتان.. :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
افق
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرت و پرت نامه| اورثینک شبانه و صدای باران
مطلبی دیگر از این انتشارات
آرزوی بزرگ شدن..!