برای رهایی از فکر کردن ، می نویسم
دهم ریاضی
اول مهر ،روزی که هیچ کسی دوستش نداره .اما اول مهر یه مدرسه جدید همیشه دوست نداشتنی تره .اون روزی که انگار ادم فضایی هستی که به یه سیاره جدید پا گذاشته .
تصمیم گیری من برای انتخاب رشته ریاضی مثل تمام تصمیم گیری های دیگم بود ."بدون فکر ".البته این تصمیم های بدون فکر تصمیم های خیلی هجان انگیزی هستن .تصمیم های که بدون هیچ آینده نگری گرفته شدن و انگار خودتو انداختی توی دریا تا ببینی چی میشه .ممکنه کوسه بخورتت یا غرق بشی ولی این احتمالم وجود داره که بهترین حس دنیا رو داشته باشی .
افتاب که به حدی رسید که میتونست ما رو بسوزنه صف ها بسته شد و مدیر یا شایدم معاون اومد تا شروع به صحبت کنه .وقتی شروع به صحبت کرد فهمیدیم که مسئولین مدرسه نیت کردند ما امروز ذوب شده سر کلاس هامون حضور داشته باشیم. خداروشکر اون روز من تنها نبودم .سارینا رو داشتم .سارینای دهم ریاضی شاید مقداری شک در وجودش باشه که ایا اومدن به رشته ریاضی درست باشه یا نه .هرچی باشه اون بیشتر ازمن روی این تصمیم فکر کرد. اما سارینای الان بار ها و بار ها اعتراف میکنه که رفتن به رشته ریاضی یه انتخاب خوب بود .حداقل تا اخرین اطلاعات من به همچین چیزی اعتراف میکرد .
مدیر از نظم و رفتار درست و دانش اموز خوبی بودن و غیره و غیره صحبت کرد .البته شک دارم کسی به حرف هاش گوش میکرد .چون اول از همه هوا گرم بود و همه داشتن با بغل دستی یا اشنایی که پیدا کرده بودن از گرمی هوا ناله میکردند و دوم اینکه صحبت ها انقدری تکراری بود که اگه کسی میشنید سعی میکرد خودش رو به نشنیدن بزنه .
بالاخره مدیر رفت ومعاون اومد .کلاس بندی ها انجام شد و همه به کلاس های بزرگشون رفتن و ماهم روانه یک انباری کوچیک بالایی پله ها و کنار کتابخونه شدیم .جایی که خاطرات ما الان در کنار وسایل ورزشی خوابیدن .
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای نوشتن
مطلبی دیگر از این انتشارات
تغییری کوچک
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک دقیقه عقب تر