نغمهء دریا

روی ماسه ها نشسته و دامن سفیدش پر از ماسه بود.

ذره ذره وجودش با نقص درهم پیوسته بود.غم در میان آن ها می‌وزید،درست مثل باد بین شیارهای صدف حلزونی شکسته.

شکسته بود اما زیر نور خورشید می درخشید.

شکسته بود اما هنوز می‌توانست سرپناه باشد‌.

شکسته بود،اما اگر گوش می دادی میتوانستی پژواک نغمه دریا را بشنوی.

او از دریا بود.

خانه درست رو به رویش بود؛ اما نمی‌توانست بازگردد.

نمی‌توانست خود را به آغوش موج بسپارد.

پناه داده بود و باید میماند.

موجی پیش آمد، پاهایش را لمس کرد، عقب نشست.

دریا او را صدا می‌زد.

اما او همان‌جا ماند.

ماند برای کسانی که برایشان سرپناه بود.

دستش را روی شن های گرم ساحل کشید.

ایستاد،ماسه ها را از دامنش تکاند.

شاید روزی به خانه بر‌میگشت،اما حالا نه.


بچه هاااا،عیدتون مبارککک :)))🤍

امیدوارم توی سال جدید لحظات شادتون بیشتر از لحظات غمگینتون باشه:)✨🌷 نمیشه خب گفت غم کاملا نباشه.😅

به هرحال،امیدوارم خودتونو عزیزانتون سالم باشین و براتون اتفاقات خوبی نوشته بشه تو این فصل زندگیتون🫂


با عشق؛امید.