هرروز در تکاپو به سر می برم، تا شاید روزی زیر آسمان نیلی پیدایش کنم...
یه غول صورتی!
عاميانه نوشتن یجورایی دل و جرعت میخواد؛ مخصوصا ۸ شبی که فرداش امتحان ریاضی داری.
ریاضی شبیه خود دبیر ریاضیمونه. یه غول با سه تا شاخ و صورتی نسبتا کم رنگ با خال خالی هایی که سفید و قلبی شکلن.





حالا یه چیزی تو همین مایه ها.
یه حقیقتیو بخوام بگم هیچوقت درست از مغزی که داشتم واسه ی درس خوندن استفاده نکردم. از اون ادمام که اگه ۲ ۳ ماه قبلش بخونن گند میزنن(از نظر خودشون) و وقتی شب امتحان میخونه گل میکاره. هرچند این همیشه صدق نمیکنه مخصوصا واسه ی امتحانای مستمر که سخت ترن.
زندگی غیر قابل پیش بینیه، مثلا خودم هیچوقت فکرشو نمیکردم از دیشبی که میخواستم فلسفی ترین کتاب جهانو بنویسم برسم به غول صورتی خال مخالی قلبی سفید.🪽

به عنوان کسی که دو شب پیش نویسنده ای که کشته مردشه و یه روز نشده ازش یاد نکنه، از اون سر دنیا جواب ایمیلاشو داده و تو پوست خودش نمیگنجه میگم یبارم شده شانستونو امتحان کنید و به یه یارویی که خیلی دوسش دارین ایمیل بزنین(تاکید میکنم ایمیل ) شاید دوسال بعدشم جوابتونو نده، ولی خب تاثیر اینکه تو دوساله داری بهش ایمیل میزنی و همچنان پایبندی(آویزون) خیلی تحت تاثیر قرار میگیره. مخصوصا من که پاشدم رفتم خیلی رسمی خودمو دعوت کردم خونش...

تصورم از ۱۵ سالگی اونم شب امتحان نهایی ریاضی یه همچین موجودی نبود راستش.... ولی خب بازم قابل تحمل و ستایشه.
نمیدونم شبایی که باید تو حال زندگی کنم چرا مغزم یه جست و خیز عجیبی میزنه به آینده، مثلا الان روحم توی یک مهر ۱۴۱۴ عه نمیدونمم چرا... ده سال دیگه، یه ادم ۲۵ ساله ی خسته شایدم خوشحال نمیدونممم
داشتم میگفتم، ریاضی غوله ها، ولی نازه و همچنان اگه علاقه داشته باشی دوست داشتنی. وجود معلم خوب خیلی تاثیر میزاره وگرنه خودم الان حالم از ریاضی بهم میخورد. قاعدتا هر کلاس نهمی که باهاش سوالای دوازدهمو کار کنن یه همچین بلایی سرش میاد ولی خب.

دیگه نمیخوام فردا حتی محوطه ی مدرسمونم ببینم. نه اینکه خیلیییی بهم بد و سخت گذشته باشه ها نه ولی دیگه داره اوقم میگیره از اون نرده ها. یکم استراحت واسه مغزی که سه سال حتی تابستونام اونجارو دیده واجبه. هر امتحانو که میدم انگار یه زنجیر دارن از روحم باز میکنن.

فعلا برم ببینم چجوری میشه این غولو خوابوند...

مطلبی دیگر از این انتشارات
دهم ریاضی
مطلبی دیگر از این انتشارات
تَنفُسِ زندگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آخرین باران🌫