یک ساعت دیرتر
سلام ، دیشب ساعت 11 پیام اومد که مدارس یک ساعت دیرتر باز میشه ، با خودم گفتم خب میومدی کامل تعطیل میکردی ، چرا باید بیای با یک ساعت تاخیر مدرسه رو باز کنی ؟؟ مگه توی یک ساعت چه تغییری ایجاد میشه ؟ ، هوا خیلی گرم تر و تابستونی میشه ؟؟ ، ظهر که بر میگردیم سردتر از صبحه ، بعد میان میگن مدارس رو با یک ساعت تاخیر باز میکنیم . دمشون گرم ، خیلی دوستشون دارم ، شاهد منطقی ترین تصمیمات هستم .
با یه بی حوصلگی بدی بیدار شدم ، حتی حوصله نداشتم کد نویسی کنم ، ولی نشستم دو تا قسمت از دوره رزومه نویسی رو دیدم ، اونم چون تایمش کم بود ، بعدش رفتم یه رزومه خیالی و قرارداد کار برای خودم درست کردم ، باهاش حال کرده بودم ، قهوم رو خوردم ، یه نگاه به بیرون انداختم دیدم توی مه و آفتابی که یکم اومده بالا دو نفر دارن با فاصله زیاد پشت سر هم راه میرن ، هر دو هم لباس های کاملا سیاه پوشیده بودن ، خیلی ترسناک و قشنگ بود ، یاد رزیدنت ایول و اینطور چیز ها افتاده بودم ، ساعت 8 زدم بیرون و رفتم سمت ایستگاه ، تصمیم گرفتم زود راه بیوفتم چون حال نداشتم توی خونه بمونم ، ساعت 8:30 رسیدم مدرسه ، مدیر جان هنوز نیومده بود که در رو باز کنه ، من با یکی از بچه های دوازدهم ، معلم زبان و معلم کامپیوترمون دم در بودیم ، هوا برای من خوب بود ، معلم زبان خیلی میلرزید ، خندم گرفته بود از لرزیدنش ، هی به من میگفت تو چرا سرمات نیست ، دیگه واقعا زدم زیر خنده ، فکر کنم از خندیدنم ناراحت شد ، هیچکس هم نمیومد باهاش بگیم بخندیم ، بعد از یک ربع مدیر جان تشریفشون رو آوردن و در رو باز کردن ، معلم زبان از بین هممون رد شد و دویید سمت بخاری توی دفتر ، زمین مدرسه هم یخ زده بود و لیز بود ، انقدر عجله میکرد و میدویید که یه اسکی بازیه ریزی کرد (یعنی سر خورد) ، ماهم رفتیم داخل کلاس 6 ، پارسال کلاس 6 سایت کامپیوتر بود و دوسال پیش دفتر مدرسه ، یه برگه اونجا زدن که شغل های پر در آمد سال 2017 رو نشون میده ، برگه مال 7 سال پیشه و هنوز هیچکس این برگه رو نکنده بندازه دور .
بچه ها هم آروم آروم اومدن و زنگ خورد ، معلم زبان که حسابی گرم شده بود اومد داخل و نیومده شروع به درس دادن کرد ، آخه مرد مومن دو دقیقه وایسا برسی ، این همه عجله برای چیه آخه ؟ ، مثلا حقوقت چند برابر میشه ؟ ، بعد از تدریس نیم ساعتی وقت اضافه اومد و نشسته بودیم با بچه ها چرت و پرت میگفتیم ، امروز چند برابر حالت عادیم چرت و پرت میگفتم ، معلم زبان واقعا بد نگاهم میکرد ، انگار میخواست یچیزی بگه ولی روش نمیشد بگه .
کلاس تموم شد و رفتیم سر کلاس مدیر جان ، دو زنگ حوصله سر بر اما خوب و عالی رو باهاش داریم ، جالبه هم بدم میاد سر کلاسش باشم هم خوشم میاد ، بدم میاد چون سعی میکنه خودش رو یه مدیر درجه یک نشون بده ، برای کلاس ما که با همه مثل دوست صمیمی رفتار میکنیم این کار الکیه ، خوشم میاد چون واقعا مرد خوبیه ، حالا نمیدونم چرا بهش میگم مدیر جان ، این (جان) رو واقعا الکی بهش میگم .
دوساعت رو گذروندیم و بعدش هم رفتیم کلاس بعدی ، معلم گفت سهیل بخون ، دو طرفم ، هم سمت راست و هم چپ دوتا از مسخره ترین بچه های کلاس بودن و روبروم یکی بدتر از اون دوتا ، وسط خوندن جلوییم میتابید و یه جون آب دار بهم میگفت ، اون دوتا بغلی هم میخندیدن ، منم وسط این مثلث وسط خوندن صدای ترکتور میدادم .
کلاس بالاخره تموم شد و رفتیم سمت ترمینال ، دوتا از دهمی ها برف پرت میکردن سمتمون ، من و دوستم تیم شدیم ، اونا هم تیم شدن ، شروع کردیم به برف پرت کردن ، یجوری برف میزدن بهمون حس میکردیم شوروی با تانک حمله کرده ، برف هاشون یه دایره کامل و سفت بودن ، انقدر برف هارو محکم میزدن که سوراخ شدم قشنگ ، اصلا فرصت نمیدادن بریم سمتشون تا بتونیم بزنیم .
سوار اتوبوس شدیم و اومدیم خونه ، نیم ساعتی خوابیدم و بعدش ناهار خوردم ، یه قهوه دیگه خوردم و نشستم به نوشتن ، این وسط هم آهنگ های روسی پلی کردم (عاشق آهنگ های روسی هستم) ، گفتم پست امروز رو زودتر بزارم ، بعدش باید بشینم تمرین های PHP مدرسه رو انجام بدم .
این وسط تلوزیون روشن بود و داشت یه فیلمی رو پخش میکرد ، پدر خانواده دخترش رو بوسید و دخترش خیلی تعجب کرد ، گفت هیچوقت اینطور رفتار نمیکردی ، یعنی محبتت رو نشون نمیدادی ، پدره همینطور به دخترش نگاه میکرد ، دختره ازش پرسید میتونم منم طوری که میخوام رفتار کنم ؟ ، پدر سرش رو به علامت مثبت تکون داد و دختره پدرش رو بغل کرد و کلی بوسیدش ، با خودم گفتم فکر چه دوستت دارم هایی که پدر هامون به ما نگفتن و چه دوستت دارم هایی که ما به پدر هامون نگفتیم...
الانم ساعت 5:34 دقیقه هستش و دارم برای شما مینویسم.
من سهیلم و مرسی که تا اینجا با من بودید ، اگه خوشتون اومد اون قلب رو برام قرمز کنید و یا اگر انتقادی بود خوشحال میشم که بهم بگید :)
اگر هم دوست داشتید پیج های من رو داخل اینستاگرام داشته باشید لینک صفحه هام رو براتون میزارم :
پیج شخصی من : soheil1998kn
پیج ترس : tars-text01
روزتون پر نور...
مطلبی دیگر از این انتشارات
آرزوی بزرگ شدن..!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سَبُک
مطلبی دیگر از این انتشارات
مَن وُ مَنِ اَحمَق